چشمه (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی چشمه

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عین»، «ینبوع»، «سریّ».

مترادفات «چشمه» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عین ریشه عین مشتقات عین
وَفَجَّرْنَا ٱلْأَرْضَ عُيُونًا فَٱلْتَقَى ٱلْمَآءُ عَلَىٰٓ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ
ینبوع ریشه نبع مشتقات نبع
أَلَمْ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءً فَسَلَكَهُۥ يَنَٰبِيعَ فِى ٱلْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِۦ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَٰنُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُۥ حُطَٰمًا إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَذِكْرَىٰ لِأُو۟لِى ٱلْأَلْبَٰبِ
سریّ ریشه سری مشتقات سری
فَنَادَىٰهَا مِن تَحْتِهَآ أَلَّا تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا

معانی مترادفات قرآنی چشمه

«عین»

العَيْن‏: چشم، در آيات:

(وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ‏- 45/ مائده) (لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْيُنِهِمْ‏- 66/ يس) (وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ‏- 92/ توبه)(قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ‏- 9/ قصص) (كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها- 40/ طه) مى‏گويند- عَيْن‏- در معنى جاسوس- و مراقب و ناظر به چيزى است فلان‏ بِعَيْنِي‏: او را نگه مى‏دارم و سرپرستى مى‏كنم مثل اينكه مى‏گوئى: هو بمرأى‏ منّى و مسمع: او در جلوى ديدگان من است، مى‏بينمش و سخنش را مى‏شنوم كه كنايه از حفظ و حراست او از سوى تو است، در آيات:

(فَإِنَّكَ‏ بِأَعْيُنِنا- 48/ طور) (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا- 14/ قمر) (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا- 37/ هود) يعنى در جائيكه مى‏بينم و حفظ مى‏كنيم. و آيه:

(لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْنِي‏- 39/ طه) يعنى با نگهبانى، و نگه دارى من. عين اللّه عليك: در رعايت و حفظ خداى باشيد (جمله دعائيّه است) و گفته‏اند معنى اين عبارت دعائيّه اين است كه، تو خود او را با سپاهيانى كه حفظش مى‏كنند نگهدار. جمع عين- اعين و عيون- است در آيات:

(وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ‏- 31/ هود)(رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ‏- 74/ فرقان) واژه- عين- براى معانى گوناگون با ديدگاههاى مختلف، از چشم كه عضوى از بدن است استعاره مى‏شود و نيز براى سوراخ و روزنه مشك آب و توشه دان كه تشبيهى است به چشم و ريزش آب از آن.

سقاء عَيِّنٌ‏ و مَعِينٌ‏: مشتق از- عين- است در وقتى كه آب از مشك جارى مى‏شود. عَيِّنْ‏ قِرْبَتَكَ: چيزى در مشك بريز تا اثر دوخت و منفذ آن را مسدود كند.

تجسّس كننده را هم- عَيْن‏- گويند كه تشبيهى است در نظر كردن و نگريستن با چشم، مثل اينكه زن را عورت و مركوب را- ظهر- مى‏نامند، مثلا مى‏گويند: اما مالك زنى و مركوبى است هر چند كه مقصود، آن عضو (پشت اسب و عورت) نباشد.

طلا- را هم‏ عَيْن‏ گويند، چون بهترين فلز است به چشم تشبيه شده است همانطور كه چشم برترين و بهترين عضو بدن است.

أَعْيَان‏ القوم: افاضل و برترينهاى ملّت.

أَعْيَانُ‏ الاخوة: پسرانى كه از يك پدر و مادرند. بعضى گفته‏اند هر گاه واژه عين در معنى ذات شى‏ء بكار رود مى‏گويند:

كلّ ماله‏ عَيْنٌ‏: تمام دارائيش نقدينه است، مثل بكار بردن- رقبة در باره بردگان و ناميدن زن به عورت، از آن جهت كه مقصود از آن همان است كه گفته مى‏شود. منبع و چشمه آب را هم- عين- گويند كه تشبيهى است به آبى كه در چشم است و از عبارت: عين الماء: چشمه آب اصطلاح ماء مَعِين‏: آب گواراى جارى كه براى بيننده ظاهر و روشن است عيّن: سؤال كننده و پرسش‏گر، در آيات:

(عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا- 18/ انسان)(فَجَّرْنَا الْأَرْضَ‏ عُيُوناً- 12/ قمر) (فِيهِما عَيْنانِ‏ تَجْرِيانِ‏- 50/ رحمن) (عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ‏- 66/ رحمن)(وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء)(فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ‏- 57/ 45/ حجر) (مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ‏- 57/ شعراء) (فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ‏- 25/ دخان)عِنْتُ‏ الرّجل: به چشمش زدم مثل واژه‏هاى- رأسته و فأدته: (به سرش زدم- به دلش زدم). عِنْتُهُ‏: با چشم زدمش مثل- سفته: با شمشير زدمش، عبارت زدن با چشم گاهى مقصود عضوى است كه زده شده مثل- رأسته و فأدته (به سر و دلش زدم) و گاهى مقصود عضوى است كه حالت و وسيله زدن است و در حكم- سفته و رمحته است (با شمشير و سر نيزه زدمش) و بر دو معنى فوق عبارت- يديت- است در وقتى كه به دستش بزنى يا با دستت او را بزنى.

عِنْتُ‏ البئرَ: به چشمه و مجراى آب چاه رسيدم، در آيه گفت: (إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ‏- 50/ مؤمنون) (اشاره به قرارگاه مرتفع امن با آب گوارايى است كه حضرت عيسى و مادرش را خداوند در آن مكان ايمنى داد) در آيه: (فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ‏- 30/ ملك) گفته شده حرف (م) در (معين) اصلى است و از- معنت است. واژه عين بطور استعاره در كجى و انحراف ميزان و وسيله سنجش هم بكار مى‏رود، گاو وحشى را بخاطر زيبائيش- اعين و عيناء- گويند جمعش- عين- است كه زن هم به آن تشبيه شده، در آيات:

(قاصِراتُ الطَّرْفِ‏ عِينٌ‏- 48/ صافّات) (وَ حُورٌ عِينٌ‏- 22/ واقعه).[۱]

«ینبوع»

واژه‏ نَبْع‏- يعنى بيرون آمدن آب از چشمه، محلى بصورت- نَبَعَ‏ الماءُ يَنْبَعُ‏ نُبُوعاً و نَبْعاً است- يَنْبُوع‏- چشمه‏ايست كه آبش بيرون ميآيد جمعش‏ يَنَابِيع‏، خداى تعالى گفت:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ‏- الزمر/ 21.

و نيز نَبْع‏- درختى است كه از چوب آن تير و كمان ميسازند. (در فارسى خدنگ نام دارد).[۲]

«سریّ»

السُّرَى‏: يعنى سير و حركت شبانه، مى‏گويند سَرَى‏ و أَسْرَى‏: شب رفت و حركت كرد.

خداى تعالى گويد: (فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ‏- 81/ هود) و (سُبْحانَ الَّذِي‏ أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا- 1/ اسراء) (در باره سير شبانه و معراج پيامبر است).

گفته شده- اسرى- از لفظ سرى، نيست بلكه از سَرَاة است يعنى: سرزمين وسيع و گسترده كه اصلش واوى است (از سرى، يسروا، سروا و سراوه يعنى بالا رفت) شاعر گويد:بِسِرْوِ حَمِيرَ أَبْوَالُ البِغَال بِه‏ (به سرزمين حمير كه آبشخور و سراب ستوران در آن هست) پس، أسرى مثل أجبل و أتهم است.

(أسرى: در آن سرزمين وسيع رفت. أجبل: به كوهستان رفت. أتهم: به زمين تهامه و دشت رفت) پس آيه: (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏- 1/ اسراء) يعنى او را در فراخناى زمين مرتفعى برد.

و سَرَاةُ كُلِّ شى‏ء: بالا و بلندى هر چيز است. و از اين معنى عبارت سَرَاةُ النّهار است يعنى بلندترين فاصله آفتاب و ارتفاع روز.

و آيه: (قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا- 24/ مريم) واژه- سَرِيًّا- يعنى نهرى كه آبش روان و جارى است و گفته‏اند بلكه از- سرو- يعنى رفعت و بلندى است، چنانكه مى‏گويند.

رجل سَرْو: جوانمردى بلند مرتبه، و نيز گفته‏اند- سريّا- در آيه فوق اشاره به وجود حضرت عيسى و ويژگيهائى از رفعت و بزرگى اوست (كه در تحت و سرپرستى مادرى چون مريم عذرا بوده).

سَرَوْتُ الثَّوْبَ: جامه را از تن درآوردم.

سَرَوْتُ الجُلَّ عن الفرس: روى انداز اسب را از پشتش برگرفتم.

رجل سَرِيّ: مردى عريان كه گويى لباس از تن برگرفته، نقطه مقابل متدثّر و متزمّل و زُمَّيل است يعنى جامه بر خود پيچيده.

در آيه: (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً- 19/ يوسف) پيش خود تخمين زدند كه از فروش او بضاعتى حاصل كنند. (مربوط به كاروانى است كه حضرت يوسف را از چاه درآورده‏ و به خيال فروشش افتادند).

سَارِية: هم سه معنى دارد 1- قومى كه شبانه سفر مى‏كنند 2- ابرهائى كه به سرعت مى‏گذرند 3- استوانه و عمود.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 680-677
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 280
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 215-213