محکم بستن (مترادف)
مترادفات قرآنی محکم بستن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رَبَطَ»، «شدَّ»، «غُل».
مترادفات «محکم بستن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
رَبَطَ | ریشه ربط | مشتقات ربط | وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِۦ لَوْلَآ أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ
|
شدَّ | ریشه شدد | مشتقات شدد | فَإِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ فَضَرْبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا۟ ٱلْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّۢا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِن لِّيَبْلُوَا۟ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَٱلَّذِينَ قُتِلُوا۟ فِى سَبِيلِ ٱللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَٰلَهُمْ
|
غُل | ریشه غلل | مشتقات غلل | وَقَالَتِ ٱلْيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا۟ بِمَا قَالُوا۟ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَٰنًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ ٱلْعَدَٰوَةَ وَٱلْبَغْضَآءَ إِلَىٰ يَوْمِ ٱلْقِيَٰمَةِ كُلَّمَآ أَوْقَدُوا۟ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا ٱللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِى ٱلْأَرْضِ فَسَادًا وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلْمُفْسِدِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی محکم بستن
«رَبَطَ»
رَبْطُ الفرس: بستن اسب در جايى كه نگهدارى و حفظ شود، و از اين واژه است عبارت:
رِبَاطُ الجيش: باقى ماندن و پيوستن سپاه، كمينگاه و استراحتگاه سربازان (چاپارخانه و قراولگاه).
رِبَاط: مكانى كه مخصوص اقامت نگهبانان است.
الرِّبَاط: مصدر است كه افعال آن- رَبَطْتُ و رَابَطْتُ و مُرَابَطَة- است مثل- محافظة.
خداى تعالى گويد: (وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ- 60/ انفال).
يعنى: (پاسگاههائى براى سپاهيان و ستوران آماده كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خويش را بيم دهيد).
و آيه: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا- 200/ آل عمران) پس- مرابطه- دو گونه است:
اوّل- مرابطة- يا مراقبت و پاس دادن در سر حدّات و مرزهاى بلاد مسلمين كه مثل مرابطه نفس و حفظ جان آدمى از بدن خويش است و مثل اين است كه كسى در سر حدّ و مرزى ساكن شده است و مراقبت و نگهدارى آنجا به او واگذار شده پس نياز دارد كه مرز را با نگهبانى و رعايت كامل بدون غفلت حفظ كند و اين عمل مثل جهاد و مجاهدت است.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«مِنَ الرِّبَاطِ انْتِظَارُ الصَّلَوةِ بَعْدَ الصَّلَاةِ».
(يعنى: يكى از پاسدارى و مراقبتها انتظار و ياد اقامه نماز بعد از نماز است تا مرز نفس از وسوسههاى شيطانى و شهوات سدّ شود و اين حديث تفسيرى از حالات مراقبين عبادات است كه مىفرمايد: (الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ- 23/ معارج)، و اين جهاد اكبر است زيرا جلوگيرى از نفوذ بزرگترين دشمنان انسان يعنى وسوسههاى شيطانى است).
دوّم- فلان رَابِطُ الجَأْش: اين عبارت در وقتى بكار مىرود كه قلب انسان قوى و نيرومند باشد.
خداى تعالى گويد: (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ- 14/ كهف).
(در باره اصحاب كهف است كه مىفرمايد: دلهاشان را قوى كرده بوديم و چون برخاستند- فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً: پروردگار ما ربّ آسمانها و زمين است و هرگز جز او خدائى را نمىخواهيم).
و آيات: (لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها- 10/ قصص) و (وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ- 11/ انفال).
(خداوند شما را جنگ بدر مدد رسانيد تا از وساوس شيطانى مصون مانده و دلهاتان را قوى گرداند).
و اين معنى اشارهاى است به آيه: (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً- 4/ فتح).
و در آيه (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ- 22/ مجادله) بكار بردن قلوب در اين آيه افئده و دل آنها نيست چنانكه گفت:
(أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ- 43/ ابراهيم) (دلهاى ستمكاران هوى و باطل است).
با توجّه به اين معانى است كه مىگويد: فلان رابط الجأش: او قوى دل است.
(پس فؤاد و افئده- مركز اميال و خواهشهاى نفسانى است كه مىگوئيم دلش خواست و دلش مىخواهد ولى قلب همان مركزى است در وجود انسان كه انديشه و احساس و عاطفه به او بستگى دارد).[۱]
«شدَّ»
الشَّدّ: محكم بستن.
گفته مىشود- شَدَدْتُ الشّىءَ: آن را محكم بستم.
آيات: (وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ- 28/ انسان).
(آيه چنين است- نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ- ايشان را آفريديم و سرشت و تركيبشان را استوار و محكم ساختيم).
و (فَشُدُّوا الْوَثاقَ- 4/ محمّد) يعنى: (بندها محكم كنيد).
الشِّدَّة: در محكم بستن و نيز در باره بدن و قواى نفسانى، و عذاب بكار مىرود.
و گفت: (وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً- 44/ فاطر) (از حيث نيرو از ايشان سختتر بودند) و آيه: (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى- 5/ نجم) يعنى: جبرئيل عليه السّلام.
و آيات: (غِلاظٌ شِدادٌ- 6/ تحريم) (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ- 14/ حشر) (فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ- 26/ ق) يعنى هولناك، و سهمگين.
شَدِيد و مُتَشَدِّد: بخيل، در آيه: (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ- 8/ عاديات) يعنى: (او در نيكى سختگير و بخيل است) پس جايز است كه واژه- شديد- در آيه اخير به معنى مفعول باشد گويى كه سخت و تنگ نظر شده است، چنانكه مىگويند- غلّ- از معنى جدا شدن و دور بودن و به اين طريق:
آيه: (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ- 64/ مائده) يعنى: [يهود گفتند دست خداوند (قدرت او) از كار آفرينش دور و جدا شده و جهان به خود رهاست، دستان و قدرت ايشان از آفرينش- (حقايق جهان) دور و جدا است].
و نيز جايز است- شديد- در اينجا بمعنى فاعل باشد، پس- مُتَشَدِّد در معنى بخيل مثل اينستكه كيسه پولش سخت و تنگ شده.
و آيه: (حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً- 15/ احقاف) هشدار و آگاهى است بر اينكه انسان همينكه به آن سنين (چهل يا سن كمال) برسد، خوى و اخلاقى كه سرشتش بر آن نهاده شده بعد از آن سن به تدريج و پيوسته از او زايل مىشود و اين موضوع را شاعر چه زيبا سروده و هشدار داده است كه:
1- اذا المرء وافى الاربعين و لم يكن/ له دون ما يهوى حياء و لا ستر
2- فدعه و لا تنفس عليه الّذى مضى/و ان جرّ اسباب الحياة له العمر
1- زمانى كه انسان به چهل سالگى رسيد و غير از هوى و هوس و آرزوها عفّت و حيائى نداشت.
2- رهايش كن و بر عمرى كه از او گذشته رشك مبر، هر چند آن عمر متاع دنيا را برايش به آسانى بكشد و همراهش كند).
شَدَّ فلانٌ و اشْتَدَّ: دويد و سرعت گرفت، و جايز است كه از عبارت- شدّ خزامه للعدو- باشد، يعنى: (تنگ اسبش را براى رفتن به سوى دشمن محكم كرد).
چنانكه مىگويند: ألقى ثيابه: جامهاش را بسوى دشمن افكند، و يا اينكه- شَدَّ فلان- از معنى- اشْتَدَّتِ الرّيحُ: باد بشدّت وزيد، باشد كه در آيه: (اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ- 18/ ابراهيم) ذكر شده است.[۲]
«غُل»
الغَلَل: اصلش زره يا پارچه بر چيزى پوشيدن، و در ميان گرفتن آن شىء است و از اين معنى است- الغَلَل: آب جارى در ميان درختان كه آن را- غيل- هم مىگويند.
انْغَلَ فيما بين الشّجر: داخل درختان شد، پس- غُلّ- يا زنجير مخصوص، چيزى است كه با آن بسته مىشود و اعضاء بدن در ميانشان قرار مىگيرد، جمعش- أَغْلَال- است.
غُلَ فلان: با زنجير بسته شد، در آيات: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ- 30/ حاقّه) (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ- 71/ غافر) به آدم بخيل- مَغْلُول اليد گويند يعنى دست بسته و كف بسته در آيات: (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ- 157/ اعراف) (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ- 29/ اسراء) (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ- 64/ مائده) كه خداى را به بخل مذمّت كردهاند و نيز گفته شده همين كه شنيدند كه خداى هر چيزى را در امرش گذرانده و حكم نموده است، گفتند بنابر اين ديگر دست خدا بسته است يعنى در حكم و امر بسته شده است چون ديگر از كار فارغ است، از اين روى خداى تعالى آيه فوق را بيان داشته كه (دستان آنها بسته شده است).
در آيه: (إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا- 8/ يس) يعنى از كار خير بازشان داشت و از همين معنى است كه آنها را با واژههاى- طبع و ختم يعنى مهر كردن بر دلهاشان و بر گوشها و ديدگانشان وصفشان كرده است.
و نيز گفته شده هر چند كه لفظش ماضى است مثل (جعلنا يا ختم) ولى اشاره به چيزى است كه در قيامت در بارهشان انجام مىشود مثل آيه: (وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا- 33/ سباء).
غُلَالَة: لباس و جامهاى است كه ميان دو لباس پوشيده مىشود.
شعار: زير لباسى. دثار: لباس رو، است.
غلالة : لباسى ميانه آن دو و نيز- غُلَالَة- بطور استعاره در باره زره- بكار مىرود و همانطور كه درع و زره براى- غلالة استعاره است.
غُلُول: خيانت ورزيدن و جامه خيانت پوشيدن
غِلّ: دشمنى و عداوت، در آيات: (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ- 43/ اعراف)(وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ- 10/ حشر) غَلَ، يَغِلُ:
دشمنى كينه توز شد. أَغَلَ: خائن شد.
غَلَ يَغُلُ: خيانت ورزيد. أَغْلَلْتُ فلانا: به غلّ و خيانت نسبتش دادم در آيه: (وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَ- 161/ آل عمران)كه بصورت (ان يُغَلَّ) هم خوانده شده يعنى شايسته نيست كه به غلّ و خيانت نسبت داده شوند كه (اغللته) است (باب افعال). و در آيه: (وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَ يَوْمَ الْقِيامَةِ- 161/ آل عمران) روايت شده است كه:
«لا إغلال، و لا اسلال»و سخن پيامبر عليه السّلام كه: «ثلاث لا يَغِلُ عليهنّ قلب المؤمن». سه چيز است كه دل مؤمن بر آنها حقد و كينه ندارد كه-
لا يغلّ.
- هم روايت شده يعنى دل مؤمن بر آن سه چيز داراى خيانت نمىشود.
أَغَلَ الجازر و السّالخ: وقتى است كه در پوست مقدارى از گوشت باقى بماند كه از واژه- إِغْلَال- يعنى خيانت است گويى كه سلاخ در گوشت خيانت كرده است و آن را در پوستى كه آن را مىبرد و حمل مىكند باقى گذارد.
غُلَّة و غَلِيل: شدّت خشم و عطش و سختى است كه انسان آن را در دل خويش نگه مىدارد و مىپوشاند. گفته مىشود- شفا فلان غليله: او خشم و غيظ خود فرو نشاند.
غَلَّة: آنچه كه انسان از درآمد زمينش بدست مىآورد.
أَغَلَّتْ ضيعته: زمين و مالش سود داد.
مُغَلْغَلَة: رساله و نامهاى كه ناراحتى و ناآرامى را در ميان مردمى كه خاطرشان آشفته است ايجاد مىكند، چنانكه شاعر گويد:تَغَلْغَلُ حيث لم يبلغ شراب/و لا حزن و لم يبلغ سرور (آنجائيكه ناآرامى و ناآشفتگى بوجود مىآورد، نوشيدنى و اندوه و سرورى نرسيده است).[۳]