صعود (مترادف)
مترادفات قرآنی صعود
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عرج»، «رقی»، «صعد»، «ظَهَر»، «رَهَقَ»، «تَسَوّر».
مترادفات «صعود» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
عرج | ریشه عرج | مشتقات عرج | وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَابًا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَظَلُّوا۟ فِيهِ يَعْرُجُونَ
|
رقی | ریشه رقی | مشتقات رقی | أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَىٰ فِى ٱلسَّمَآءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَٰبًا نَّقْرَؤُهُۥ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولًا
|
صعد | ریشه صعد | مشتقات صعد | فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهْدِيَهُۥ يَشْرَحْ صَدْرَهُۥ لِلْإِسْلَٰمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُۥ يَجْعَلْ صَدْرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى ٱلسَّمَآءِ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ ٱللَّهُ ٱلرِّجْسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ
|
ظَهَر | ریشه ظهر | مشتقات ظهر | فَمَا ٱسْطَٰعُوٓا۟ أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا ٱسْتَطَٰعُوا۟ لَهُۥ نَقْبًا
|
رَهَقَ | ریشه رهق | مشتقات رهق | تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ
|
تَسَوّر | ریشه سور | مشتقات سور | وَهَلْ أَتَىٰكَ نَبَؤُا۟ ٱلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا۟ ٱلْمِحْرَابَ
|
معانی مترادفات قرآنی صعود
«عرج»
العُرُوج: رفتن در حال صعود است، در آيات:
(تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ- 4/ معارج) (فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ- 14/ حجر) مَعارِج- مثل- مصاعد: (جاهاى صعود و بالا رفتن است).
در آيه گفت: (ذِي الْمَعارِجِ- 3/ معارج) (از طرف خدايى كه صاحب جايگاههاى شكوهمند و متعالى است.) ليلةُ المِعْرَاجِ: بخاطر اوج گرفتن دعا در آن شب چنين ناميده شده كه اشاره به آيه: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ- 10/ فاطر) (يعنى سخنان پاك و متعالى بسوى حق مىروند).
عَرَجَ، عُرُوجاً و عَرَجَاناً: مثل كسى كه صعود مىكند و يك پا يك پا و آرام بالا مىرود، يعنى او هم آنچنان رفت مثل صعود كننده از نردبان- چنانكه مىگويند:
دَرَجَ: از نردبان پا به پا و بآرامى بالا مىرفت.
عَرِجَ: طبيعتش لنگيدن است.
عَرْجَاء: كفتار، چون در طبيعتش لنگيدن است و مىلنگد.
تَعَارَجَ: مثل- تضالع- است يعنى لنگان مىرفت و از اين معنى به طور استعاره گفته شده:عَرِّجْ قليلا عن مدى غلوائكا. (زمان جوانيت را كه به سرعت و با غرور مىگذرد حفظ كن و غنيمت شمار) يعنى: از گذشتن سريع و دشوارش، حفظش كن.
عَرَج: گله بزرگ شتران، گويى كه از كثرت و فزونى صعود كرده.[۱]
«رقی»
رَقِيتُ في الدَّرَج و السُّلَّم: از پلّهها و نردبان بالا رفتم.
ارْتَقَيْتُ: نيز در همان معنى است كه ذكر شد.
خداى تعالى گويد: (فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبابِ- 10/ ص) (با سببها و وسايلى بالا رويد).
ارْقَ على ظَلْعك: هر چقدر مىتوانى و نيرو دارى بالا برو.
رَقَيْتُ من الرُّقْيَة: از سحر و افسون دور شدم (رُقية- كنايه از افسون كردن است فعلش- رَقَى، يَرْقِي، رَقْياً- اسمش- رُقْيَا و اسم مرّهاش- رُقْيَة- جمعش- رُقًى- است ولى- رَقِيَ يَرْقَى رُقِيّاً و ارْتِقَاء و إرْقَاء و تَرَقَّى- يعنى صعود و بالا رفتن).
كيف رَقْيُك و رُقْيَتك- اولى مصدر است و دوّمى اسم است. (افسون و صعودت چگونه است؟).
خداى تعالى گويد: (لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ- 93/ اسراء) (در باره معراج يا اسراء پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است كه مخالفين آن مىگويند باور نداريم تا اينكه از آنجا كتابى براى ما بياورى كه آن را بخوانيم).
و آيه: (وَ قِيلَ مَنْ راقٍ- 27/ قيامه) چه كسى پناهش مىدهد و با افسون نجاتش مىدهد كه تنبيهى است بر اينكه كسى او را حمايت نخواهد كرد و اين معنى اشارهاى است كه شاعر گفته است:و إِذَا المَنِيَّةُ أَنْشَبَتْ أَظْفَارَها/أَلْفَيْتَ كلَّ تَمِيمَةٍ لا تَنْفَع(زمانى كه مرگ چنگال خود را به انسان فرو مىبرد آنگاه در مىيابى كه دعاء چشم زخم به او سودى نمىدهد).
ابن عبّاس مىگويد: معناى آيه: (وَ قِيلَ مَنْ راقٍ- 27/ قيامه) يعنى چه كسانى روح ترا مىگيرند آيا فرشتگان رحمتند يا فرشتگان عذاب؟
التَّرْقُوَة: استخوان چنبره گردن كه جلوى گلو و بالاى سينه است و جائى كه نفس در آن بالا مىآيد (به خاطر نرمى و خميدگيش) (كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ- 26/ قيامه).[۲]
«صعد»
الصُّعُودُ: به جاى بلند رفتن.
صَعُود و حَدُور: جاى فراز و جاى فرود، كه در واقع يكى هستند، اختلافشان به اعتبار كسى است كه بر آنها مىگذرد هر گاه گذرندهاى رو به فراز و بالا رفت، جاى آن را- صَعُود- گويند و اگر به پائين و نشيب گذر كرد جاى رفتن آن را- حَدُور- نامند (مكانها هم نسبى هستند).
الصَّعَد و الصَّعِيد و الصَّعُود: در اصل به يك معنى هستند ولى واژههاى- صَعُود و صَعَد- به فرجام و عاقبت دشوار و سخت گفته شده و به طور استعاره براى هر سختى بكار مىرود.
آيه: (وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً- 17/ جنّ) يعنى عذابى دردناك و سخت.
و آيه: (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً- 17/ مدثّر) يعنى عاقبتى دشوار و دردناك.
الصَّعِيد: سطح و رويه زمين.
آيه: (فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً- 43/ نساء) (بر خاك زمين پاك تيمّم كنيد) بعضى گفتهاند- الصَّعِيد- گرد و غبارى است كه از زمين برخيزد و لذا تيمّم كننده ناچار است آن را مسح كند.و آيه: (كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ- 125/ انعام) يعنى- يَتَصَعَّدُ: بالا مىرود.
و امّا واژه- إِصْعَاد- خارج شدن و دور شدن در زمين است چه در حال بالا رفتن و چه در حال پائين آمدن و اصلش از صُعُود است يعنى رفتن به مكانهاى بلند و مرتفع مثل خارج شدن از بصره به نجد و به سوى حجاز (نجد: سرزمين كوهستانى و مرتفعات حجاز است) سپس- إِصْعَاد- در مطلق دور شدن بكار مىرود، هر چند اعتبار صعود و بالا رفتن در آن نباشد مثل اينكه مىگويند تعال (بيا) كه در اصل خواندن به سوى بالا و بالا رفتن است كه به صورت فعل امر براى آمدن در آمده چه آمدن به بالا و چه پائين.
آيه: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ- 153/ آل عمران) كه گفته شده مقصود از (إِذْ تُصْعِدُونَ) در آيه اخير، دور شدن در زمين نيست بلكه اشاره به علوّ ايشان در هدف و قصدى است كه به سويش آمدند، مثل اينكه مىگويى: أبعدت فى كذا- يعنى در آن كار از هر مقام و محلّ بلندى بالا رفتم، گويى كه در آيه اخير گفته است وقتى كه از جهت احساس ترس و توانايى بر فرار كردن، دور شديد.
واژه- صُعُود- به طور استعاره براى آنچه كه بنده را به خدا مىرساند بكار رفته است، همانطور كه واژه- نزول- براى چيزى است كه از خداى به بنده مىرسد، خداى سبحان گويد:
(إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ- 10/ فاطر) (سخنان پاك به سوى او مىرود) (يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً- 17 جنّ) يعنى عذابى سخت و مشقّت زا).
تَصَعَّدَنِي كذا: بر من سخت و گران است.
عمر گفته است:
ما تصعّدني أمر ما تَصَعَّدَتْنِي خطبةُ النّكاح.
(هيچ كارى مثل خطبه نكاح مرا به سختى نينداخت).[۳]
«ظَهَر»
الظَّهْر: پشت، كه عضوى است از بدن، جمعش ظُهُور در آيات: (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ- 10/ انشقاق) (مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ- 72/ اعراف) (أَنْقَضَ ظَهْرَكَ- 3/ شرح) ظَهْر- در آيه اخير استعاره و تشبيهى است براى گناهان يا بارى كه حاملش را به مشقّت مىاندازد. واژه- ظَهْر- براى روى زمين هم استعاره شده است گفته مىشود:
ظَهْرُ الأرضِ و بطنُهَا.
خداى تعالى گويد: (ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ- 45/ فاطر) (رجلٌ مُظَهَّر: مردى قوى پشت و با يال و كوپال.
ظَهِرَ: از درد پشت شكايت كرد. مركوب سوارى و بارى هم به ظَهْر- تعبير مىشود و نيز بطور استعاره كسى كه با داشتن مركوب نيرومند مىشود. بعيرٌ ظَهِير: شتر قوى و آماده براى نياز سوارى و باربرى.
ظِهْرِىّ: چيزى كه فراموش مىكنى و پشت گوش مىاندازى، گفت: (وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا- 29/ هود). ظَهَرَ عَلَيهِ: بر او غلبه كرد و پيروز شد و گفت: (إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ- 20/ كهف) (اگر بر شما چيره شوند).
ظَاهَرْتُهُ: او را يارى كردم، گفت: (وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ- 9/ ممتحنه): (براى بيرون كردنتان همه پشت بهم دادند).
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 536
و آيه (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ- 4/ تحريم)[1] يعنى اگر با هم همدست شويد. و آيه: (تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ- 85/ بقره) كه تَظَّاهَرَا هم خوانده شده (و با گناه و دشمنى عليه آنها همدستى مىكنيد).
و آيات: (الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ- 26/ احزاب) (وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ- 22/ سباء) يعنى يار و ياور.
(فَلا تَكُونَنَ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ- 86/ قصص): (هرگز پشتيبان و قرين كفّار نباش) (وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ- 4/ تحريم).
و آيه: (وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً- 55/ فرقان) يعنى كافر پشتيبان شيطان و عليه رحمان است. ابو عبيدة گفته است- ظهير- در اين آيه همان كسى است كه يارى شده يعنى- مَظْهُور بِهِ- كه بر پروردگارش بى توجّه است. مثل چيزى كه تو پشت سر مىاندازى و متوجّهاش نيستى چنانكه مىگويى: ظَهَرْتُ بكذا: آن را جا گذاشتم و متوجّهاش نبودم ظِهَار، اين است كه مردى به همسرش مىگويد: أنت عَلَيَّ كظهر أمّي (تو ديگر بر من همپشت مادرم هستى، كنايه از اينكه بعد از اداى اين عبارت ديگر همسر او نيست).
ظَاهَرَ من امرأته: چنان سوگندى نسبت به همسرش ادا كرد (كه بر او حرام شود و رسمى جاهلى بوده كه اسلام آن را در همين آيات مطرود مىداند خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ- 3/ مجادله) كه يَظَّاهَرُونَ يعنى يَتَظَاهَرُونَ- نيز خوانده شده (يعنى كسانى كه نسبت به همسرانشان همانگونه سوگند مىخورند) كه ادغام شده و بصورت يَظَّهَّرُونَ- در آمده.
ظَهَرَ الشّيءُ: اصلش اين است كه چيزى از ظاهر زمين بدست آيد و پنهان نباشد و واژه- بطن- چيزى كه آشكارا و با چشم يا عقل احساس شود بكار رفته است، واژه ظهر سپس به هر چيزى كه ديده و درك شود بكار مىرود در آيات (أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ 26/ غافر) (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ 151/ انعام) (إِلَّا مِراءً ظاهِراً- 22/ كهف)(يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا- 7/ روم) آيه اخير يعنى امور دنيايى را بدون امور اخروى مىدانند و مىفهمند العلم الظَّاهِر و الباطن: گاهى اشاره به معارف ارزشمند و علوم غيبى است و گاهى اشاره به علوم دنيايى و علوم اخروى است در آيه: (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ- 13/ حديد)و آيه: (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 41/ روم) يعنى فساد شيوع يافت و زياد شد. و آيه: (نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً- 20/ لقمان) مقصود از نعمت ظاهر، چيزهايى است كه به آنها آگهى داريم و واقفيم، امّا نعمت باطنى آن چيزيهائى است كه شناختهايم و در آيه: (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- 34/ ابراهيم) به آنها اشاره شده است.
و آيه: (قُرىً ظاهِرَةً- 18/ سباء) كه به ظاهر آن حمل شده است و گفته شده اين عبارت مثلى است براى دگرگونيها و حالاتى كه إن شاء اللَّه به بعد از اين كتاب اختصاص مىيابد و آيه: (فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً- 26/ جنّ) كسى بر آن مطّلع نيست. و آيه: (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ- 33/ توبه)و صحيح است كه- ظهره- از نمايان شدن و سر آمدن باشد و يا از معاونت و ياورى و پيروزى، يعنى بر تمامى دين پيروزيش مىدهد و بر اين اساس مىگويد: (إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ- 20/ كهف) (اگر بر شما پيروز شوند سنگسارتان مىكنند) (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِي الْأَرْضِ- 29/ غافر) (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ- 97/ كهف) صلاة الظُّهْر: نماز ظهر، كه معروف است. ظَهِيرَة: نيم روز.
أَظْهَرَ فلانٌ: به نيمروز رسيد، بر وزن- اصبح و امسى: (به صبح و شب رسيد و صبح و شب كرد) خداى تعالى گويد: (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ- 18/ روم) (در آسمانها و زمين و شبانگاه و وقتى به نيمروز مىرسيد خداى را حمد و ستايش كنيد، قبل از اين آيه مىگويد: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ: وقتى كه شب مىكنيد و نيز پگاهان خداى را تسبيح كنيد).[۴]
«رَهَقَ»
رَهِقَهُ الأمرُ: او را با قهر و خشم فرا گرفت و پوشاند.
فعلش- رَهِقْتُهُ و أَرْهَقْتُه است مثل- ردفته و أردفته و بعثته و ابتعثته در آيه: (وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ- 27/ يونس) يعنى خوارى و زبونى آنها را فرا گرفت.
و آيه: (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً- 17/ مدّثر) (بزودى او را به سختى فراگيريم).
أَرْهَقْتُ الصَّلاةَ: نماز را به تأخير انداختم به طورى كه وقت نماز ديگر فرا رسيد.[۵]
«تَسَوّر»
السَّوْر: جهيدن و چيره شدن با برترى است، اين واژه در خشم و خمر نيز بكار مىرود. مىگويند: سَوْرَةُ الغضب: چيرگى و شدّت خشم و غضب بر انسان. و- سَوْرَةُ الشّراب: غلبه و تأثير خمر در عقل و دماغ.
سَاوَرَنِي فلانٌ: بر من جست و سرم را گرفت.
فلانٌ سَوَّارٌ: بسيار جهنده و حمله كننده است.
أَسْوَار:از- أَسَاوِرَة الفرس- است يعنى سرداران سپاه ايران كه بيشترين كاربرد اين واژه در مورد تيراندازان است كه گفته شده از زبان فارسى معرّب شده است و سِوَار المرأة- هم به معنى دستبند و دستياره زنان است اصلش دستوار- است و هر چه كه بوده باشد- اسوار را بكار بردهاند، هر چه باشد اعراب اين واژهها را بكار بردهاند.
و از اين واژه عبارت- سَوَّرْتُ الجارية: (دوشيزه را دستياره دادم) است و- جارية مُسَوَّرَة و مخلخلة: دوشيزهاى كه دستياره در دست و خلخال در پاى دارد.
در آيات: (أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ- 53/ زخرف) و (أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ- 21/ انسان) (دستبند و دستيارههايى از طلا و نقره كه- اسورة و اساور جمع آن است).
بكار بردن واژه- أَسْوِرَةٌ- در آيه فوق و مخصوص گرداندن آن با فعل (أُلْقِيَ) و استعمال- أَسَاوِر- در نقره و تخصيص آن با فعل (حُلُّوا- 21/ انسان) نكات مفيدى است كه بحث آن به غير اين كتاب اختصاص مىيابد
السُّورَة: مقام و منزلت رفيع، شاعر گويد:ا لم تر انّ اللّه اعطاك سورة/ترى كلّ ملك دونها يتذبذب(آيا نمىبينى كه خداى، رفعتى به تو داده است و هر ملكى ما دون اين مقام سرگردان و مضطرب است).
سُورُ المدينة: ديوارهاى شهر كه آن را كاملا دربرمىگيرد و احاطه مىكند. و- سُورَةُ القرآن: تشبيهى است يا به همان- سور- و ديوار شهر كه قرآن هم مانند احاطه و فراگيرى ديوار به شهر محاط به سورهاست يا اينكه مثل منازل قمر، هر- سورة- در قرآن منزلتى و جايگاهى دارد. و كسى كه- سورة- را- سَوْرَة (با مجزوم نمودن حرف واو) بگويد در آنصورت از- اسارت- است يعنى تتمّهاى از آن را باقى گذاردم، گويى كه هر سوره قرآن قطعهاى و جزئى از كلّ سورهها و تمام قرآن است.
و آيه: (سُورَةٌ أَنْزَلْناها- 1/ نور) يعنى قسمتى از احكام و حكمتها.
أَسْأَرْتُ فى القدح: بقيّهاش را در قدح گذاردم.
شاعر گويد:لا بالحصور و لا فيها بسأر - كه واژه- بسأر- در اين مصراع- سوار-هم روايت شده است كه از همان معنى- سَوْرَة- يعنى خشم و غضب است (نه با تنگدلى، و نه در آن خشم و غضبى است).[۶]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 577-576
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 102-101
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 399-398
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 539-535
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 113
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 279-277