فوران چشمه (مترادف)
مترادفات قرآنی فوران چشمه
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فار»، «نَضَخ»، «أنبجس»، «انفجر»، «سال»، «جری»، «فاض».
مترادفات «فوران چشمه» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فار | ریشه فور | مشتقات فور | حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَمْرُنَا وَفَارَ ٱلتَّنُّورُ قُلْنَا ٱحْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ ٱثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ ٱلْقَوْلُ وَمَنْ ءَامَنَ وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٌ
|
نَضَخ | ریشه نضخ | مشتقات نضخ | فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ
|
أنبجس | ریشه بجس | مشتقات بجس | وَقَطَّعْنَٰهُمُ ٱثْنَتَىْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَيْنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ إِذِ ٱسْتَسْقَىٰهُ قَوْمُهُۥٓ أَنِ ٱضْرِب بِّعَصَاكَ ٱلْحَجَرَ فَٱنۢبَجَسَتْ مِنْهُ ٱثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ ٱلْغَمَٰمَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ ٱلْمَنَّ وَٱلسَّلْوَىٰ كُلُوا۟ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقْنَٰكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوٓا۟ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
|
انفجر | ریشه فجر | مشتقات فجر | وَإِذِ ٱسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِۦ فَقُلْنَا ٱضْرِب بِّعَصَاكَ ٱلْحَجَرَ فَٱنفَجَرَتْ مِنْهُ ٱثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُوا۟ وَٱشْرَبُوا۟ مِن رِّزْقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا۟ فِى ٱلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ
|
سال | ریشه سیل | مشتقات سيل | وَلِسُلَيْمَٰنَ ٱلرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُۥ عَيْنَ ٱلْقِطْرِ وَمِنَ ٱلْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِۦ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ
|
جری | ریشه جری | مشتقات جری | فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ
|
فاض | ریشه فیض | مشتقات فیض | وَلَا عَلَى ٱلَّذِينَ إِذَا مَآ أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَآ أَجِدُ مَآ أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا۟ وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا۟ مَا يُنفِقُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی فوران چشمه
«فار»
الفَوْرُ: شدت جوشش و غليان كه در باره آتش وقتى شعله مىكشد و همچنين در جوشش ديگ و هيجان شدت خشم و غضب در انسانها گفته ميشود، مثل آيات:
وَ هِيَ تَفُورُ (7/ ملك).
وَ فارَ التَّنُّورُ (40/ هود).
شاعر گويد:و لا العرق فَارَا [و نه رگى است كه برآمده و باد كرده باشد].
مىگويند: فَارَ فلانٌ من الحمّى يَفُورُ: از شدت تب به هيجان آمد.
فَوَّارَةٌ: آنچه كه از ديگ در موقع غليان و جوش پرانده ميشود.
فَوَّارَةُ الماءِ: فواره آب كه به شباهت همان جوشش ديگ اينطور ناميده شده.
فعلت كذا من فَوْرِي: در حالت هيجان و يا در آرامش كار آن را انجام دادم.
در آيه گفت: وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا (125/ آل عمران) [مربوط به مژده دادن مبارزين مسلمان است، مىگويد: آرى اگر پايدار و پرهيزكار باشيد و در آن حالت دشمنانتان با هيجان بر شما بتازند خداوند با پنج هزار فرشته مشخص مددتان ميرساند و به كمكتان مىآيد و اين براى بشارت شماست تا دلهاتان به او اطمينان يابد كه پيروزى جز از سوى خداى عزيز و حكيم نيست].
فَارٌ: موش، جمعش- فِيرَانٌ.
فَأْرَةُ المسكِ: نافه مشك (كه نافه آهو به تشبيه موش اين چنين ناميده شده).
مكان فئر: جايى كه موش زياد است.[۱]
«نَضَخ»
نضخ: فوران. «نَضَخَ الماء نَضْخاً: اشتدّ فورانه من ينبوعه».
فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ رحمن: 66.
در آن دو بهشت دو چشمه جوشان و فوران كننده هست. اين لفظ فقط يكبار در كلام الله آمده است.
نضد: روى هم چيدن. «نَضَدَ المتاع: جعل بعضه فوق بعض» در نهج البلاغه خطبه 163. درباره طاوس فرموده:
«وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ».
رنگهاى او را در بهترين تركيب رويهم قرار داده است.
نضيد و منضود بمعنى رويهم چيده شده است. وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ ق: 10. بوجود آورديم نخلهاى بلند را كه ميوه آنها رويهم چيده شدهاند فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ واقعة: 28 و 29. در كنار درخت سدر كه شاخهاش بىخار يا از كثرت ميوه خم شده است و در كنار درخت موزى كه ميوهاش رويهم چيده شده است.
وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ هود: 82. مراد از «مَنْضُودٍ» ظاهرا پى در پى باريدن سنگهاست يعنى بر آن شهر سنگهائى از سجّيل پى در پى بارانديم در «سجل» احتمال دادهايم كه سجّيل بمعنى پىدرپى باشد ولى لفظ «مَنْضُودٍ» اين احتمال را تضعيف ميكند بنظر ميايد مراد از آن سنگهاى سخت باشد كه قول ابو عبيده است يعنى سنگهائى از جنس سنگهاى سخت كه پىدرپى ميباريدند.[۲]
«أنبجس»
بَجْس (خارج شدن چيزى در حال انفجار و ناگهانى) چنانكه مىگويند: بَجَسَ الماءُ و انْبَجَسَ- يعنى آب از زمين با فشار خارج شد، ولى- انْبِجَاس بيشتر در باره خارج شدن چيزى از جاى تنگ و سخت، و- إنفجار- براى شكافته شدن و خارج شدن از جاى تنگ و وسيع، هر دو بكار مىرود.
و در همين معنى خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً- 160/ اعراف) و در آيه ديگر (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً- 60/ بقره) كه در اين دو آيه إنبجاس و انفجار هر دو براى خارج شدن از جاى تنگ بكار رفته است، يعنى خارج شدن 12 چشمه آب از مكانى سخت و تنگ و باز در آيه (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً- 33/ كهف) و (وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً- 12/ قمر) كه در اين دو مورد- فَجَّرْنا*- آمده است نه- بجسنا (در معانى فوق كه گفته شد إنبجاس براى خروج چيزى از مكانى سخت امّا انفجار خروج از هر دو مكان وسيع و تنگ است كه با آيات قرآن روشن شده است).[۳]
«انفجر»
الفَجْر: شكاف زياد در چيزى، مثل اينكه كسى سدى را باز كند و بشكافد.
افعالش- فَجَرْتُهُ، فانْفَجَرَ و فَجَّرْتُهُ فَتَفَجَّرَ- است [آن را باز كردم و شكافتم و از هم باز شد].
در آيات: وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً (12/ قمر) فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33/ كهف).
فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ (91/ اسراء).
تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90/ اسراء) كه- تفجّر- هم خوانده شده، گفت: فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً (60/ بقره) و از اين معنى پگاهان و صبح را هم فجر گفتهاند زيرا شب را مىشكافد و روشن مىكند در آيه گفت.
وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ (1/ فجر).
إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78/ اسراء) گفته شده- فجر- دو گونه است.
1- فجر كاذب: كه در افق همچون دم گرگ يا شير است. (به شباهت باريكى و كم پيدائى آن).
2- فجر صادق: كه حكم روزه و نماز به آن تعلق مىگيرد، در آيه گفت:
حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ (178/ بقره)فُجُور: شكستن و پاره نمودن پرده و پوشش ديانت، مىگويند:
فَجَرَ فُجُوراً- اسم فاعلش- فَاجِر- است يعنى بدكاره و اهل زشتكارى، جمعش- فُجَّار و فَجَرَة است.
در آيات: كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (7/ مطففين).
إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ (14/ انفطار).
أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (32/ عبس).
بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5/ قيامة) يعنى: بلكه انسان زندگى و حياتى را مىخواهد كه در آن به نابكاريها و فسق و فجور دست يابد و نيز گفتهاند معنايش اين است كه حيات و زندگى را براى اينكه گناه مرتكب شود مىخواهد و باز گفته شده يعنى امروز گناه مىكند و مىگويد فردا توبه مىكنم و توبه نمىكند و اين همان فجور است كه عهدى مىكند و به آن وفا نمىكند.
دروغگو هم- فَاجِر- ناميده شده زيرا دروغ قسمتى از فجور است، مىگويند:
نخلع و نترك من يَفْجُرُكَ: يعنى ما كسى را كه به تو دروغ مىگويد رها و ترك مىكنيم و يا اينكه كسى را كه از تو دورى جسته است از حق مىرانيم.
ايّامُ الفِجَار: وقايع و هنگامههايى است كه در آنها جنگها و حوادثى ميان اعراب به سختى انجاميده.
(در حديثى آمده است كه:
انّ التجّار يبعثون يوم القيامة فُجَّاراً إلّا من اتّقوا اللّه.
- يعنى تجار در قيامت همانند بزهكاران برانگيخته ميشوند مگر كسانى كه متقى هستند) (النهاية 3/ 413).[۴]
«سال»
سَالَ الشّىءُ يَسِيل: آن چيز روان و جارى شد.
أَسَلْتُهُ أنا: جريانش انداختم.
در آيه: گفت: (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء) يعنى مس را برايش ذوب كرديم.
إِسَالَة: در حقيقت حالتى است در مس كه بعد از گداختن و ذوب شدن بدست مىآيد.
السَّيْل- اصلش مصدر است و سپس براى آب فراوانى است كه به سرعت به سويت مىآيد و بارانش به تو نرسيده. واژه- سَيْل- بصورت اسم قرار گرفته. در آيات:
(فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً- 17/ رعد) (سيلاب كفى فراوان برداشت) و (سَيْلَ الْعَرِمِ- 16/ سباء).
السَّيَلَان: امتداد آهن و دنباله شمشير و مانند آن از دسته شمشير است كه در قبضه آن و داخل غلاف قرار گرفته است.[۵]
«جری»
الجرى، يعنى كه عبور كردن و اصلش مثل سرعت و حركت آب و هر چيزى كه بهمين ترتيب جريان مىيابد و مىگذرد است صورتهاى فعلش، جرى،يجرى، جرية و جريا و جريانا- است، در آيه (وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي) (سخن فرعون به ملّت مصر است كه مىگويد آيا آبهاى مصر تحت امر من نيست- 51/ زخرف) و (جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 8/ بينه) و (وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ- 36/ روم) و (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ- 12/ غاشيه) و (إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ- 11/ حاقه) يعنى در آن كشتى كه در دريا عبور مىكند و جريان مىيابد كه جمعش جوار است و در آيه (الْجَوارِ الْمُنْشَآت 24/ الرّحمن) (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ- 32/ شورى)- للحوصلة جرية- يعنى براى چينهدان و معده انسانها جريانى است يا باين اعتبار چنين مىگويند كه چون محلّ وصول غذا است كه غذا بآن جا مىرسد با اينكه عصاره غذا از آنجا جريان مىيابد.
الإجريّا- يعنى عادت و روشى كه وجود انسان بر آن قرار گرفته و جريان دارد.
جرىّ- نماينده و رسولى است كه امرى و كارى را جريان مىدهد و أخصّ از واژههاى- و كيل و رسول است،- جريت جريا- اسم فاعلش- جارى- است.
در حديث پيامبر (ص) كه:
«لا يستجرينّكم الشّيطان».
كه اگر در معنى اصلى تعبير و تفسير شود يعنى متوجّه باشيد كه شيطان دنباله روى و فرمان بردارى خود را بر شما تحميل نكند كه طاعت او را گردن نهيد و نيز حديث «لا يستجرينّكم الشيطان».
يعنى عهدهدار شيطنت او نشويد، كه همچون او شويد يا رسول و نمايندهاش باشيد، و اين معنى اشاره به آيهاى است كه مىفرمايد (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ- 76/ نساء) و (إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ- 175/ آل عمران).[۶]
«فاض»
فيض: پر شدن جارى شدن فيومى در مصباح گويد: «فَاضَ السيل فَيْضاً» يعنى سيل زياد و جارى شد «فَاضَ الاناء فَيْضاً» ظرف از آب پر شد.
«أَفَاضَهُ صاحبه» صاحبش ظرف را پر كرد. «أَفَاضُوا من منى الى مكّة» از منى بمكّه برگشتند.
تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِ مائده: 83. مىبينى كه در اثر شناختن حق چشمشان پر از اشك شد. در مجمع فرموده: فيض العين پر شدن آن از اشك است چنانكه فيض النهر پر شدن آن از آب است.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ... بقره: 198.
افاضه از عرفات بمشعر همان كوچ و برگشتن است بمشعر. علت تعبير بافاضه ظاهرا براى كثرت است يعنى كوچ با كثرت بسيلان آب از كثرت، تشبيه شده لذا در مجمع آنرا «دفع شديد از عرفات بمزدلفه با اجتماع و كثرت» گفته است.
ثُمَ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ... بقره: 199.
نقل است: قريش و هم پيمانهايشان در مشعر وقوف كرده و بعرفات نميامدند و ميگفتند: ما اهل حرم هستيم از حرم جدا نميشويم خداوند دستور داد از مردم جدا نشوند و مانند همه بعرفات رفته و از آنجا بمشعر بكوچند.
هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ احقاف: 8.
خدا داناتر است بآنچه در آن وارد ميشويد او در گواهى ميان من و شما كافى است. در مجمع گفته افاضه داخل شدن بعمل است بر وجه سرازير شدن. على هذا معنى جريان در آن ملحوظ است.
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ ...
اعراف: 50. افاضه در آيه بمعنى ريختن و جارى كردن است پس افاضه لازم و متعدى هر دو آمده است. يعنى اهل آتش باهل بهشت گويند از آب بر ما بريزيد[۷]