انکار (مترادف)
مترادفات قرآنی انکار
«انکار»؛ ابا و امتناع و نفى و در يواخ و اظهار نادانى با علم و دانست و جحد و عدم اقرار و رد و عدم قبول و عدم موافقت و ايراد.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ابی»، «انکر»، «جحد»، «کفر».
مترادفات «انکار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ابی | ریشه ابی | مشتقات ابی | |
انکر | ریشه نکر | مشتقات نکر | |
جحد | ریشه جحد | مشتقات جحد | |
کفر | ریشه کفر | مشتقات کفر |
معانی مترادفات قرآنی انکار
«ابی»
الإِبَاء يعنى خوددارى كردن و به شدّت باز پس ايستادن، هر إبائى بمعنى امتناع است امّا هر إمتناعى إباء نيست. آيات زير در همين معنى است.
(يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ- 32/ توبه) و (وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ- 8/ توبه) و (أَبى وَ اسْتَكْبَرَ- 34/ بقره) و (إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى- 31/ حجر) (مگر ابليس كه خودارى كرد و باز ايستاد).
و همچنين در اين حديث كه روايت شده
«كلّهم فى الجنّة إلّا من أبى».
در همين معنى است.
و عبارت- رجل أَبِىٌ- او كسى است كه زير بار ظلم نمىرود، و از تحمّل ظلم و ستم امتناع مىورزد.
و- أَبَيْتَ الضّير- ضرر و زيان را دور كردى. و- تيس أَبِىٌ- و- عنز أَبْوَاءٌ- يعنى بز كوهى بر مادّه بزى كه از خوردن آب آلوده به بول آهوان خوددارى مىكند نوعى بيمارى است كه او را از خوردن آب دور مىسازد.[۲]
«انکر»
إِنْكَار ضد عرفان است (نشناختن ضد شناسائى) أَنْكَرْتُ كذا و نَكَرْتُ- در اصل باين معنى است كه چيزى را كه در قلب و دل تصور نشده است به دل و قلب وارد شود، كه در واقع إنكار نوعى از جهل و نادانستن است. در آيه گفت:
فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ- هود/ 70 و فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- يوسف/ 58 اين واژه در چيزى كه زبان آنرا رد ميكند بكار ميرود، علت و سبب انكار با زبان همان انكار دل و قلب است اما چه بسا چيزى را زبان انكار ميكند و صورت آن در دل وجود دارد كه در آن صورت دروغگو و كاذب است باين معنى خداى تعالى فرمود:
يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ يُنْكِرُونَها- النحل/ 83 و فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- المؤمنون/ 69
و فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ- الغافر/ 81 مُنْكَر- هر كاريست كه عقلها و خردهاى صحيح زشتى آنرا حكم ميكند يا اينكه عقلها در زشتى و خوبى آن كار سكوت ميكنند سپس دين و شريعت بدى و زشتى آنرا بيان ميكند. در اين معنى آيه.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ- التوبة/ 112 و وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- آل عمران/ 114 و وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ- العنكبوت/ 29 تَنْكِير انكار كردن چيزى از جهت معنى و قرار دادن آن چيز مثل ناشناخته است.
نَكِّرُوا لَها عَرْشَها- النمل/ 41 اما شناختن و عرفان به چيزى آنرا روشن و شناخته شده قرار ميدهد، بكار بردن آن در سخن علماى نحو اينست كه اسم در قالب و صيغه مخصوص آن قرار گيرد. پس نكرت على فلان و انكرت زيانيست كه عملا او را رد و انكار كنم در آيه فرمود:
فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ- يعنى انكار من. نُكْر- زيركى و كار سخت و دشوارى كه شناخته نشده است مصدرش- نَكَرَ نَكَارَةً- است گفت:
يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ- القمر/ 6 در حديث آمده است كه
«إذا وضع الميت في القبر أتاه ملكان مُنْكَرٌ و نَكِيرٌ».
مُنَاكَرَةُ- براى جنگ و محاربه بصورت استعاره بكار ميرود.[۳]
«جحد»
الجُحُود نفى كردن هر چيزى كه در دل و خاطر انسان ثابت و درست است و انسان آنرا پذيرفته است و همينطور- جَحْد- يعنى اثباتكردن هر چيزى كه دل و خاطر آن را نفى مىكند و انسان آن را پذيرفته فعل آن جَحَدَ جحودا و جحدا، است خداى عزّ و جلّ گويد:
(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ- 14/ نمل) (انكار آيات الهى كردند در حالى كه جانهاشان به آن يقين داشت، فعل استيقان در آيه از ايمان بليغتر و رساتر است) و در آيه (بِآياتِنا يَجْحَدُونَ- 51/ اعراف) فعل مضارع يجحد- ويژه همين فعل و در همان معنى است گفته مىشود- رجل جَحْدٌ- يعنى مردى خسيس و كم خير است و خود را فقير جلوه مىدهد و اظهار فقر و بىچيزى مىكند.
أرض جَحْدَة- زمين كم گياه.
جَحْداً له و نكدا- سختى و مسكنت بر او باد.
أَجْحَدَ: به مشقّت و فقر افتاد.[۴]
«کفر»
كُفْر در لغت پوشيده شدن چيزى است، شب را هم بخاطر اينكه اشخاص و اجسام را با سياهيش ميپوشاند با واژه- كَافِر- وصف كردهاند و زارع را هم كه پيوسته بذر و دانه را در زمين مىافشاند و در خاك پنهان مىكند- كافر- گويند و البته واژه- كافر- براى شب و زارع اسم نيست چنانكه بعضى از واژه شناسان گفتهاند چون شنيدهاند كه شاعرى گفته:القت ذكاء يمينها فى كافر [نور و تابش افزون و پر فروغ خورشيد در ابرى يا تاريكى شب پنهان شد].
كَافُور: اسمى است براى شكوفههاى ميوهها كه آنها را در خود ميپوشاند شاعر گويد:كالكرم اذ نادى من الكافور. [مثل تاك وقتى كه از داخل شكوفه سر برآورد، شعر از عجاج است].
كُفْرُ النعمة و كُفْرَانُهَا: پوشيده داشتن نعمتها با ترك شكرگزارى، خداى تعالى گويد:فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ 94/ انبياء) بزرگترين كفر، انكار وحدانيت و شريعت و پيامبرى است اما:
كُفْرَانَ: انكار در نعمت است كه بيشتر در همين مورد بكار ميرود و واژه- كفر- بيشتر در مورد دين- كَفُور- يعنى حق ناشناس و ناگرونده به حق، در هر دو قسمت يعنى هم در مورد نعمت و هم در مورد دين است، گفت:
فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً 99/ اسراء) فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً 89/ اسراء)در هر دو مورد است: ناسپاسى كرد و او كافر است، در مورد كفران نعمت گفت:
لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ- 40/ نمل)و گفت: وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ- 152/ بقره).
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ 19/ شعراء) يعنى قصد كفران نعمت من كردى.
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ 7/ ابراهيم) (شكر نعمتت، نعمتت افزون كند- كفر، نعمت از كفت بيرون كند).
و چون كفران اقتضاى انكار نعمت دارد لذا در مورد- جحود- يعنى مطلق انكار هم بكار ميرود. و گفت:
وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ 418/ بقره) يعنى انكار كننده و پوشاننده آن نباشيد.
واژه كافر بطور عموم در مورد كسى كه وحدانيّت و يگانگى خداوند يا نبوت و دين و يا هر سه را انكار مىكند متعارف و معمول است و بيشتر بكسى كافر مىگويند كه در شريعت و دين اخلال كند و آنچه را كه لازمه شكر بر خداوند است ترك نمايد.
در آيه گفت: مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ- 44/ روم: آيه مقابل آن: وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ- 44/ روم است.
گفت:
وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ- 41/ بقره)
وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ- 55/ نور) يعنى از پيشوايان كفر نباشيد كه به شما اقتدا كنند.
و آيه:وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- 55/ نور) در اين آيه مقصود از كافر كسى است كه حق را مىپوشاند و لذا او را فاسق قرار داد و معلوم است كه كفر مطلق فراگيرتر و اعم از فسق است يعنى كسيكه حق خداوند را انكار كند با ستمكاريش از امر پروردگار خويش فسق ورزيده و نافرمانى كرده، و لذا چون زير ساز هر فعل و كردار پسنديدهاى را از ايمان قرار داده پس هر فعل و كردار ناپسند و مذمومى هم بر كفر قرار داد در مورد سحر و افسون گفت:
وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره) و در مورد ربا خواران گفت:
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا ... كُلَ كَفَّارٍ أَثِيمٍ- 276/ بقره) (يعنى بشدت كافر و گناهكارند).
و آيه: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ- 97/ آل عمران) كَفُور: كسى است كه در كفران از نعمتها زياده رو و مبالغه كننده است، در آيات: إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ- 66/ حج) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ- 7/ سبأ) اگر گفته شود چگونه انسان در آيه فوق با صفت (كفور) كه صيغه مبالغه است وصف شده است و حال اينكه به آن معنى هم بسنده نشده تا اينكه حروف تأكيد (ان و لام) بر آن داخل شده است؟ جواب اينست كه آنها تأكيدى است بر معنى كفور، و در جاى ديگر گفت: وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ- 7/ حجرات
پس اينكه گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ- 15/ زخرف) هشدارى است بر آن چيزى كه از كفران نعمت بر انسان احاطه دارد و كمتر به اداى شكر قيام مىكند و بر اين اساس آيه: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ- 17/ عبس) است و از آن جهت گفت:
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ- 13/ سبأ) آيه: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً- 3/ انسان) خود گواه و هشدارى است بر اينكه دو راه شكر و كفر را بر انسان شناسانده چنانكه گفت:
وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ- 10/ بلد) پس رهروانى در راه شكر هستند و رهروانى در راه ناسپاسى و كفر، و گفت:
كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً- 27/ اسراء) كه از كفر و ناسپاسى است و با واژه (كان) تنبه ميدهد به اين كه شيطان از زمان وجود و خلقش بر كفر قرار گرفته ناسپاسى در نورديده.
كَفَّار: بليغتر از كفور است براى اينكه گفت:
كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ- 24/ ق) وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ- 276/ بقره) إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ- 3/ زمر) إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً- 33/ نوح) گاهى واژه كفار در مورد- كفور- هم جارى ميشود، در آيه:
إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ- 34/ ابراهيم) واژه كُفَّار در جمع كافر كه مخالف ايمان است بيشتر استعمال ميشود، مثل آيات:
أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ- 29/ فتح) لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ- 29/ فتح) و كَفَرَة جمع كافر نعمت است يعنى كسيكه نعمتهاى خداوند را كتمان مىكند و مىپوشاند كه بيشترين استعمال را دارد و در آيه:
أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 42/ عبس) آيا نمىبينى كه- كفرة- را با صفت- فجرة- وصف كرده است و- فجرة- بيشتر به گروه فساق از مسلمين گفته ميشود و گفت:
جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ- 14/ قمر)يعنى كسانى از انبياء يا آنها كه در راه انبياء هستند و كسانيكه نصايح خود را در امر خداى به مردمان ميرسانند ولى كفر پيشگان از آنها نپذيرفتهاند و عقوبات، جزاى آن كفر پيشگان است.
و در آيه: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا- 137/ نساء) گفته شده مقصود اينست كه به موسى عليه السّلام ايمان آوردند سپس به كسيكه بعد از موسى آمد كافر شدند و نصارى هم به حضرت عيسى عليه السّلام مؤمن شدند سپس به پيامبر عليه السّلام بعد از او كفر ورزيدند و نيز گفته شده معنى آيه اينستكه نخست به موسى ايمان آوردند سپس به خود حضرت موسى كافر شدند زيرا به غير از او به كسى ايمان نياوردهاند و هم چنين گفتهاند معنى آن اين نيست كه در آيه زير:
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي ... وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ- 72/ آل عمران) وارد شده است كه آنها دو بار ايمان آورده و دو بار كفر ورزيدهاند بلكه اشارهاى است به حالات زياد و فراوان كفر و ايمان در انسانها.
گفته شده همانگونه كه انسان در مورد فضائل سه درجه سه درجه ارتقاء مىيابد و بالا ميرود در رذيلتها هم سه درجه معكوسا طى مىكند و آيه فوق و هم چنين گفتهاند معنى آن اين نيست كه در آيه زير:
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي ... وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ- 72/ آل عمران) وارد شده است كه آنها دو بار ايمان آورده و دو بار كفر ورزيدهاند بلكه اشارهاى است به حالات زياد و فراوان كفر و ايمان در انسانها.
گفته شده همانگونه كه انسان در مورد فضائل سه درجه سه درجه ارتقاء مىيابد و بالا ميرود در رذيلتها هم سه درجه معكوسا طى مىكند و آيه فوق گفته ميشود- كفر فلان بالشيطان- در وقتى است كه او به سبب شيطان كافر شود و بيشتر در موقعى گفته ميشود كه كسى به خداوند ايمان آورده و با شيطان مخالفت كند مثل آيه:
فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ- 256/ بقره) أَكْفَرَهُ إِكْفَاراً: به كفرش حكم، تبرى و بيزارى هم با واژه كفر تعبير ميشود مثل آيه:
يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ- 25/ عنكبوت) تا آخر آيه [كه يكفر در اينجا كفار در قيامت از يكديگر بيزارى مىجويند زيرا هر كدام مىگويند آن ديگرى ما را كافر ساخت].
و در آيات:
إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ- 22/ ابراهيم) كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ- 20/ حديد)گفته شده مقصود از- كفار- در آيه اخير زارعين هستند زيرا بذر و دانه را در خاك مىپوشانند همانطور كه كافر هم حق خداى تعالى را پوشيده ميدارد به دلالت آيه:
يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ- 29/ فتح)زيرا آن حالت اختصاص به كافر تنها ندارد و گفته شده بلكه مقصود تمام كفار است، از اينجهت آنها به دنيا و زيورهاى آن مجذوبند و بر آنها اعتماد مىكنند.
كَفَّارَة: چيزى است كه گناه را مىپوشاند و از اين معنى است عبارت:
كفارة اليمين: كفاره سوگند، مثل آيه:
ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ- 89/ مائده)و همچنين كفاره غير از آنها مثل كفاره قتل و ظهار گفت: فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ- 89/ مائده)تَكْفِير پوشاندن و پنهان داشتن است تا اينكه بمنزله چيزى در آيد كه گوئى به آن عمل نشده است. و صحيح است كه اصل تكفير از بين بردن كفر و كفران باشد مثل:
تمريض: در ازاله بيمارى، و- تقذية العين: پاك كردن خاشاك از چشم، در آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ- 65/ مائده).
نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ- 31/ نساء) و بر اين معنى اشاره كرده است كه:
إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ- 114/ هود و گفته شده، حسنات كوچك و كم، گناهان بزرگ را نمىپوشاند و از بين نميبرد و گفت:
لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ- 195/ آل عمران لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا- 35/ زمر
گفته ميشود- كفرت الشمس النجوم- يعنى خورشيد ستارگان را پوشاند.
واژه كافر در مورد ابرهائى است كه خورشيد و شب را مىپوشاند [شب كنايه از ماه و ستارگان شب است].
شاعر گويد:القت ذكاء يمينها في كافر.[روشنايى اطراف خورشيد در ابرهائى پنهان شد].
تكفر في السلاح: در سلاح پوشيده شد و غرق در اسلحه شد.
كَافُور: شكوفههاى ميوه يا آنچه را كه مثل غلاف ميوه را مىپوشاند، شاعر گويد:كالكرم اذ نادى من الكافور.
و نيز كَافُور چيزى است از بوى خوش، خداى تعالى گفت: كانَ مِزاجُها كافُوراً- 5/ انسان).
(ابرار و نيكان در بهشت از نوشابهاى كه طبيعتش خوشبوئى و پاكى است مينوشند).[۵]