انکار (مترادف)
مترادفات قرآنی انکار
«انکار»؛ ابا و امتناع و نفى و در يواخ و اظهار نادانى با علم و دانست و جحد و عدم اقرار و رد و عدم قبول و عدم موافقت و ايراد.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ابی»، «انکر»، «جحد»، «کفر».
مترادفات «انکار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ابی | ریشه ابی | مشتقات ابی | وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَٰٓئِكَةِ ٱسْجُدُوا۟ لِءَادَمَ فَسَجَدُوٓا۟ إِلَّآ إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَٱسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلْكَٰفِرِينَ
|
انکر | ریشه نکر | مشتقات نکر | وَجَآءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا۟ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُۥ مُنكِرُونَ
|
جحد | ریشه جحد | مشتقات جحد | وَجَحَدُوا۟ بِهَا وَٱسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَٱنظُرْ كَيْفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلْمُفْسِدِينَ
|
کفر | ریشه کفر | مشتقات کفر | ٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّمَا ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌۢ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلْأَوْلَٰدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ ٱلْكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَٰمًا وَفِى ٱلْءَاخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضْوَٰنٌ وَمَا ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلْغُرُورِ
|
معانی مترادفات قرآنی انکار
«ابی»
الإِبَاء يعنى خوددارى كردن و به شدّت باز پس ايستادن، هر إبائى بمعنى امتناع است امّا هر إمتناعى إباء نيست. آيات زير در همين معنى است.
(يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ- 32/ توبه) و (وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ- 8/ توبه) و (أَبى وَ اسْتَكْبَرَ- 34/ بقره) و (إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى- 31/ حجر) (مگر ابليس كه خودارى كرد و باز ايستاد).
و همچنين در اين حديث كه روايت شده
«كلّهم فى الجنّة إلّا من أبى».
در همين معنى است.
و عبارت- رجل أَبِىٌ- او كسى است كه زير بار ظلم نمىرود، و از تحمّل ظلم و ستم امتناع مىورزد.
و- أَبَيْتَ الضّير- ضرر و زيان را دور كردى. و- تيس أَبِىٌ- و- عنز أَبْوَاءٌ- يعنى بز كوهى بر مادّه بزى كه از خوردن آب آلوده به بول آهوان خوددارى مىكند نوعى بيمارى است كه او را از خوردن آب دور مىسازد.[۲]
«انکر»
إِنْكَار ضد عرفان است (نشناختن ضد شناسائى) أَنْكَرْتُ كذا و نَكَرْتُ- در اصل باين معنى است كه چيزى را كه در قلب و دل تصور نشده است به دل و قلب وارد شود، كه در واقع إنكار نوعى از جهل و نادانستن است. در آيه گفت:
فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ- هود/ 70 و فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- يوسف/ 58 اين واژه در چيزى كه زبان آنرا رد ميكند بكار ميرود، علت و سبب انكار با زبان همان انكار دل و قلب است اما چه بسا چيزى را زبان انكار ميكند و صورت آن در دل وجود دارد كه در آن صورت دروغگو و كاذب است باين معنى خداى تعالى فرمود:
يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ يُنْكِرُونَها- النحل/ 83 و فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- المؤمنون/ 69
و فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ- الغافر/ 81 مُنْكَر- هر كاريست كه عقلها و خردهاى صحيح زشتى آنرا حكم ميكند يا اينكه عقلها در زشتى و خوبى آن كار سكوت ميكنند سپس دين و شريعت بدى و زشتى آنرا بيان ميكند. در اين معنى آيه.
الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ- التوبة/ 112 و وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- آل عمران/ 114 و وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ- العنكبوت/ 29 تَنْكِير انكار كردن چيزى از جهت معنى و قرار دادن آن چيز مثل ناشناخته است.
نَكِّرُوا لَها عَرْشَها- النمل/ 41 اما شناختن و عرفان به چيزى آنرا روشن و شناخته شده قرار ميدهد، بكار بردن آن در سخن علماى نحو اينست كه اسم در قالب و صيغه مخصوص آن قرار گيرد. پس نكرت على فلان و انكرت زيانيست كه عملا او را رد و انكار كنم در آيه فرمود:
فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ- يعنى انكار من. نُكْر- زيركى و كار سخت و دشوارى كه شناخته نشده است مصدرش- نَكَرَ نَكَارَةً- است گفت:
يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ- القمر/ 6 در حديث آمده است كه
«إذا وضع الميت في القبر أتاه ملكان مُنْكَرٌ و نَكِيرٌ».
مُنَاكَرَةُ- براى جنگ و محاربه بصورت استعاره بكار ميرود.[۳]
«جحد»
الجُحُود نفى كردن هر چيزى كه در دل و خاطر انسان ثابت و درست است و انسان آنرا پذيرفته است و همينطور- جَحْد- يعنى اثباتكردن هر چيزى كه دل و خاطر آن را نفى مىكند و انسان آن را پذيرفته فعل آن جَحَدَ جحودا و جحدا، است خداى عزّ و جلّ گويد:
(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ- 14/ نمل) (انكار آيات الهى كردند در حالى كه جانهاشان به آن يقين داشت، فعل استيقان در آيه از ايمان بليغتر و رساتر است) و در آيه (بِآياتِنا يَجْحَدُونَ- 51/ اعراف) فعل مضارع يجحد- ويژه همين فعل و در همان معنى است گفته مىشود- رجل جَحْدٌ- يعنى مردى خسيس و كم خير است و خود را فقير جلوه مىدهد و اظهار فقر و بىچيزى مىكند.
أرض جَحْدَة- زمين كم گياه.
جَحْداً له و نكدا- سختى و مسكنت بر او باد.
أَجْحَدَ: به مشقّت و فقر افتاد.[۴]
«کفر»
كُفْر در لغت پوشيده شدن چيزى است، شب را هم بخاطر اينكه اشخاص و اجسام را با سياهيش ميپوشاند با واژه- كَافِر- وصف كردهاند و زارع را هم كه پيوسته بذر و دانه را در زمين مىافشاند و در خاك پنهان مىكند- كافر- گويند و البته واژه- كافر- براى شب و زارع اسم نيست چنانكه بعضى از واژه شناسان گفتهاند چون شنيدهاند كه شاعرى گفته:القت ذكاء يمينها فى كافر [نور و تابش افزون و پر فروغ خورشيد در ابرى يا تاريكى شب پنهان شد].
كَافُور: اسمى است براى شكوفههاى ميوهها كه آنها را در خود ميپوشاند شاعر گويد:كالكرم اذ نادى من الكافور. [مثل تاك وقتى كه از داخل شكوفه سر برآورد، شعر از عجاج است].
كُفْرُ النعمة و كُفْرَانُهَا: پوشيده داشتن نعمتها با ترك شكرگزارى، خداى تعالى گويد:فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ 94/ انبياء) بزرگترين كفر، انكار وحدانيت و شريعت و پيامبرى است اما:
كُفْرَانَ: انكار در نعمت است كه بيشتر در همين مورد بكار ميرود و واژه- كفر- بيشتر در مورد دين- كَفُور- يعنى حق ناشناس و ناگرونده به حق، در هر دو قسمت يعنى هم در مورد نعمت و هم در مورد دين است، گفت:
فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً 99/ اسراء) فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً 89/ اسراء)در هر دو مورد است: ناسپاسى كرد و او كافر است، در مورد كفران نعمت گفت:
لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ- 40/ نمل)و گفت: وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ- 152/ بقره).
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ 19/ شعراء) يعنى قصد كفران نعمت من كردى.
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ 7/ ابراهيم) (شكر نعمتت، نعمتت افزون كند- كفر، نعمت از كفت بيرون كند).
و چون كفران اقتضاى انكار نعمت دارد لذا در مورد- جحود- يعنى مطلق انكار هم بكار ميرود. و گفت:
وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ 418/ بقره) يعنى انكار كننده و پوشاننده آن نباشيد.
واژه كافر بطور عموم در مورد كسى كه وحدانيّت و يگانگى خداوند يا نبوت و دين و يا هر سه را انكار مىكند متعارف و معمول است و بيشتر بكسى كافر مىگويند كه در شريعت و دين اخلال كند و آنچه را كه لازمه شكر بر خداوند است ترك نمايد.
در آيه گفت: مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ- 44/ روم: آيه مقابل آن: وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ- 44/ روم است.
گفت:
وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ- 41/ بقره)
وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ- 55/ نور) يعنى از پيشوايان كفر نباشيد كه به شما اقتدا كنند.
و آيه:وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- 55/ نور) در اين آيه مقصود از كافر كسى است كه حق را مىپوشاند و لذا او را فاسق قرار داد و معلوم است كه كفر مطلق فراگيرتر و اعم از فسق است يعنى كسيكه حق خداوند را انكار كند با ستمكاريش از امر پروردگار خويش فسق ورزيده و نافرمانى كرده، و لذا چون زير ساز هر فعل و كردار پسنديدهاى را از ايمان قرار داده پس هر فعل و كردار ناپسند و مذمومى هم بر كفر قرار داد در مورد سحر و افسون گفت:
وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره) و در مورد ربا خواران گفت:
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا ... كُلَ كَفَّارٍ أَثِيمٍ- 276/ بقره) (يعنى بشدت كافر و گناهكارند).
و آيه: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ- 97/ آل عمران) كَفُور: كسى است كه در كفران از نعمتها زياده رو و مبالغه كننده است، در آيات: إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ- 66/ حج) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ- 7/ سبأ) اگر گفته شود چگونه انسان در آيه فوق با صفت (كفور) كه صيغه مبالغه است وصف شده است و حال اينكه به آن معنى هم بسنده نشده تا اينكه حروف تأكيد (ان و لام) بر آن داخل شده است؟ جواب اينست كه آنها تأكيدى است بر معنى كفور، و در جاى ديگر گفت: وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ- 7/ حجرات
پس اينكه گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ- 15/ زخرف) هشدارى است بر آن چيزى كه از كفران نعمت بر انسان احاطه دارد و كمتر به اداى شكر قيام مىكند و بر اين اساس آيه: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ- 17/ عبس) است و از آن جهت گفت:
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ- 13/ سبأ) آيه: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً- 3/ انسان) خود گواه و هشدارى است بر اينكه دو راه شكر و كفر را بر انسان شناسانده چنانكه گفت:
وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ- 10/ بلد) پس رهروانى در راه شكر هستند و رهروانى در راه ناسپاسى و كفر، و گفت:
كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً- 27/ اسراء) كه از كفر و ناسپاسى است و با واژه (كان) تنبه ميدهد به اين كه شيطان از زمان وجود و خلقش بر كفر قرار گرفته ناسپاسى در نورديده.
كَفَّار: بليغتر از كفور است براى اينكه گفت:
كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ- 24/ ق) وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ- 276/ بقره) إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ- 3/ زمر) إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً- 33/ نوح) گاهى واژه كفار در مورد- كفور- هم جارى ميشود، در آيه:
إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ- 34/ ابراهيم) واژه كُفَّار در جمع كافر كه مخالف ايمان است بيشتر استعمال ميشود، مثل آيات:
أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ- 29/ فتح) لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ- 29/ فتح) و كَفَرَة جمع كافر نعمت است يعنى كسيكه نعمتهاى خداوند را كتمان مىكند و مىپوشاند كه بيشترين استعمال را دارد و در آيه:
أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 42/ عبس) آيا نمىبينى كه- كفرة- را با صفت- فجرة- وصف كرده است و- فجرة- بيشتر به گروه فساق از مسلمين گفته ميشود و گفت:
جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ- 14/ قمر)يعنى كسانى از انبياء يا آنها كه در راه انبياء هستند و كسانيكه نصايح خود را در امر خداى به مردمان ميرسانند ولى كفر پيشگان از آنها نپذيرفتهاند و عقوبات، جزاى آن كفر پيشگان است.
و در آيه: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا- 137/ نساء) گفته شده مقصود اينست كه به موسى عليه السّلام ايمان آوردند سپس به كسيكه بعد از موسى آمد كافر شدند و نصارى هم به حضرت عيسى عليه السّلام مؤمن شدند سپس به پيامبر عليه السّلام بعد از او كفر ورزيدند و نيز گفته شده معنى آيه اينستكه نخست به موسى ايمان آوردند سپس به خود حضرت موسى كافر شدند زيرا به غير از او به كسى ايمان نياوردهاند و هم چنين گفتهاند معنى آن اين نيست كه در آيه زير:
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي ... وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ- 72/ آل عمران) وارد شده است كه آنها دو بار ايمان آورده و دو بار كفر ورزيدهاند بلكه اشارهاى است به حالات زياد و فراوان كفر و ايمان در انسانها.
گفته شده همانگونه كه انسان در مورد فضائل سه درجه سه درجه ارتقاء مىيابد و بالا ميرود در رذيلتها هم سه درجه معكوسا طى مىكند و آيه فوق و هم چنين گفتهاند معنى آن اين نيست كه در آيه زير:
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي ... وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ- 72/ آل عمران) وارد شده است كه آنها دو بار ايمان آورده و دو بار كفر ورزيدهاند بلكه اشارهاى است به حالات زياد و فراوان كفر و ايمان در انسانها.
گفته شده همانگونه كه انسان در مورد فضائل سه درجه سه درجه ارتقاء مىيابد و بالا ميرود در رذيلتها هم سه درجه معكوسا طى مىكند و آيه فوق گفته ميشود- كفر فلان بالشيطان- در وقتى است كه او به سبب شيطان كافر شود و بيشتر در موقعى گفته ميشود كه كسى به خداوند ايمان آورده و با شيطان مخالفت كند مثل آيه:
فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ- 256/ بقره) أَكْفَرَهُ إِكْفَاراً: به كفرش حكم، تبرى و بيزارى هم با واژه كفر تعبير ميشود مثل آيه:
يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ- 25/ عنكبوت) تا آخر آيه [كه يكفر در اينجا كفار در قيامت از يكديگر بيزارى مىجويند زيرا هر كدام مىگويند آن ديگرى ما را كافر ساخت].
و در آيات:
إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ- 22/ ابراهيم) كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ- 20/ حديد)گفته شده مقصود از- كفار- در آيه اخير زارعين هستند زيرا بذر و دانه را در خاك مىپوشانند همانطور كه كافر هم حق خداى تعالى را پوشيده ميدارد به دلالت آيه:
يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ- 29/ فتح)زيرا آن حالت اختصاص به كافر تنها ندارد و گفته شده بلكه مقصود تمام كفار است، از اينجهت آنها به دنيا و زيورهاى آن مجذوبند و بر آنها اعتماد مىكنند.
كَفَّارَة: چيزى است كه گناه را مىپوشاند و از اين معنى است عبارت:
كفارة اليمين: كفاره سوگند، مثل آيه:
ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ- 89/ مائده)و همچنين كفاره غير از آنها مثل كفاره قتل و ظهار گفت: فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ- 89/ مائده)تَكْفِير پوشاندن و پنهان داشتن است تا اينكه بمنزله چيزى در آيد كه گوئى به آن عمل نشده است. و صحيح است كه اصل تكفير از بين بردن كفر و كفران باشد مثل:
تمريض: در ازاله بيمارى، و- تقذية العين: پاك كردن خاشاك از چشم، در آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ- 65/ مائده).
نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ- 31/ نساء) و بر اين معنى اشاره كرده است كه:
إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ- 114/ هود و گفته شده، حسنات كوچك و كم، گناهان بزرگ را نمىپوشاند و از بين نميبرد و گفت:
لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ- 195/ آل عمران لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا- 35/ زمر
گفته ميشود- كفرت الشمس النجوم- يعنى خورشيد ستارگان را پوشاند.
واژه كافر در مورد ابرهائى است كه خورشيد و شب را مىپوشاند [شب كنايه از ماه و ستارگان شب است].
شاعر گويد:القت ذكاء يمينها في كافر.[روشنايى اطراف خورشيد در ابرهائى پنهان شد].
تكفر في السلاح: در سلاح پوشيده شد و غرق در اسلحه شد.
كَافُور: شكوفههاى ميوه يا آنچه را كه مثل غلاف ميوه را مىپوشاند، شاعر گويد:كالكرم اذ نادى من الكافور.
و نيز كَافُور چيزى است از بوى خوش، خداى تعالى گفت: كانَ مِزاجُها كافُوراً- 5/ انسان).
(ابرار و نيكان در بهشت از نوشابهاى كه طبيعتش خوشبوئى و پاكى است مينوشند).[۵]