پیوستن (مترادف)
مترادفات قرآنی پیوستن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «وصل»، «خصف»، «رصّ».
مترادفات «پیوستن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
وصل | ریشه وصل | مشتقات وصل | وَٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعْدِ مِيثَٰقِهِۦ وَيَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى ٱلْأَرْضِ أُو۟لَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوٓءُ ٱلدَّارِ
|
خصف | ریشه خصف | مشتقات خصف | فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ ٱلْجَنَّةِ وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ
|
رصّ | ریشه رصص | مشتقات رصص | إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِى سَبِيلِهِۦ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَٰنٌ مَّرْصُوصٌ
|
معانی مترادفات قرآنی پیوستن
«وصل»
اتِّصَال بهم پيوستگى و اتحاد اشياء است كه مانند طرفين و محيط دائره بهم نقطههايش بهم پيوسته باشد يا اجزاى هر چيز واحد. نقطه مقابل آن انفصال است واژه وَصْل- هم براى اجسام و هم براى معانى بكار ميرود مثل- وَصَلْتُ فلاناً- به او رسيدم در آيه فرمود:
وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ- البقره/ 27 و إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ- النساء/ 90 يعنى با هم نسبت دارند. فلان مُتَّصِلٌ بفلان- يعنى او يا دامادى باو منسوب است، خداى عز و جل فرمود:
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ- القصص/ 51 يعنى سخنان بهم پيوسته و مربوط را براى آنها فزونى داديم. مَوْصِلُ البعيرِ اعضاى بهم پيوسته ميان پشت حيوان و ران او (مهرهها و عضلات). و آيه:
وَ لا وَصِيلَةٍ- المائدة/ 103 اين اصطلاح به اين معنى است كه اگر گوسپند كسى برايش نوزادى نرينه مىزائيد مىگفتند به برادرش رسيد و آنرا ذبح نمىكردند و همچنين گوسپند اولى را هم بخاطر برادرش (نوزاد نرينه بعد) ذبح نمىكردند.
وَصِيلَة- عمران و آبادى و فراوانى ارزاق و همچنين- وصيلة- يعنى زمين گسترده و بزرگ، هذا وصل هذا- يعنى اين صله و جائزه ديگرى است.[۱]
«خصف»
خداى تعالى گويد: وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما- 22/ اعراف) (مربوط به داستان آدم است كه پس از آگاهى از برهنگى خويش برگهاى درختان را براى پوشش بر خود نهادند).
خَصَفَة- سبد و زنبيل كه از برگ خرما بافته شده و از اين واژه است.
و نيز- خَصَفَة- جامه ضخيم و پشمى، جمعش- خَصَف، خَصَفْتُ النعّل بِالْمِخْصَفِ- ميخ را با چكش به كفشم كوبيدم.
روايت شده است كه «كان النّبىّ صلّى اللّه عليه و سلّم يخصف نعله». يعنى: پيامبر (ص) خود بدست خويش كفشش را مىدوخت و ميخ بر آن مىكوفت.
خَصَفْتُ الْخَصْفَةَ- برگها را بهم بافتم.
أَخْصَف و خَصِيف- طعام و غذاى دو رنگ و حقيقتش اينست، كه مقدارى شير روى خرما ريخته شود و غذا را دو رنگ كند.[۲]
«رصّ»
خداى تعالى گويد: (كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ- 4/ صف) يعنى: استوار و محكم، گوئى كه با سرب و قلع ساخته شده.
رَصَصْتُهُ و رَصَّصْتُهُ: محكمش كردم.
تَرَاصُّوا فى الصّلاة: در صف نماز متراكم شدند و بسختى به هم پيوستند (دوش به دوش و صف به صف).
تَرْصِيص المرأة: نگهداشتن و بستن روسرى و نقاب بر سر.
مصدر- تَرْصِيص- از- تَرَصُّص- بليغتر و رساتر است.
(كه در- تَرْصِيص- فعل متعدّى است و با اختيار انجام مىشود ولى در- تَرَصُّص- اين چنين نيست).[۳]