حرکت دادن (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی حرکت دادن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ساق»، «حرّک»، «ازجی»، «سلک»، «سیّر»، «اسری».

مترادفات «حرکت دادن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ساق ریشه سوق مشتقات سوق
وَنَسُوقُ ٱلْمُجْرِمِينَ إِلَىٰ جَهَنَّمَ وِرْدًا
حرّک ریشه حرک مشتقات حرک
لَا تُحَرِّكْ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِۦٓ
ازجی ریشه زجو مشتقات زجو
أَلَمْ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يُزْجِى سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُۥ ثُمَّ يَجْعَلُهُۥ رُكَامًا فَتَرَى ٱلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَٰلِهِۦ وَيُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِنۢ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ وَيَصْرِفُهُۥ عَن مَّن يَشَآءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِۦ يَذْهَبُ بِٱلْأَبْصَٰرِ
سلک ریشه سلک مشتقات سلک
ٱلَّذِى جَعَلَ لَكُمُ ٱلْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِۦٓ أَزْوَٰجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّىٰ
سیّر ریشه سیر مشتقات سیر
هُوَ ٱلَّذِى يُسَيِّرُكُمْ فِى ٱلْبَرِّ وَٱلْبَحْرِ حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمْ فِى ٱلْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا۟ بِهَا جَآءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ ٱلْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوٓا۟ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا۟ ٱللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ
اسری ریشه سری مشتقات سری
وَلَقَدْ أَوْحَيْنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى فَٱضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِى ٱلْبَحْرِ يَبَسًا لَّا تَخَٰفُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَىٰ

معانی مترادفات قرآنی حرکت دادن

«ساق»

سوق: (بفتح سين) راندن. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ‏ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ» سجده: 27. «وَ سِيقَ‏ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً» زمر: 73. سائق: راننده‏ «وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ‏ وَ شَهِيدٌ» ق: 21. رجوع شود به «شهد».

مساق: مصدر ميمى است‏ «إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ‏» قيامة: 30. آنروز سوق شدن بسوى پروردگار تو است.

ساق: ما بين پا و زانو است‏ «وَ كَشَفَتْ عَنْ‏ ساقَيْها» نمل: 44. هر دو ساق خويش را عريان كرد. جمع آن سوق بضمّ اول است‏ «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ‏ وَ الْأَعْناقِ» ص: 33. شروع كرد دست كشيدن بساقها و گردنهاى اسبان.

ايضا سوق بمعنى بازار است جمع آن اسواق ميايد «وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي‏ الْأَسْواقِ‏» فرقان: 7.

«وَ الْتَفَّتِ‏ السَّاقُ‏ بِالسَّاقِ‏. إِلى‏ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ‏» قيامة: 29. ساق بساق پيچيد آنروز رانده شدن بسوى خداست. ساق را شدت معنى كرده‏اند در مجمع فرموده از «قامت الحرب على‏ سَاقٍ‏» شدت جنگ را اراده ميكنند در نهايه آمده كشف الساق مثل است براى شدّت امر.

آيه فوق درباره وقت مرگ است مراد از آن ظاهرا رسيدن دو شدّت بهم ديگر است. شايد غرض شدّت جدائى از دنيا و شدّت مشاهده عالم برزخ باشد.

«يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ‏ ساقٍ‏ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ» قلم: 42.

روزى كه كار بشدّت رسد و بسجده دعوت شده و قادر نميشوند. ابن كثير در تفسير خود از صحيح بخارى از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه: از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله شنيدم ميفرمود: پروردگار ما ساق خود را عريان ميكند همه مؤمنين و مؤمنات بآن سجده ميكنند جز آنانكه در دنيا از روى ريا و سمعه سجده ميكردند ميخواهند سجده كنند قامتشان خم نميشود. و گويد: اين حديث در صحيح بخارى و مسلم و غير آن آمده‏ است. و ظاهرش آنست كه حديث را قبول دارد. چه سفاهت عجيبى؟!! قرآن فرمايد «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ- ... لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» ولى در قبال آن اين گونه افسانه‏ها مورد قبول واقع ميشود.[۱]

«حرّک»

حرك: حركت: ضدّ سكون. و آن انتقال جسم است از مكانى بمكانى و گاهى باستحاله نيز گفته ميشود خواه در زيادت اجزاء باشد يا در نقصان آن (مفردات) مثل رسيدن سيب و پوسيدن آن‏ لا تُحَرِّكْ‏ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ‏ قيامت: 16 زبان خويش بتلاوت قرآن مجنبان تا بآن عجله كنى كه جمع كردن و فراهم آوردن آن بعهده ماست و چون آنرا بخوانيم قرائت آنرا تبعيّت كن.

در سوره طه آيه 114 هست‏ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً در خواندن قرآن پيش از آنكه وحى آن تمام شود شتاب نكن و بگو پروردگارا مرا دانش افزاى.

مجمع البيان گويد: عجله آن است كه كار را پيش از وقت بخواهيم و سرعت آنست كه در اوّل آن انجام دهيم.

در الميزان هست: اين آيه مؤيد آنست كه در روايات آمده قرآن علاوه از نزول تدريجى يك نزول دفعى دارد كه بآنحضرت يكجا نازل شده است و پيش از نزول تدريجى علم مختصرى بآن داشت و از عجله در آن پيش از نزول تدريجى نهى شده است (نقل بمعنى) بقيّه مطلب در (ن ز ل) ديده شود اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.[۲]

«ازجی»

التَّزْجِيَة: دفع كردن و بر انگيختن به آرامى چيزى است تا حركت كند مثل راندن قطار شتران و راندن باد، ابرها را، در آيات: (يُزْجِي‏ سَحاباً- 43/ نور) و (يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ‏- 66/ اسراء) و از اين معنى است عبارت:

رَجُل‏ مُزْجًى‏: مردى ناقص و ضعيف و متّكى به غير (كه بايستى ديگرى او را حركت دهد و بكار وادارد).

أَزْجَيْتُ‏ رَدِى‏ءَ التَّمْر فَزَجَا: خرماهاى بد و خراب را دور و جدا كردم و بطور استعاره مى‏گويند:

زَجَا الخَرَاجُ‏ يَزْجُو: خراج و ماليات داده شده.

شاعر گويد:و حاجة غير مُزْجَاة مِنَ الحاجِ‏ يعنى: نيازى كم، كه مختصرى از نيازهاى كلّى است و بخاطر كم اعتنائى به آن بر آوردنش سهل است.

(بِضَاعَةٌ مُزْجَاة: چيزى اندك و ناقابل).[۳]

«سلک»

السُّلُوك‏: نفوذ و داخل شدن در راه و در گذشتن از آن.

سَلَكْتُ‏ الطَّريقَ و سَلَكْتُ‏ كذا فى طريقه: (راه را طى كردم و در راهش آنگونه وارد شدم) خداى تعالى گويد: (لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً- 20/ نوح) (تا راههاى فراخ و گسترده آن را طى كنيد و راهسپر آن باشيد).

و (فَاسْلُكِي‏ سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا- 69/ نحل) (سپس راههاى پروردگار را به فرمانبرى طى كن) و (يَسْلُكُ‏ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ‏- 27/ جنّ) و (وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا- 53/ طه)

و از معنى دوم اين واژه راهروى و راه پيمودن فطرى و معنوى يا اعتقادى است در آيات: (ما سَلَكَكُمْ‏ فِي سَقَرَ- 42/ مدّثر) و (كَذلِكَ‏ نَسْلُكُهُ‏ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ‏- 12/ حجر) و (كَذلِكَ‏ سَلَكْناهُ‏- 200/ شعراء). و (فَاسْلُكْ فِيها- 27/ مؤمنون) و (يَسْلُكْهُ عَذاباً- 17/ جن) بعضى گفته‏اند: سَلَكْتُ‏ فُلاناً طريقاً: (سلك با دو مفعول ذكر مى‏شود يعنى او را راهى نماياندم و در آن راه وارد كردم) پس در آيه اخير عَذاباً مفعول دوّم است (1- او را 2- عذاب).

و نيز گفته شده- عَذاباً مصدرى است براى فعل محذوف، گويى كه نعذّبه به عذابا است.

الطَّعْنَة السُّلْكَة: يعنى نيزه راست و مستقيم در مقابل صورتت و نيز كارد و همچنين بچه كبك مادينه كه نرينه آن- سُلَك‏- است.

«سیّر»

سير: راه رفتن. «وَ تَسِيرُ الْجِبالُ‏ سَيْراً» طور: 10. با تفعيل و باء متعدى ميشود مثل‏ «وَ يَوْمَ‏ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً» كهف: 47. و نحو «فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ ...» قصص: 29.

سيرت: حالت و وضع طبيعى است. «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى‏» طه: 21. عصا را بگير و نترس حتما آنرا بحالت اول بر ميگردانيم.

سيّاره: مؤنث سيّار است بمعنى جماعت مسافر نيز آيد (قافله) «وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ‏ السَّيَّارَةِ» اين كلمه سه بار در قرآن آمده: مائده:

96- يوسف: 10، 19.

در قرآن مجيد بسير و گردش در زمين بسيار سفارش شده است يكى براى عبرت و گردش در آثار گذشتگان مثل‏ «قُلْ‏ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» انعام: 11.

ايضا 36 نحل، 69 نمل. و غيره ديگرى براى تفكر در امر حق و شروع خلقت‏

قاموس قرآن، ج‏3، ص: 362

چنانكه آمده‏ «قُلْ‏ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» عنكبوت: 20. آيه صريح است در اينكه گردش و كاوش در زمين شروع خلقت را بانسان خواهد فهماند و آخرت را نيز ميشود از آن قياس گرفت.

با گردش در زمين خواهيم ديد چگونه باكتريهاى هوا بباتلاقها ريخته مبدل بكرمها ميشوند. ملخها چگونه نوك دم خود را بزمين فرو برده و در آن تخم مى‏ريزند و آنگاه مبدل بكرم سپس بپروانه و آنگاه بملخ ميشوند.

ميتوان از اينها پى برد و احتمال داد كه موجودات زنده در ابتدا بصورت تخم آفريده شده و آنگاه بزرگ گشته و شروع بتكثير كرده‏اند و نيز با كاوش در طبقات زمين ميتوان بقهقرى برگشت و اسرار صنع خدا را بدست آورد چه صريح است دستور خدا و چه كم است عبرت و عمل ما

«اسری»

السُّرَى‏: يعنى سير و حركت شبانه، مى‏گويند سَرَى‏ و أَسْرَى‏: شب رفت و حركت كرد.

خداى تعالى گويد: (فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ‏- 81/ هود) و (سُبْحانَ الَّذِي‏ أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا- 1/ اسراء) (در باره سير شبانه و معراج پيامبر است).

گفته شده- اسرى- از لفظ سرى، نيست بلكه از سَرَاة است يعنى: سرزمين وسيع و گسترده كه اصلش واوى است (از سرى، يسروا، سروا و سراوه يعنى بالا رفت) شاعر گويد:بِسِرْوِ حَمِيرَ أَبْوَالُ البِغَال بِه‏ (به سرزمين حمير كه آبشخور و سراب ستوران در آن هست) پس، أسرى مثل أجبل و أتهم است.)

(أسرى: در آن سرزمين وسيع رفت. أجبل: به كوهستان رفت. أتهم: به زمين تهامه و دشت رفت) پس آيه: (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏- 1/ اسراء) يعنى او را در فراخناى زمين مرتفعى برد.

و سَرَاةُ كُلِّ شى‏ء: بالا و بلندى هر چيز است. و از اين معنى عبارت سَرَاةُ النّهار است يعنى بلندترين فاصله آفتاب و ارتفاع روز.

و آيه: (قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا- 24/ مريم) واژه- سَرِيًّا- يعنى نهرى كه آبش روان و جارى است و گفته‏اند بلكه از- سرو- يعنى رفعت و بلندى است، چنانكه مى‏گويند.

رجل سَرْو: جوانمردى بلند مرتبه، و نيز گفته‏اند- سريّا- در آيه فوق اشاره به وجود حضرت عيسى و ويژگيهائى از رفعت و بزرگى اوست (كه در تحت و سرپرستى مادرى چون مريم عذرا بوده).

سَرَوْتُ الثَّوْبَ: جامه را از تن درآوردم.

سَرَوْتُ الجُلَّ عن الفرس: روى انداز اسب را از پشتش برگرفتم.

رجل سَرِيّ: مردى عريان كه گويى لباس از تن برگرفته، نقطه مقابل متدثّر و متزمّل و زُمَّيل است يعنى جامه بر خود پيچيده.

در آيه: (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً- 19/ يوسف) پيش خود تخمين زدند كه از فروش او بضاعتى حاصل كنند. (مربوط به كاروانى است كه حضرت يوسف را از چاه درآورده‏

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 215

و به خيال فروشش افتادند).

سَارِية هم سه معنى دارد 1- قومى كه شبانه سفر مى‏كنند 2- ابرهائى كه به سرعت مى‏گذرند 3- استوانه و عمود.[۴]

ارجاعات

  1. قاموس قرآن، ج‏3، ص: 356-354
  2. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 122
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 138
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 215-214