شکسته (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی شکسته

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «تبّ»، «انفصم»، «انقضّ»، «تقطّع».

مترادفات «شکسته» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
تبّ ریشه تبب مشتقات تبب
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ
انفصم ریشه فصم مشتقات فصم
لَآ إِكْرَاهَ فِى ٱلدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشْدُ مِنَ ٱلْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤْمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسْتَمْسَكَ بِٱلْعُرْوَةِ ٱلْوُثْقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
انقضّ ریشه نقض مشتقات نقض
ٱلَّذِىٓ أَنقَضَ ظَهْرَكَ
تقطّع ریشه قطع مشتقات قطع
إِذْ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُوا۟ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوا۟ وَرَأَوُا۟ ٱلْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ ٱلْأَسْبَابُ

معانی مترادفات قرآنی شکسته

«تبّ»

التَّبّ‏ و التَّبَاب‏: پيوسته در خسران و زيانكارى بودن، و افعالش، تَبّاً له و تَبَ‏ له و تَبَّبْتُهُ‏ است و در حالتى بكار مى‏رود كه به كسى خطاب كنى و بگوئى خسرانت با دو در معنى استمرار مى‏گويند، اسْتَتَبَ‏ لفلان كذا- يعنى خسرانش ادامه يافت.

آيه (تَبَّتْ‏ يَدا أَبِي لَهَب‏1/ مسد) يعنى دستش و نفسش پياپى در زيانكارى است مثل آيه (ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ‏- 15/ زمر) و (وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ‏- 101/ هود) يعنى ضرر زدن و خسارت و (وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي‏ تَبابٍ‏- 37/ غافر) (تباب در اين آيه يعنى زيان و هلاكت).[۱]

«انفصم»

شكستن. قطع كردن. «فَصَمَ‏ الشّى‏ء: كسّره من غير بينونة- فَصَمَ‏ الشّى‏ء: قطعه».

انْفِصَام‏: قطع شدن. فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ‏ لَها بقره:256. هر كه بطغيانگر كفر ورزيده و بخدا ايمان آورد بدستگيره‏اى چنگ زده كه قطع شدن ندارد. در نهج البلاغه خطبه 107 در وصف آتش آخرت فرموده: «لَا تُفْصَمُ‏ كُبُولُهَا». زنجيرهايش- قطع نميشود اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.[۲]

«انقضّ»

النَّقْضُ‏ گسستن و از هم در رفتن پيوستگى ساختمان و بنا، و گره ريسمان و طناب و عقد ضد نبستن و محكم نكردن است- نَقَضْتُ‏ البناءَ و الجبل و العقد- بنا و طناب و گره را از هم باز كردم.

انْتَقَضَ‏ انْتِقَاضاً- باب افتعال آن است. نِقْض‏- بجاى اسم مفعول يعنى‏ مَنْقُوض‏ بكار ميرود، كه بيشتر در شعر است و همين طور در مورد بنا و ساختمان بيشتر بكار ميرود، شتر لاغر اندام را هم- نِقْض‏- گويند و نيز زمين شكافته شده و فرو رفته.

از عبارت‏ نَقْض‏ الحبلِ و العقدِ- بطور استعاره عهد شكنى يعنى- نَقْضُ‏ العهدِ ساخته شده. در آيه گفت: ثُمَ‏ يَنْقُضُونَ‏ عَهْدَهُمْ‏- الانفال/ 56 و الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ‏- الرعد/ 25 و وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها- النحل/ 91 و از اين معنى در شعر- مُنَاقَضَة- است كه كتاب- نَقَائِض‏ جرير و فرزدق معروف است‏ نَقِيضَان‏ در سخن و كلام يعنى هيچ يك از آن در شعر يا سخن همانند هم نيست و نميشود گفت.

هو كذا- اين همان است و در چيز واحد و حالت واحد چنين نيست.

انْتَقَضَتِ‏ القرحةُ- كورك و زخم سرباز كرد و- انْتَقَضَتِ‏ الدجاجةُ- مرغ در موقع تخم كردن صدا كرد، امّا معنى حقيقى‏ انْتِقَاض‏ صدا نيست بلكه شكستن است كه هر شكستنى با صدا همراه است و صدا را به آن تعبير كرده‏اند در آيه فرمود:

الَّذِي‏ أَنْقَضَ‏ ظَهْرَكَ‏- انشرح/ 3 يعنى وزر و وبالى كه پشتت و كمرت را شكست شاعر ميگويد: أعلمتُهَا الإِنْقَاضَ‏ بعد القرقرة نَقِيضُ‏ المفاصلِ- صداى استخوانهاى مفاصل دست و پا.[۳]

«تقطّع»

القَطْعُ‏: بريدن و جدا كردن چيزى است كه يا با چشم درك ميشود مثل اجسام مادى و يا با بصيرت و فهم، مثل امور معقول و خردياب، و از اين واژه است‏ قَطْعُ‏ الأعضاءِ.

مثل آيات: لَأُقَطِّعَنَ‏ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ‏ (124/ اعراف).

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما (38/ مائده). سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ‏ أَمْعاءَهُمْ‏ (15/ محمد)

قَطْعُ‏ الثوبِ: از همان معنى است يعنى بريدن پارچه و جامه و همانست كه در آيه گفت:

فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ‏ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ (19/ حج)

در عبارت- قَطْعُ‏ الطريقِ- دو وجه گفته ميشود:

اول- مقصود از آن سير و سلوك است.

دوم- غصب كردن اموال رهگذران و راهزنى مسافران، مثل آيه:

أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ‏ السَّبِيلَ‏ (29/ عنكبوت)

و اين آيه همان چيزى است كه در آيه:

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏ (45/ اعراف) به آن اشاره شده است و نيز در آيه: فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ‏ (24/ نمل).

و اينگونه عمل يعنى ممانعت از طريق حق «قَطْعُ‏ الطريقِ» ناميده ميشود براى اينكه به بريدن و جدا كردن مردم از راه حق مى‏انجامد و لذا آنرا همچون قطع طريق گفته است.

قَطْعُ‏ الماءِ بالسّباحة: عبور كردن از آب با شناورى است.

قَطْعُ‏ الوصلِ: همان هجران و دورى است.

قَطْعُ‏ الرَّحِمِ: كه با دورى نمودن و منع نيكى انجام ميشود، در آيات:

وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ‏ (22/ محمد).

يَقْطَعُونَ‏ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ‏ (27/ بقره).

ثُمَ‏ لْيَقْطَعْ‏ فَلْيَنْظُرْ (15/ حج).

گفته شده يعنى ليقطع حبله حتّى يقع: بايستى طنابش بريده شود تا بيفتد و نيز تحقيقا گفته شده معنيش- ليقطع أجله بالاختناق- است يعنى عمرش با خفگى پايان مى‏يابد و اين همان سخن ابن عباس است كه گفته در آيه اخير ثُمَّ لْيَقْطَعْ‏ (15/ حج) مقصود (ثم ليختنق) است [يعنى: اجلش و عمرش سر مى‏رسد و سپس راه نفسش بند مى‏آيد].

قَطْعُ‏ الأَمْرِ: بريدن و فيصله دادن به كار، و از اين معنى است، آيه: ما كُنْتُ‏ قاطِعَةً أَمْراً (32/ نمل)‏و گفت: لِيَقْطَعَ‏ طَرَفاً (127/ آل عمران) يعنى گروهى از ايشان را هلاك كند.

قطع دابر الانسان: همان از بين بردن نوع انسان است، در آيات:

فَقُطِعَ‏ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا (45/ انعام).

أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ‏ مُصْبِحِينَ‏ (66/ حجر).

إِلَّا أَنْ‏ تَقَطَّعَ‏ قُلُوبُهُمْ‏ (110/ توبه).

در آيه اخير يعنى مگر اينكه بميرند و گفته‏اند مگر اينكه توبه كنند آنهم آنگونه توبه‏اى كه دلهاشان از شدت ندامت از سهل‏انگارى‏ها و سستى‏هاشان در كارها منقطع و بريده شود.

قِطْعٌ‏ مِنَ اللَّيلِ: پاسى و قسمتى از شب، گفت:

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ‏ بِقِطْعٍ‏ مِنَ اللَّيْلِ‏ (81/ هود)

قَطِيع‏: قسمتى از گله گوسفندان، جمع آن- قُطْعَان‏- است مثل- صرمة و فرقة- يعنى دسته و گروه و غير از اينها از اسم جمع‏ها كه مشتق از معنى بريدن و جدا شدن است و نيز.

قَطِيع‏: تازيانه.

أصاب بئرَهُم‏ قُطْعٌ‏: آب چاهشان قطع شد.

مَقَاطِعُ‏ الأوديةِ: قسمتهاى پايانى و آخرين دره‏ها.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 336
  2. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 182-181
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 392-391
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 223-219