همسر (مترادف)
مترادفات قرآنی همسر
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «زوج»، «حلائل»، «امراة»، «نساء»، «صاحبة»، «اهل».
مترادفات «همسر» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
زوج | ریشه زوج | مشتقات زوج | بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ قَدْ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوْلَ ٱلَّتِى تُجَٰدِلُكَ فِى زَوْجِهَا وَتَشْتَكِىٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَآ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌۢ بَصِيرٌ
|
حلائل | ریشه حلل | مشتقات حلل | حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَٰتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَٰتُكُمْ وَعَمَّٰتُكُمْ وَخَٰلَٰتُكُمْ وَبَنَاتُ ٱلْأَخِ وَبَنَاتُ ٱلْأُخْتِ وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِىٓ أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمْ وَرَبَٰٓئِبُكُمُ ٱلَّٰتِى فِى حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ ٱلَّٰتِى دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُوا۟ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلَٰٓئِلُ أَبْنَآئِكُمُ ٱلَّذِينَ مِنْ أَصْلَٰبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُوا۟ بَيْنَ ٱلْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا
|
امراة | ریشه مرأ | مشتقات مرأ | ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا۟ ٱمْرَأَتَ نُوحٍ وَٱمْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَٰلِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيْـًٔا وَقِيلَ ٱدْخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ
|
نساء | ریشه نسو | مشتقات نسو | يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِٱلْقَوْلِ فَيَطْمَعَ ٱلَّذِى فِى قَلْبِهِۦ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا
|
صاحبة | ریشه صحب | مشتقات صحب | وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ
|
اهل | ریشه اهل | مشتقات اهل | وَٱسْتَبَقَا ٱلْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُۥ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَآءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
|
معانی مترادفات قرآنی همسر
«زوج»
زوج به هر يك از دو همسر مرد و زن (نرينه و مادينه) و در حيوانات كه با هم جفت هستند و آميزش جنسى نمودهاند، گفته مىشود و همچنين به هر دو جفتى، چه در مزاوجت و يا در غير آن، مثل جفت كفش و نعلين و نيز به هر دو چيزى كه با يكديگر شبيه يا همانند باشند، خواه شباهتى يكسان و يا ناهمسان باشد باز هم آنها را- زوج- گويند.
خداى تعالى گويد: (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى- 39/ قيامة) و (وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ- 35/ بقره) ولى واژه- زوجة- ناپسند است و بكار نمىرود (در قرآن نيامده است، مىگويند زوج المرئة: شوهر آن زن و زوجة الرّجل: زن آن مرد) جمعش زوجات است.
شاعر گويد:فَبَكَا بَنَاتِي شَجْوَهُنّ و زَوْجَتِي. يعنى: (همسرم و دخترانم از غم و اندوهشان گريستند).
جمع زوج- أَزْوَاج- است. در آيه: (هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ- 56/ يس) و (احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ- 22/ صافّات).
أَزْواجَهُمْ- يعنى ياران و كسانى كه در كردار و رفتار از ستمگران پيروى مىكردند (كه در دوزخ هم با هم قرينند).
و آيه: (إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ- 88/ حجر) يعنى: كسانى كه همسان و همگنان و اقران آنهايند.
و آيات: (سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ- 36/ يس) و (وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ- 49/ ذاريات) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه اشياء تمامشان از جوهر و عرض، مادّه و صورت تركيب شدهاند و اين كه هر چيز ساخته شده و مصنوع از قاعده تركيب عارى و مستثنى نيست.
هر مصنوعى به ناچار، اقتضاء صانعى و سازندهاى دارد و اين امر خود تنبيهى است براى اين كه خداى تعالى فرد است (چون از حكم مصنوع خارج است-
كان اللّه و لم يكن معه شىء.
- به حكم آيه قرآن كه هُوَ الْأَوَّلُ و همچنين- لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ- يعنى ذات باريتعالى از حكم و قانون اشياء كه مركّبند خارج است.
و آيه: (خَلَقْنا زَوْجَيْنِ- 49/ ذاريات) اين آيه روشن كرده است كه هر چه در عالم است، زوج است از جهت اين كه براى آن چيز، يا ضدّى يا چيزى شبيه به آن، يا چيزى در تركيب آن هست و بلكه به هيچ وجه از تركيب و مركّب بودن جدا نيست. در آيه اخير: زوجين را از اين جهت بيان كرد تا تنبيهى و هشدارى باشد بر اين كه: شى، هر چند ضد و مثل و شبيهى نداشته باشد امّا از تركيب جوهر و عرض ناگزير و جدا نشدنى است و آن زوجين است.
در آيه: (أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى- 53/ طه) يعنى: انواعى از گياهان همسان و شبيه و همجنس.
آيه: (مِنْ كُلِ زَوْجٍ كَرِيمٍ- 7/ شعراء) و (ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ- 43/ انعام) يعنى: اصناف و گونههايى.
و آيه: (وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً- 7/ واقعه) (1- أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ 20 أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ 30 السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، يعنى ياران دست راستى و دوستان دست چپى و پيشى گيرندگان به ايمان- أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ- و همين گروه سوّم هستند كه مقرّب پيشگاه الهىاند، دست راست و دست چپ كنايه از انحراف و تمايل از خط مستقيم به غير خطّ مستقيم است).
و اين ياران سه گانه كسانى هستند كه بعدا تفسيرشان كرده است كه: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ- 7/ تكوير) گفتهاند معناى اين آيه اينست كه هر دنبالهرو و پيروى به جلوداران خويش در بهشت و دوزخ نزديك مىشوند مثل: (احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ- 22/ صافّات) گفته شده يعنى ارواح با اجسادشان قرين مىشوند بر حسب آنچه كه در سخن خداى تعالى است و در يكى از دو تفسير آيه: (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً- 27/ فجر) آگاهى و خبر داده است يعنى به صاحبت برگرد.
و نيز گفتهاند: نفوس و ارواح- با اعمالشان قرين مىشوند، چنان كه در آيه: (يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ- 30/ آل عمران). و در آيه: (وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ- 54/ دخان) يعنى با آنها قرينشان كرديم.
در قرآن آن طورى كه در عرف مىگويند زَوَّجْتُه امرأةً و زَوَّجْنَاهُمْ حُوراً نيامده است چنانكه در سخن معمولى زوجته امرأه گفته مىشود. تا آگاهى و تنبيهى بر اين امر باشد كه قرين شدن با حور عين بر حسب امور متعارفى كه از نكاح در ميان مردم هست، نيست.[۱]
«حلائل»
اصل- حَلّ- باز كردن گره است و از اين معنى سخن خداى عزّ و جلّ است كه: (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي- 27/ طور) (كه استعاره براى باز شدن زبان از لكنت و گره در سخن گفتن است).
حَلَلْتُ- يعنى فرود آمدم كه اصلش از باز كردن بارها در موقع فرود آمدن و منزل گزيدن است، سپس اين واژه مخصوص وارد شدن و فرود آمدن شده است و گفتهاند:
حَلَ حُلُولًا و أَحَلَّهُ غيره- (وارد شد و ديگرى او را وارد كرد).
خداى عزّ و جلّ گويد: (أَوْ تَحُلُ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ- 31/ رعد) و (وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ- 28/ ابراهيم).
حَلَ الدّين- يعنى پرداخت قرض واجب شد.
الحِلَّة- مردميكه در جايى فرود مىآيند.
حىّ حِلَال- قبيلهاى كه فرود آمدند و منزل گزيدند.
مَحَلَّة- جاى زندگى و نزول و فرود آمدن.
و از معنى عبارت- حَلّ العقدة- يعنى گشودن گره، عبارت حَلَ الشّيء حِلًّا- بصورت استعاره بكار رفته يعنى آنچيز بخوبى باز شد.
خداى تعالى گويد: (وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً- 88/ مائده) و (هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ- 116/ نحل).
و از معنى- حُلُول (وارد شدن) عبارت- أَحَلَّتِ الشّاة- يعنى: شير در پستان گوسفند وارد شد، مشتقّ شده.
خداى تعالى گويد: (حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ- 196/ بقره) و همچنين:
أَحَلَ اللّه كذا- يعنى خداى آنرا حلال كرد.
در آيات (أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ- 30/ حج).
(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ- تا آخر آيه- 50/ احزاب).
پس- إحلال الأزواج- يعنى حلال بودن همسران و در وقتى جايز است كه ازدواج همسران تحت مقرّرات همسرى و پرداخت نفقات و تكفّل آنها باشند.
إحلال بنات العمّ و ما بعدهنّ- (ازدواج دختر عمو و دختر عمهها و بقيّه) كه در آيه فوق اشاره شده و حلال بودن و جايز بودن ازدواج با آنها را معيّن كرده است.
بلغ الأجل محلّه و رجل حَلَال و مُحِلٌ- يعنى زمان و موقع خروج از احرام و خروج از حرم رسيده است.
خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا- 2/ مائده) (پس از خروج از احرام، صيد كنيد).
(وَ أَنْتَ حِلٌ بِهذَا الْبَلَدِ- 2/ بلد) يعنى تو در اين ديار ساكن و فراغ البال هستى.
(مربوط به فتح مكّه و ورود پيامبر (ص) و مسلمين بآن شهر است).
و سخن خداى عزّ و جلّ: (قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ- 2/ تحريم) يعنى: خداوند آنچه را كه كفّاره و برطرف كردن سوگندهايتان است بيان كرد.
روايت شده است كه: «لا يموت للرّجل ثلاثة من الأولاد فتمسّه النّار إلّا قدر تحلّة القسم». يعنى: باندازهاى كه ان شاء اللّه تعالى مىگويد: (هر گاه سه فرزند از مردى بميرد آتش باو نمىرسد مگر باندازه گفتن ان شاء اللّه تعالى).
و بر اين معنى شاعر گويد:وقعهنّ الأرض تحليل (سكونت و فرودشان در آن سرزمين بسيار اندك بود).
حليل يعنى همسر يا از اين جهت است كه هر كدام جامه ديگر مىگشايند يا از جهت فرود آمدن بر او يا از اين روى كه بر او حلال است و لذا به كسى كه بر تو وارد مىشود- حليل- مىگويند.
حَلِيلَة- همسر مرد، جمعش- حَلَائِل.
و آيه (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ- 23/ نساء) (زنان فرزندانتان كه از خود شما هستند «يعنى فرزند خوانده نيستند»).
حُلَّة- زير جامه و رو جامه. (إزار- رداء).
إِحْلِيل- محلّ خروج بول (و محلّ خروج شير از پستان چون بوسيله آن دشوارى حلّ مىشود).[۲]
«امراة»
مَرْءٌ و مَرْأَةٌ و- امْرُوٌ و امْرَأَةٌ يعنى زن و مرد و زنان و مردان- در آيه گفت:
إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ- النساء/ 176.
و كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً- مريم/ 8 مُرُوَّت كمال مردانگى است مثل- رجوليه- كمال مرد شدن، مَرِىء: سر معده و- كرش- آنچه كه از معده به حلقوم متصل است و خود شكنبه- مَرُؤَ الطعامُ و امرا- غذائى كه با موافقت طبع آدمى و شيره مرى و دستگاه گوارش است. در آيه گفت:
فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً- النساء/ 4 به گوارائى بخوريد.[۳]
«نساء»
نِسْيَان و فراموشى از ياد بردن چيزيست كه در خاطر انسان ضبط شده است يا از ضعف خاطر و يا از غفلت، يا از روى قصد و عمد تا اينكه يا دو نام آن از دل و خاطر زدوده شود.
فعلش- نَسِيتُهُ نِسْيَاناً- است در آيه فرمود:
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً- طه/ 115 و فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ- السجده/ 14 و فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ- الكهف/ 63 و لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ- الكهف/ 73 و فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ- الانعام/ 44 و ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ- الزمر/ 8 و سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى- الاعلى/ 6 در اين آيه خداوند به پيامبر خبر ميدهد و تضمين ميكند كه رسيدن وحى به او و شنيدن آن از حق فراموشش نخواهد شد. خداوند هر نسيان و فراموشى را از انسان مذمّت كرد كه اصلش از روى عمد و يا عذرهائى در آنها باشد مثل اينكه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه:
«رفع عن امتى الخطا و النسيان.».
از امت من خطا و نسيان برداشته شده باين معنى كه مقدمه و سبب خطا و نسيان از خود او نباشد . در آيه گفت: فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ- السجده/ 14 چون قيامت و لقاء پروردگارتان را عمدا فراموش كرديد و خدا هم امروز رحمت خويش از شما دور كرد پس نتيجه آنرا دريابيد و بچشيد.
اين عذاب و سرنوشت بخاطر اينست كه با قصد و عمد خود را به غفلت و فراموشى زدند و با اهانت- ايمان به قيامت را ترك كردند، واژه- إِنَّا نَسِيناكُمْ- كه به خداى تعالى نسبت يافته و آنها را با خوارى به مجازات رسانده براى دور شدن و ترك نمودن ايمان آنهاست. چنانكه در آيات- زير هم به آن حقيقت اشاره ميكند.
فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا- الاعراف/ 51 و نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ- التوبه/ 67 كه تفسير روشنتر آن آيه است. و در آيه:
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ- الحشر/ 19 اين آيه كه ميگويد: مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند خدا هم خودشان بخويشتنشان فراموشى داد، آگاهى و هشداريست بر اينكه انسان با معرفت به نفس و جان خويش خدا را خواهد شناخت، پس فراموشى آنها از سوى خداى همان فراموش نمودن انسان معرفت و شناخت خويش است در آيه فرمود: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ- الكهف/ 24 ابن عباس در تفسير اين آيه ميگويد:
يعنى وقتى كه چيزى را كه ميخواهى عمل كنى بزبان آوردى و عبارت- ان شاء اللّه- را نگفتهاى هر وقت بيادت آمد آنرا تكرار كن، از اين روى گفتن- ان شاء اللّه- بعد از مدتى هم جائز است- عكرمه ميگويد: معنى نَسِيتَ يعنى فراموش كردى در آيه فوق يعنى گناهى مرتكب شدى، پس معنى آيه اينست كه هر گاه اراده و قصد انجام كار زشت يا گناهى نمودى خدايرا بياد بياور تا ترا از آن كار باز دارد، پس اصلش يادآورى چيزى است كه فراموش شده مثل- نقص- يعنى چيزى كه ناقص شده و در سخن معمولى نسيان اسمى است كه به آن كمتر توجه شده، از اين روى ميگويند- احفظوا أَنْسَاءَكُمْ- يعنى فراموش شده را بخاطر بياور و آنرا در خاطرت حفظ كن، شاعر ميگويد:كان لها في الارض نِسْياً نقصه در آيه: نَسْياً مَنْسِيًّا مريم/ 23 سخن ما در حضرت عيسى عليه السّلام است يعنى اى كاش بگونهاى ميبودم، فراموش شده كه به آن كم توجهى ميشود هر چند كه فراموش نشده باشد، از اين روى با واژه- مَنْسِيًّا- ذكر شده زيرا- نَسْي- به چيزى كه كم اهميت است گفته مىشود اگر چه يادآورى شود و فراموش نشده باشد بصورت مصدر هم- نِسِيّاً- با كسره حرف اول و دوم نيز خوانده شده كه در محل مفعول قرار گرفته است مثل تحصى عصيا و عصيانا. در آيه:
ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها- البقره/ 106 واژه نُنْسِها از مصدر- إِنْسَاء- در مورد حذف و بر طرف كردن چيزى از دلها يا نيروى الهى است.
اما- نِسَاء- نِسْوَة- نِسْوَان- هر سه واژه جمع- مرأة يعنى زن است كه از لفظ و حروف ديگرى جمع بسته شده مثل واژه قوم- در جمع- مرء و انسان.
در آيه فرمود لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... تا آنجا كه ميفرمايد:
وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ- الحجرات/ 11 و نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ- البقره/ 223 و يا نِساءَ النَّبِيِ- الاحزاب/ 32 و وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ- يوسف/ 30 و ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَ- يوسف/ 50
نَسَا رگى است در بدن تثنيه و جمعش نَسْيَان و أَنْسَاء است.[۴]
«صاحبة»
الصَّاحِب: ملازم و همراه، چه انسانى باشد يا حيوانى يا مكانى يا زمانى. و فرقى نيست كه مصاحبت، و همراهى جسمانى و با بدن باشد كه اصل همين است ولى بيشتر مصاحبت با توجّه و عنايت و همّت است، و بر اين اساس شاعر گويد:لئن غبت عن عينى/لما غبت عن قلبى (اگر از چشمم غايب شدى از دلم غايب نشدهاى).
واژه مصاحبت و همراهى در عرف بكار نمىرود مگر در باره كسى كه همراهى و ملازمت او زياد باشد.
به مالك و دارنده چيزى و همچنين در مورد كسى كه تصرّف در چيزى را مالك مىشود (يعنى حقّ تصرّف و ملكيّت دارد) صاحب گويند.
آيه: (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ- 40/ توبه).
وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در غار به همراهش (ابو بكر) گفت: مترس، و اندوهگين مباش، خدا با ماست).
و آيه: (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ- 37/ كهف) (در حالى كه با همراهش گفتگو مىكرد) (أَمْ حَسِبْتَ أَنَ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ- 9/ كهف) (آيا مىپندارى كه فقط وجود اصحاب كهف و رقيم از شگفتيهاى آيات ماست).
و آيات: (أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ- 41/ اعراف) بهشتيان و ملازمان بهشت در آنجا جاودانند).
(أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ- 37/ يونس).
(مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ- 6/ فاطر) و امّا آيه: (وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً- 31/ مدّثّر) يعنى كارگزاران امر دوزخ نه عذاب شوندگان، چنانكه گفته شده گاهى واژه صَاحِب- به آنچه را كه سرپرستيش مىكنند، اضافه مىشود، مثل: صَاحِب الجيش، و گاهى به خود سرپرست و رئيس، مثل: صَاحِب الأمير.
الْمُصَاحَبَة و الِاصْطِحَاب: از معنى واژه- اجتماع- بليغتر و رساتر است، زيرا- مصاحبة- اقتضاء طولانى بودن زمان يارى و همراهى را دارد، پس هر مصاحبتى اجتماع و جمع بودن است و هر اجتماعى مصاحبت نيست، در آيات: (وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ- 48/ قلم).
(ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ- 46/ سباء).
(از حالات بيمارى روانى در صاحبتان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است اثرى نيست). در آيه اخير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن جهت همراه و مصاحب آنها ناميده شده كه تنبّه و آگاهيشان دهد به اينكه شما با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مصاحبت كردهايد، او را آزمودهايد و او را شناختهايد چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن و در او هيچگونه تباهى اعضاء و ديوانگى نيافتهايد. و همچنين آيه: (وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ- 22/ تكوير).
الْإِصْحَاب للشّيء: مطيع و منقاد بودن به چيزى است و اصلش اين است كه يار و همراه او شده است.
أَصْحَبَ فلان: وقتى است كه كسى پسرش بزرگ شده و مصاحبت و ياور اوست.
أَصْحَبَ فلان فلانا: همنشين و همراه او شد.
و آيه: (وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ- 43/ انبياء) يعنى از جانب ما با چيزى كه آرامش و مدارا و آسايش براى آنها باشد يارى نمىشوند و از اين قبيل است، همان چيزهائى كه خداوند اولياء خود را با آنها يارى مىكند.
اديم مُصْحَب: زير اندازى كه تازه و پر موست و موهايش از آن كنده، نشده.[۵]
«اهل»
أَهْل الرّجل- يعنى كسانى كه نسبى يا دينى يا چيزى همانند آنها مثل خانهاى و شهر و بنايى آنها را با يكديگر جمع و مربوط مىكند و آنها را اهل و خانواده آن شخص گويند، پس- أهل الرّجل- در اصل كسانى هستند كه مسكن و خانهاى واحد، آنها را در يك جا جمع و فراهم مىآورد.
سپس اين معنى توسعه يافته و گفتهاند- أهل بيت- يعنى كسانى كه نسب خانوادگى وسيله جمع آنهاست و بعدا اصطلاح- أهل بيت- بطور مطلق به خاندان پيامبر (ص) اطلاق شده است و آنها با اين اصطلاح شناخته شدهاند چنانكه در اين آيه قرآن آمده است (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ- 23/ احزاب).
أهل الرّجل- به همسر مرد نيز تعبير شده است و أهل الاءسلام- كسانى هستند كه دين اسلام آنها را تحت اين اصطلاح جمع مىكند در حالى كه شريعت و دين به برداشتن حكم نسبى در خانواده و در بيشتر احكام ميان مسلمان و كافر حكم كرده است، مانند آيه (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ- 46/ هود) (كه در باره پسر نوح است به علّت نافرمانى از پدرش در تبعيّت نكردن از دين، گويى از نسبيّت خارج شده و خداوند او را بعنوان عمل غير شايسته معرّفى مىنمايد) و همينطور آيه (وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ- 40/ هود).
صيغههاى ماضى و مضارع و مصدر اين كلمه چنين است- أَهَلَ الرّجل يَأْهُلُ أُهُولًا- و مكان- مَأْهُول- همان محلّ و منزل خانواده است كه در آنجا ساكناند.
أَهِلَ به- در موقعى بكار مىرود كه كسى داراى اهل و خانواده شود.
به هر جنبندهاى هم كه بجايى و مكانى انس مىگيرد- أَهِلٌ و أَهْلِىٌ مىگويند.
تَأَهَّلَ: ازدواج كرد، و- أَهَّلَكَ اللّه فى الجنّة- يعنى خداوند ترا در بهشت با همسرت قرين و شايسته كند و جمعتان نمايد.
فلان أَهْلٌ لكذا- يعنى او شايستگى آن را دارد.
أَهْلًا و مرحبا- درود تحيّت و خوشآمد گفتن به كسى است كه به منزلت وارد مىشود، و به اين معنى است كه تو و خانوادهات در نزد ما آسايش و مكان داريد و محبّت خواهيد ديد.
جمع أهل- أهلون و أَهَالٍ و أَهْلَات- است.[۶]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 160-158
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 533-531
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 219
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 332-328
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 377-375
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 220-219