زیر و رو شدن (مترادف)
مترادفات قرآنی زیر و رو شدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ارکَسَ»، «اِئتَفَکَ»، «جَثَمَ»، «کبَّ»، «کبکَبَ»، «قلّبَ»، «نکس».
مترادفات «زیر و رو شدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ارکَسَ | ریشه رکس | مشتقات رکس | فَمَا لَكُمْ فِى ٱلْمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيْنِ وَٱللَّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُوٓا۟ أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا۟ مَنْ أَضَلَّ ٱللَّهُ وَمَن يُضْلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلًا
|
اِئتَفَکَ | ریشه افک | مشتقات افک | وَٱلْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَىٰ
|
جَثَمَ | ریشه جثم | مشتقات جثم | فَأَخَذَتْهُمُ ٱلرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا۟ فِى دَارِهِمْ جَٰثِمِينَ
|
کبَّ | ریشه کبب | مشتقات کبب | وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى ٱلنَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
|
کبکَبَ | ریشه کبکب | مشتقات کبکب | فَكُبْكِبُوا۟ فِيهَا هُمْ وَٱلْغَاوُۥنَ
|
قلّبَ | ریشه قلب | مشتقات قلب | يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِى ٱلنَّارِ يَقُولُونَ يَٰلَيْتَنَآ أَطَعْنَا ٱللَّهَ وَأَطَعْنَا ٱلرَّسُولَا۠
|
نکس | ریشه نکس | مشتقات نکس | ثُمَّ نُكِسُوا۟ عَلَىٰ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی زیر و رو شدن
«ارکَسَ»
الرَّكْس: وارونه شدن هر چيز به طورى كه سر به جاى پا و پا به جاى سر قرار گيرد يا برگشتن اوّل چيزى به آخرش، مىگويند- اركسته فركس: نگونسازش كردم و چنان شد.
ارْتَكَسَ فى أمره: بهمان كارش بازگشت.
خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا- 88/ نساء)- يعنى آنها را به كفرشان بازگرداند.[۱]
«اِئتَفَکَ»
إفك هر چيزى كه وجهه شايسته و نيكويش كه بحقّ سزاوار آن است تغيير يافته از اينرو هر بادى و نسيمى كه از مسير اصليش عدول كند (مؤتفكة) گويند، خداى تعالى فرمايد:
(وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى- 53/ نجم) كه هر دو آيه اشاره بعذاب قوم لوط است كه با بادهاى ويران كننده عذاب شدند و سخن خداى تعالى (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ- 30/ توبه).
يعنى: در اعتقاد از ايمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستى به دروغ، و در عمل از كار پسنديده به عمل زشت و قبيح روى گرداندند. إفك هر چيزى كه وجهه شايسته و نيكويش كه بحقّ سزاوار آن است تغيير يافته از اينرو هر بادى و نسيمى كه از مسير اصليش عدول كند (مؤتفكة) گويند، خداى تعالى فرمايد:
(وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى- 53/ نجم) كه هر دو آيه اشاره بعذاب قوم لوط است كه با بادهاى ويران كننده عذاب شدند و سخن خداى تعالى (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ- 30/ توبه).
يعنى: در اعتقاد از ايمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستى به دروغ، و در عمل از كار پسنديده به عمل زشت و قبيح روى گرداندند.جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَة مِنْكُمْ- 22/ نور) و (لِكُلِ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ- 7/ جاثيه) و (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ- 86/ صافات) تقدير معنى صحيح افك در اين آيات اين است كه گوئى مىگويند- أ تريدون آلهة من الإفك- يعنى ابراهيم (ع) به عمو و قومش مىگويد آيا خدايانى دروغين مىخواهيد و مىخوانيد كه- إِفْكاً- مفعول تُرِيدُونَ است و- آلِهَةً- بدل از افك است.- رجل مأفوك، يعنى مردى كه از حقّ به باطل روى گردانده است، شاعر گويد:فإن تك عن أحسن المرؤة مأفو/كا ففي آخرين قد أفكوا (اگر تو از بهترين جوانمرديها رو گردانى پس در ميان ديگران متّهم، و روى گردانده هستى). أُفِكَ، يُؤْفَكُ- يعنى عقل و خردش زايل شد و- رجل مأفوك العقل- مردى كه عقلش از دست رفته است.[۲]
«جَثَمَ»
(فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ- 67/ هود) جاثمين يعنى به زانو در آمده و نشسته كه بطور استعاره در باره ساكنين و سكنى گزيدگان بكار رفته است.
جَثَمَ الطّائر- پرنده بر زمين نشست و به زمين چسبيد. جُثْمَان- تن و بدن انسانى كه نشسته است.
رجل جُثَمَة و جَثَّامَة- كنايه از خواب و كسالت است.[۳]
«کبَّ/کبکب»
الكَبُ: فرو افتادن چيزى به روى يا به روى در افتادن چيزى، در آيه گفت:
فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (90/ نمل).
إِكْبَاب: روى آوردن به كارى و اقبال نمودن به آن، گفت:
أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى (22/ ملك).
كَبْكَبَة: غلطيدن چيزى و فرو افتادن در سوراخ يا چاله است، در آيه:
فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94/ شعراء)
كَبَ و كَبْكَبَ: مثل- كف و كفكف- است و همينطور مثل- صر و صرصر يعنى صداى وزش باد.
كَوَاكِبٌ: ستارگانى هستند كه ظاهر ميشوند و نه هر ستارهاى، آنها را كوكب نمىگويند مگر اينكه ظاهر شوند، خداى تعالى گفت:
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً (75/ انعام).
كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ (35/ نور).
إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ (6/ صافات).
وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2/ انفطار).
ذهبوا تحت كل كوكب: وقتى است كه گروهى متفرق و پراكنده شوند.
كَوْكَبُ العسكرِ: درخشش شمشيرها و ابزار آهنين جنگى لشكر[۴]
«قلّبَ»
قَلْبُ الشّيءِ: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.
قَلْبُ الثّوبِ: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است].
قَلْبُ الإنسانِ: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشهاش به راهى و انديشهاى ديگر.
[دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است]در آيه: وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انْقِلَاب: يعنى برگشتن، در آيات:
انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ (144/ آل عمران)
إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125/ اعراف).
أَيَ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227/ شعراء).
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ (31/ مطففين).
در باره قَلْب انسان گفتهاند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجرهها ميرسد.] و آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.
در آيات: وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ (25/ انعام).
وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (87/ توبه).
و آيه: وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:
وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالبتر است.
در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ (4/ فتح).
وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى (14/ حشر) يعنى پراكنده.
و در آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفتهاند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:
تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمىيابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.
تَقْليبُ الشّيءِ: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:
يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (66/ احزاب)
تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه:وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ (47/ توبه).
تَقْلِيب اللّه القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:
وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ (110/ انعام).
تَقْلِيبُ اليدِ: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.
گفت: فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعضّ على يديه/تبيّن غبنه بعد البياع [همچون شخص مغبون و زيانديدهاى كه دستهاى خويش به دندان مىگزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تَقَلُّبٌ: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات:
وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجدهكنندگان مىبيند) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46/ نحل).
رجلٌ قُلَّبٌ: مردى كه زياد حيله مىكند و حالات مختلف دارد [حيلهگر يا چارهجوى.] قُلَابٌ: بيمارى قلب.
ما به قَلَبَةٌ: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.
قَلِيبٌ: چاهى كه متروك مانده. قُلْب: دستياره و دستبند زرين و خالص.[۵]
«نکس»
نَكْس وارونه شدن با سر و ته شدن مثل- نُكِسَ الولدُ- در وقتى كه از مادر پاهايش قبل از سرش خارج شود. گفت:
ثُمَ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ- الانبياء/ 65 نُكْس در بيمارى يعنى بازگشت بيمارى بعد از بهبود بيمار امّا در باره نَكْس در عمر فرمود:
وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ- يس/ 68 مثل آيه: وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ- النحل/ 70 اخفش ميگويد اين واژه با تشديد حرف- ك- خوانده ميشود مگر اينكه بمعنى همان وارونه بودن باد سر باشد.
نِكْس- تيرى است كه سرش شكسته و آنرا در ته تير قرار دهند و تير بدى خواهد بود و از اين معنى در باره انسان پست بكار ميرود ميگويد- رجل دنى.[۶]