غریب/ناآشنا (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی غریب/ناآشنا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نَکِر»، «عَجَب»، «جُنُب».

مترادفات «غریب/ناآشنا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
نَکِر ریشه نکر مشتقات نکر
فَلَمَّا رَءَآ أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا۟ لَا تَخَفْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَىٰ قَوْمِ لُوطٍ
عَجَب ریشه عجب مشتقات عجب
قَالُوٓا۟ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ ٱللَّهِ رَحْمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَكَٰتُهُۥ عَلَيْكُمْ أَهْلَ ٱلْبَيْتِ إِنَّهُۥ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ
جُنُب ریشه جنب مشتقات جنب
وَٱعْبُدُوا۟ ٱللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا۟ بِهِۦ شَيْـًٔا وَبِٱلْوَٰلِدَيْنِ إِحْسَٰنًا وَبِذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْيَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰكِينِ وَٱلْجَارِ ذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْجَارِ ٱلْجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلْجَنۢبِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا

معانی مترادفات قرآنی غریب/ناآشنا

«نَکِر»

إِنْكَار ضد عرفان است (نشناختن ضد شناسائى) أَنْكَرْتُ‏ كذا و نَكَرْتُ‏- در اصل باين معنى است كه چيزى را كه در قلب و دل تصور نشده است به دل و قلب وارد شود، كه در واقع إنكار نوعى از جهل و نادانستن است. در آيه گفت:

فَلَمَّا رَأى‏ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ‏ نَكِرَهُمْ‏- هود/ 70 و فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ‏ مُنْكِرُونَ‏- يوسف/ 58 اين واژه در چيزى كه زبان آنرا رد ميكند بكار ميرود، علت و سبب انكار با زبان همان انكار دل و قلب است اما چه بسا چيزى را زبان انكار ميكند و صورت آن در دل وجود دارد كه در آن صورت دروغگو و كاذب است باين معنى خداى تعالى فرمود:

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَ‏ يُنْكِرُونَها- النحل/ 83 و فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏- المؤمنون/ 69

و فَأَيَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُونَ‏- الغافر/ 81 مُنْكَر- هر كاريست كه عقل‏ها و خردهاى صحيح زشتى آنرا حكم ميكند يا اينكه عقل‏ها در زشتى و خوبى آن كار سكوت ميكنند سپس دين و شريعت بدى و زشتى آنرا بيان ميكند. در اين معنى آيه.

الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ- التوبة/ 112 و وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- آل عمران/ 114 و وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ- العنكبوت/ 29 تَنْكِير انكار كردن چيزى از جهت معنى و قرار دادن آن چيز مثل ناشناخته است.

نَكِّرُوا لَها عَرْشَها- النمل/ 41 اما شناختن و عرفان به چيزى آنرا روشن و شناخته شده قرار ميدهد، بكار بردن آن در سخن علماى نحو اينست كه اسم در قالب و صيغه مخصوص آن قرار گيرد. پس نكرت على فلان و انكرت زيانيست كه عملا او را رد و انكار كنم در آيه فرمود:

فَكَيْفَ كانَ‏ نَكِيرِ- يعنى انكار من. نُكْر- زيركى و كار سخت و دشوارى كه شناخته نشده است مصدرش- نَكَرَ نَكَارَةً- است گفت:

يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَيْ‏ءٍ نُكُرٍ- القمر/ 6 در حديث آمده است كه‏

«إذا وضع الميت في القبر أتاه ملكان‏ مُنْكَرٌ و نَكِيرٌ».

مُنَاكَرَةُ- براى جنگ و محاربه بصورت استعاره بكار ميرود.[۱]

«عَجَب»

العَجَب و التَّعَجُّب: حالتى است كه در موقع ندانستن و جهل به چيزى به انسان دست مى‏دهد، لذا بعضى از حكماء گفته‏اند: «العَجَبُ ما لا يعرف سببه» يعنى: عَجَب و شگفتى چيزى است كه سبب آن شناخته نشود. از اين روى واژه- عَجَب- بر خداى صحيح نيست، زيرا او- علّام الغيوب- است و هيچ پوشيده و پنهانى از او مخفى نيست، فعل اين واژه- عَجِبْتُ عَجَباً- است.

به چيزى هم كه همانندش شناخته نشده- عَجِيب- مى‏گويند در آيه گفت:(أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا- 2/ يونس)آگاهى و هشدارى است بر اينكه اينها همانند امر وحى را قبل از آن شناخته‏اند و مى‏دانند. و در آيات: (بَلْ‏ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ‏- 2/ ق) (وَ إِنْ‏ تَعْجَبْ‏ فَعَجَبٌ‏ قَوْلُهُمْ‏- 5/ رعد)و آيه: (كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً- 9/ كهف) يعنى اين امر زياد شگفت انگيز نيست بلكه در امور الهى و خدايى چيزهايى هست كه عظيم‏تر و تعجّب‏آورتر از آن است (اشاره آيه به داستان كهف و رقيم است كه مى‏گويد: مگر چنين پنداشته‏اى كه از آيات ما فقط اصحاب كهف و رقيم بوده است).

و آيه: (قُرْآناً عَجَباً- 1/ جنّ) يعنى نظيرش شناخته نشده است، و همچنين سبب آن، واژه- عجب- گاهى بصورت استعاره در معنى مونق- يعنى چيزى پسنديده و خوشايند است. گفته مى‏شود- أَعْجَبَنِي‏ كذا: مرا خوش آمد و به شگفت آورد، در آيات‏ زير گفت:

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ‏ يُعْجِبُكَ‏ قَوْلُهُ‏- 204/ بقره) (وَ لا تُعْجِبْكَ‏ أَمْوالُهُمْ‏- 55/ توبه) (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ‏ كَثْرَتُكُمْ‏- 25/ توبه) (أَعْجَبَ‏ الْكُفَّارَ نَباتُهُ‏- 20/ حديد) و آيه:

(بَلْ‏ عَجِبْتَ‏ وَ يَسْخَرُونَ‏- 12/ صافّات) يعنى از انكارشان در باره بعث و قيامت متعجّب شدى براى اينكه شناخت و معرفت تو در باره قيامت بشدّت با تحقيق همراه است و برايت محقّق است و چون آنها جاهلند استهزاء مى‏كنند.

گفته شده- عَجِبْتَ‏ من إنكارهم الوحي: از اينكه وحى را انكار مى‏كنند به شگفت آمده‏اى و بعضى (بَلْ عَجِبْتُ- 12/ صافّات) با ضمّه حرف (ت) خوانده‏اند كه اين چنين نيست زيرا در آن صورت و در حقيقت تعجّب و شگفت زندگى به نفس خودش نيست بلكه معنايش اين است كه او از آنچه در حضورش گفته مى‏شود مى‏گويد- عجبت- يا اينكه- عجبت- در معنى انكرت- به طور استعاره بكار رفته است يعنى گفتار آنها را انكار مى‏كنم.

مثل آيات: (أَ تَعْجَبِينَ‏ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏- 73/ هود) (إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ‏- 5/ ص) مُعْجِب‏: در باره كسى است كه خودش را پسنديده است.

العَجْب‏ من كلّ دابّة: قسمت زيرين انتهاى دم چهارپايان.[۲]

«جُنُب»

اصل جَنْب عضوى از بدن (پهلو) و جمع آن- جُنُوب- است، خداى تعالى گويد:

(فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ- 35/ توبه).

پيشانيها و پهلوهاشان را با همان زر و سيم اندوخته و مورد پرستش دنيائيشان داغ مى‏كنند).

و آيه (تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ- 16/ سجده).

(شب هنگام براى عبادت، پهلوها را از استراحت دور مى‏كنند و برمى‏خيزند).

در آيه (قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ- 191/ آل عمران) واژه جنوب بطور استعاره چنانكه عادت اعراب است در باره ساير اعضاء استعاره شده است و مثل- يمين و شمال بكار رفته است.

چنانكه شاعر گويد:

         من عن يمينى مرّة و أمامى‏

(گاهى از جانب راستم و گاهى پيشارويم).

جَنْبُ الحائط و جانبه- يعنى كنار ديوار و سوى او.

و آيه (وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْب‏ - 36/ نساء) يعنى با همسفر و نزديك. و آيه (يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ‏- 56/ زمر) يعنى افسوس بر من و بر زيانبارى من كه از خدا و امر او و حدودى كه براى ما معيّن فرمود دورى كردم. سار جَنِيبَهُ‏، جَنِيبَتَهُ‏، جَنَابَيْهِ‏ و جَنَابِيَتَهُ‏- يعنى به سويش.

جَنَبْتُهُ‏- به پهلويش زدم مثل- كبدته و فأدته- به كبد و دلش زدم و نيز مربوط به بيمارى دل و كبد است يعنى (ذات الجنب- پهلو درد).

جُنِبَ‏- از درد پهلو شكايت كرد مثل- كبد و فئد- از درد كبد و دل شكايت كرد.

از اسم مصدر- الجَنْب‏- به دو صورت فعل ساخته شده:

اوّل- در معنى- به طرف او رفتن به جانب و ناحيه او رفتن.

دوّم- در معنى رفتن به كنار كسى و به حضور كسى رفتن.

فعل اوّل مثل- جَنَبْتُهُ‏ و أَجْنَبْتُهُ‏ (به جانب او و حول و حوش او رفتم).

و آيه (وَ الْجارِ الْجُنُبِ‏- 46/ نساء) يعنى همسايه دورتر و غير خويشاوند شاعر گويد:فلا تحرمنّى نائلا عن‏ جَنَابَة

رجل‏ جَنِبٌ‏ و جَانِبٌ‏- مردى كه از راه، دور و منحرف مى‏شود، خداى عزّ و جل‏ فرمايد: (إِنْ‏ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ‏- 31/ نساء) و (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ‏- 37/ شورى) و (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حج) و (وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ‏- 36/ نحل).

كه‏ اجْتِنَاب‏- در آيات فوق عبارتست از ترك كردنشان و دور شدنشان از كبائر و دروغ و طاغوت، و در آيه (فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون‏ - 90/ مائده) واژه- فَاجْتَنِبُوهُ‏- در اين آيه يعنى- آن را دور كنيد از واژه- اتركوه- يعنى شما او را ترك كنيد، در معنى رساتر است.

جَنَّبَ‏ بنو فلان- وقتى در شترانشان شير نيست.

جَنَبَ‏ فلان خيرا و جنب شرّا- از خير و شر رانده و دور شده، خداى تعالى در باره آتش عذاب گويد:

(وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى‏- 17/ اللّيل). (آتش عذاب را از پرهيزكارى كه مال خود را در راه خدا و بخاطر تزكيه بنفس مى‏دهد دور خواهد كرد).

اگر واژه جنب- بدون مفعول بكار رود مثل:

جَنَبَ‏ فلان- از خير دور شد و همينطور در دعاى به خير، و در آيه مباركه (وَ اجْنُبْنِي‏ وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ‏- 35/ ابراهيم).

(مرا و پسرانم را از پرستش بتها دور دار).

گفته شده- وَ اجْنُبْنِي‏- از- جنبته عن كذا است- يعنى از آن دورش كردم.

و نيز گفته‏اند- از جَنَبْتُ‏ الفرس است- يعنى اسب را به سوى خودم كشاندم.

و در آيه اخير گويى حضرت ابراهيم (ع) از خداوند مى‏خواهد با الطاف خودش و با وسائل و اسباب خفيّه‏اش او و تبار و فرزندانش را از شرك و پرستش بتها دور دارد.

الجَنْب‏- يعنى فاصله و گشادى ميان دو پا، كه گويى تركيب و خلقت او طورى است كه يكى از پاها از ديگرى دورتر است و آيه (وَ إِنْ كُنْتُمْ‏ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا- 6/ مائده) يعنى اگر جنب شديد و جنابتى در اثر انزال بشما رسيد خود را پاكيزه كنيد.

افعال واژه جنب- در معنى آيه فوق- جَنُبَ‏ و أَجْنَبَ‏ و اجْتَنَبَ‏ و تَجَنَّبَ‏- است و چون جنابت سبب دور شدن از نماز و حكم شرعى است- جَنَابَة- يعنى دور كننده ناميده شده.

جَنُوب‏- نقطه مقابل- و ناميدن آنجا بجنوب يا به اعتبار اين است كه جنوب، آمدن از جانب كعبه است و درست هم همين است و يا به اعتبار رفتن از آنجا است و هر دو معنى در معنى جنوب هست.

و از واژه جنوب عبارتهاى:

جَنَبَتِ‏ الرّيحُ- يعنى باد جنوبى وزيد فَأَجْنَبْنَا- در باد جنوب داخل شديم.

جُنِبْنَا- باد جنوبى بما رسيد و: سحابة مَجْنُوبَة- باد جنوب بر ابر ورزيده، مشتقّ شده است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 397-396
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 552-550
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 421-417