تغییر دادن (مترادف)
مترادفات قرآنی تغییر دادن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بَدَّلَ»، «حَوّلَ»، «غَیّرَ»، «حرَّفَ»، «نکّرَ»، «داوَل».
مترادفات «تغییر دادن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
بَدَّلَ | ریشه بدل | مشتقات بدل | |
حَوّلَ | ریشه حول | مشتقات حول | |
غَیّرَ | ریشه غیر | مشتقات غیر | |
حرَّفَ | ریشه حرف | مشتقات حرف | |
نکّرَ | ریشه نکر | مشتقات نکر | |
داوَل | ریشه دول | مشتقات دول |
معانی مترادفات قرآنی تغییر دادن
«بَدَّلَ»
الإبدال و التّبديل و التَّبَدُّل و الاستبدال- يعنى قرار دادن چيزى بجاى چيز ديگر اين معنى از معنى واژه- عوض- عامتر است زيرا عوض كردن يعنى دادن چيزى بجاى چيز اوّل با بخشيدن چيز ثانى و دوّمى بجاى اوّلى، امّا تبديل در حقيقت تغيير دادن بطور مطلق است هر چند كه بدل او و يا چيز ديگر را در جاى آن نگذاريم فقط تغييرش دهيم.
خداى تعالى فرمايد: (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ- 59/ بقره) و (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً- 55/ نور) و (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ- 70/ فرقان) در معنى آيه اخير يعنى تبديل كردن خداوند بديها را به خوبيها گفته شده، اعمال صالح و شايستهاى انجام مىدهند كه كارهاى سوء گذشتهشان را باطل مىكند و نيز گفته شد كه خداى تعالى كارها يعنى سيّئاتشان را محو نموده تا بحساب- حسناتشان شمرده شود. خداى فرمايد: (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ- 181/ بقره) و (وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ- 101/ نحل) و (بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ- 16/ سباء) و (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ- 95/ اعراف) و (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ- 48/ ابراهيم) كه در همه اين آيات تبديل در معنى تغيير و دگرگونى حال است نه چيزى جاى چيزى را گرفتن.
و همچنين آيات (أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ- 26/ غافر) و (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ- 108/ بقره) و (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ- 38/ محمّد).
و امّا در آيه (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَ- 29/ ق) يعنى تغييرى در آنچه را كه در لوح محفوظ است داده نمىشود، اشاره و آگاهى دادن به اينستكه آنچه را كه خداوند مىداند و در آينده واقع مىشود همان است كه به تحقيق مىداند كه تغييرى نخواهد كرد، و گفتهاند تعبير آيه اينستكه در سخن خداوند خلاف واقع نمىشود و اين تعبير را بدو دليل گفتهاند:
اوّل- آيه (لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ- 64/ يونس) و دوم آيه (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) گفتهاند معناى (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) أمر و دستور يعنى از تغيير دادن آفريده (خصاء)خود دارى كنيد.
امّا معنى إبِدْال و جايگزين كردن امّت شايسته كه خداوند ايشانرا جانشين امّتهاى گذشته ديگر قرار مىدهد در حقيقت همان كسانى هستند كه اخلاق ناپسند خود را تغيير داده و متحوّل گشتهاند و حالاتشان بصفات حميده و متعالى بدل شده و همينها هستند كه خداوند در آيه (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ- 70/ فرقان) به آنها اشاره مىكند.
البادلة- به عضوى از بدن كه ميان گردن و جناغ سينه قرار دارد گفته مىشود كه جمعش- بآدل- است، شاعر گويد:و لا رهل لبّاته و بآدله (سر و گردن و سينهاش حركتى نداشت).[۱]
«حَوّلَ»
اصل حَوْل- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مىگويند:
حَالَ الشّيء، يَحُولُ، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد.
اسْتَحَالَ- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفتهاند:
حَالَ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد.
خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مىكند و مىرساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مىكند و در اين باره گفتهاند: و در آيه (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد.
و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفتهاند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مىرساند و بخودش وا مىگذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمىداند و نمىتواند بياموزد.
حَوَّلْتُ الشّيء فَتَحَوَّلَ- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن.
أَحَلْتُ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم.
حَوَّلْتُ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى.
لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چارهاى و راهى داشت دگرگون مىشد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف).
يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمىخواهند، و نمىجويند).
حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير.
الحَوْل- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مىگردد و منقلب مىشود.
(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است).خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ- 233/ بقره).
(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات:
حَالَتِ السّنة تَحُولُ- يعنى سال گرديد و گذشت.
حَالَتِ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد.
أَحَالَتْ و أَحْوَلَتْ- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت.
أَحَالَ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد.
حَالَتِ النّاقة تَحُولُ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمىشود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست.
حَال- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مىشود و به او اختصاص مىيابد.
حَوْل- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانهاى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مىآيد.
و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست).
حَوْل الشّيء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ- 7/ غافر).
الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مىشود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مىرود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده:
(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ. با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ- با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مىنماياند و بر مىگرداند. هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد
اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است.
حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.
و از اين معانى عبارت- رجل حُوَل- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و امّا مُحَال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.
اسْتَحَالَ الشّيء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد.
حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد.
و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل:- بچّه شتر مادّهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مىشود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن).
سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه.
واژه حَال- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در عرف منطقيّون- حَال- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مىشود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.[۲]
«غَیّرَ»
غَيْر بر چند وجه گفته مىشود:
اوّل اين است كه براى نفى مجرّد و مطلق باشد بدون اثبات كردن معنايى در چيزى به وسيله آن مثل عبارت- مررت برجل غير قائم- يعنى به مردى كه ايستاده نبود گذشتم، در آيات:
(وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ- 50/ قصص)(وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ- 18/ زخرف)(وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ- 18/ زخرف)دوّم- غَيْر، به معنى (الّا) و حرف استثناء كه بعد از- غير- جمله مستثنى مىشود و اسم نكره به وسيله آن وصف مىشود، مثل: مررت بقوم غير زيد: بر گروهى مگر زيد گذشتم، در آيات:
(ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي- 38/ قصص) (ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ- 59/ اعراف) (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ- 3/ فاطر) سوّم- (غَيْر) براى نفى صورت بدون مادّه آن بكار مىرود مثل عبارت: الماء اذا كان حارّا غيره إذا كان باردا: وقتى كه آب گرم باشد و غير آب وقتى كه خنك باشد. (كه واژه- غير- در اين عبارت نفى گرمى آب از غير آن كه خنك است نموده) در آيه:(كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها- 56/ نساء)
چهارم- (غَيْر) در صورتى بكار رود كه ذات شىء را در بر گيرد، مثل آيات: (الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِ- 93/ انعام) يعنى باطل نه حق (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ- 39/ قصص) (أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا- 164/ انعام) (وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ- 57/ هود)(ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا- 15/ يونس) (كه در تمام آيات اخير واژه- غير- به معنى عوض كردن و تبديل ذات آن شىء است).
«تَغْيِير بر دو وجه است».
اوّل- تغيير صورت چيزى بدون تغيير ذات آن مثل: غيّرت دارى: در وقتى كه بنايى غير از آنچه كه بود در آن ساختم.
دوّم- تغيير در معنى تبديل به غير آن، مثل عبارت:
غَيَّرْتُ غلامى و دابّتى: در وقتى كه آنها يعنى (غلام و ستور) را با غير آنها عوض كنيم. مثل آيه: (إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد) فرق ميان دو واژه غير و دو معنى مختلف آن كه در آيه اخير آمده است اين است كه در (غير) اعمّ است زيرا ممكن است چيزهايى در جوهر و ذات متّفق باشند بر خلاف دو چيز مختلف، پس دو جوهر كه با هم جمع شده و فراهم آمده، هر دو غير يكديگرند و دو مختلف نيستند پس هر دو چيز مختلف و خلافى غير يكديگرند و هر دو چيز غير، خلاف هم نيستند.[۳]
«حرَّفَ»
حَرْفُ الشّيء، يعنى لبه و جانب چيزى، جمعش أَحْرُف و حُرُوف- است مىگويند:
حَرْف السّيف- لبه شمشير.
حَرْف السّفينة- پهلوى كشتى.
حَرْف الجبل- لبه و پرتگاه كوه.
حُرُوف الهجاء- حروف دو طرف كلمه.
الحُرُوف العوامل- در علم نحو، حروف قبل و بعد كلماتى است كه در جملات بعضى از آن كلمات را به كلمات ديگر ربط مىدهد.
ناقة حَرْفٌ- يعنى شتر لاغر كه تشبيهى است بستيغ و لبه نازك كوه يا اينكه تشبيهى است از كوچكى و لاغرى به يكى از حروف كلمات الفباء.
خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ- 11/ حجّ) كه تفسير شده است بعبارت بعدش كه مىگويد:
(فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ ...- 11/ حجّ) و در معنايش مىگويد: (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ- 43/ نساء).
يعنى: در يك حالت نبودن (با ديدن خير شاد شدن و حقّ گفتن و با ديدن سختى رو ترش كردن و از حقّ برگشتن).
انْحَرَفَ عن كذا و تَحَرَّفَ و احْتَرَفَ يعنى منحرف شد و از آن عدول كرد.
احْتِرَاف- دنبال حرفه و كسب رفتن.
حِرْفَة- مثل- قعدة و جلسة- حالت و ملازمت كار و كسب است.
مُحَارِف- شخصى كه از خير محروم است و خير و نيكى از او دور.
تَحْريفُ الشّيء- برگرداندن شكل و حالت چيزى است، مثل:
تَحْرِيف القلم- يعنى تراشيدن و تغيير شكل دادن قلم.
تَحْرِيف الكلام- سخن را بر يك معنى احتمالى قرار دادن در حالى كه دو وجه و دو معنى داشته باشد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ- 46/ نساء).
(مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ- 41/ مائده).
(وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ- 75/ بقره).
(گروهى از ايشان كلام خدا را مىشنوند، سپس بعد از دانستن، و تعقّل آن را از موضع حقّش منحرف مىكنند).
الحِرْف- هر چيز داغ و گزنده، گوئى كه از گرمى و شيرينى و مطبوع بودن طعمش برگشته و شور و تلخ شده است.
طعام حِرِّيف- در همان معنى است، يعنى (خوراك و طعام تند مزه و زبان گز).
از پيامبر (ص) روايت شده كه: «نزل القرآن على سبعة أَحْرُف».
كه تفسير تحقيقى آن در رسالهاى بنام- فوائد القرآن- ذكر شده است (كه متأسّفانه رساله مذكور چاپ نشده و شايد از بين رفته باشد ولى مؤلّف كتاب- هدية العارفين كه متمّم كتاب كشف الظّنون است در رديف آثار راغب نام اين رساله را بنام- رسالة فى فوائد القرآن- آورده است).[۴]
«نکّرَ»
إِنْكَار ضد عرفان است (نشناختن ضد شناسائى) أَنْكَرْتُ كذا و نَكَرْتُ- در اصل باين معنى است كه چيزى را كه در قلب و دل تصور نشده است به دل و قلب وارد شود، كه در واقع إنكار نوعى از جهل و نادانستن است. در آيه گفت:
فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ- هود/ 70 و فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- يوسف/ 58 اين واژه در چيزى كه زبان آنرا رد ميكند بكار ميرود، علت و سبب انكار با زبان همان انكار دل و قلب است اما چه بسا چيزى را زبان انكار ميكند و صورت آن در دل وجود دارد كه در آن صورت دروغگو و كاذب است باين معنى خداى تعالى فرمود:
يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ يُنْكِرُونَها- النحل/ 83 و فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- المؤمنون/ 69
و فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ- الغافر/ 81 مُنْكَر- هر كاريست كه عقلها و خردهاى صحيح زشتى آنرا حكم ميكند يا اينكه عقلها در زشتى و خوبى آن كار سكوت ميكنند سپس دين و شريعت بدى و زشتى آنرا بيان ميكند. در اين معنى آيه.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ- التوبة/ 112 و وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- آل عمران/ 114 و وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ- العنكبوت/ 29 تَنْكِير انكار كردن چيزى از جهت معنى و قرار دادن آن چيز مثل ناشناخته است.
نَكِّرُوا لَها عَرْشَها- النمل/ 41 اما شناختن و عرفان به چيزى آنرا روشن و شناخته شده قرار ميدهد، بكار بردن آن در سخن علماى نحو اينست كه اسم در قالب و صيغه مخصوص آن قرار گيرد. پس نكرت على فلان و انكرت زيانيست كه عملا او را رد و انكار كنم در آيه فرمود:
فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ- يعنى انكار من. نُكْر- زيركى و كار سخت و دشوارى كه شناخته نشده است مصدرش- نَكَرَ نَكَارَةً- است گفت:
يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ- القمر/ 6 در حديث آمده است كه
«إذا وضع الميت في القبر أتاه ملكان مُنْكَرٌ و نَكِيرٌ».
مُنَاكَرَةُ- براى جنگ و محاربه بصورت استعاره بكار ميرود[۵]
«داوَل»
الدَّوْلَة و الدُّولَة- در معنى يكى است يعنى مال و مقام.
دَوْلَة- در مال و نقدينه و- دُولَة- در جنگ و جاه و مقام بكار مىرود.
گفتهاند- دَوْلَة- همان چيزى است كه عينا گرفته مىشود (نقدينه و متاع جنسى و مادّى) و دُولَة- مصدر آنست.
خداى تعالى گويد: كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ- 7/ حشر).
تا اينكه مال و ثروت در ميان اغنياء و مالاندوزانتان دست بدست گشتى نباشد.
تَدَاوَلَ القوم كذا- يعنى آنرا بخاطر دست بدست گشتن مىگرفتند.
دَاوَلَ اللّه كذا بينهم- خداوند در ميانشان دست به دست گردانيد.
خداى تعالى گويد: وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاس140/ آل عمران).
الدُّؤْلُولُ- مصيبت بزرگ كه جمعش- الدَّآلِيل و الدُّؤُلَاتُ است.[۶]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 248-247
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 568-564
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 729-727
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 472-471
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 397-396
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 697-696