توقف (مترادف)
مترادفات قرآنی مستقر شدن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سکن»، «رکد»، «جمد»، «رهوا»، «قرّ»، «وقف».
مترادفات «مستقر شدن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
سکن | ریشه سکن | مشتقات سکن | وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ ٱلْأَرْضَ مِنۢ بَعْدِهِمْ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِى وَخَافَ وَعِيدِ
|
رکد | ریشه رکد | مشتقات رکد | إِن يَشَأْ يُسْكِنِ ٱلرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَىٰ ظَهْرِهِۦٓ إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَٰتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ
|
جمد | ریشه جمد | مشتقات جمد | وَتَرَى ٱلْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ صُنْعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِىٓ أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ إِنَّهُۥ خَبِيرٌۢ بِمَا تَفْعَلُونَ
|
رهوا | ریشه رهو | مشتقات رهو | وَٱتْرُكِ ٱلْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ
|
قرّ | ریشه قرر | مشتقات قرر | يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّنَ ٱلْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَٰكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِى ٱلْأَرْحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَىٰٓ أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوٓا۟ أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّىٰ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَىٰٓ أَرْذَلِ ٱلْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِنۢ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْـًٔا وَتَرَى ٱلْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا ٱلْمَآءَ ٱهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنۢبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍۭ بَهِيجٍ
|
وقف | ریشه وقف | مشتقات وقف | وَلَوْ تَرَىٰٓ إِذْ وُقِفُوا۟ عَلَىٰ رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هَٰذَا بِٱلْحَقِّ قَالُوا۟ بَلَىٰ وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا۟ ٱلْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی مستقر شدن
«سکن»
السُّكُون: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مىرود- مثل- سَكَنَ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. مَسْكَن:
اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن- است.
خداى تعالى گويد: (لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيماندههاى ديار گذشتگان است).
و (وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست).
و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ- 67/ يونس) در معنى اوّل مىگويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مىگويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي- 37/ ابراهيم) و(أَسْكِنُوهُنَ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد).
و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.
السَّكَن: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام).
و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مىيابند و گرم مىشوند و در اطرافش استراحت مىكنند.
سُكْنَى: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مىيابند.
السَّكْن: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين.
و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مىدارد و آرام مىكند.
سِكِّين: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مىبرد و آن را بى تحرّك و ساكن مىكند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ- 4/ فتح) گفته شده:
واژه سَكِينَة در اين آيه، فرشتهاى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مىدهد و ايمنيشان مىدهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است
«انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!».
و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفتهاند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ- 248/ بقره) آنطورى كه ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمىبينم.
مِسْكِين: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغتر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتىشان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمىآمده.
و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).
كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيحتر اينستكه حرف (م) در مسكنه زايد است[۱]
«رکد»
رَكَدَ الماءُ و الرّيحُ: آب باران و باد ساكن و آرام شد و همينطور در باره كشتى.
خداى تعالى گويد: (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ- 32/ شورى) و (إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِه33/ شورى).
جَفْنَة رَكُود: كاسه و قدح پر.[۲]
«جمد»
جامد: بىحركت.
در اقرب الموارد هست «جَمَدَ المَاءُ: قام» وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ نمل: 88 كوهها را بينى و بى حركت ميپندارى ولى چون رفتن ابرها همى روند، كار خداست كه همه چيز را محكم كرده و از كارهايى كه- ميكنيد آگاه است.
در باره اين آيه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و اين كلمه فقط در اين آيه آمده است.[۳]
«رهوا»
آيه: (وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً- 24/ دخان) يعنى دريا را ساكن واگذار كه (إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ- از پى تو آنها سپاهيانى غرق شدگانند).
گفتهاند- رَهْواً- در اين آيه يعنى فراخى و گشادى راه دريا و اين درست است- رَهَاء- دشت و بيابان مرتفع و صاف كه از همين واژه است.
رَهْو: آبگير عميقى كه آب در آن جمع باشد.
مىگويند: لَا شُفْعَةَ فِي رَهْوٍ: در آبگير هيچ خريد و فروشى نيست (آبگيرها خريد و فروش شدنى نيستند).
مردى عرب به شتر فالجش نگاه كرد و گفت- رَهْوٌ بين سَنَامَيْنِ- (همچون گودى ميان دو كوهان است).[۴]
«قرّ»
قَرَّ في مكانه يَقِرُّ قَرَاراً- وقتى است كه كسى يا چيزى در جايش ثابت بماند و همچون جماد بىحركت شود و اصلش از- قُرّ- است يعنى سرماى شديدى كه اقتضاى سكون و بىحركتى دارد و- حرّ- يعنى گرما و حرارت كه اقتضاى حركت دارد.
در آيه: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ (33/ احزاب) كه- قِرْنَ- هم خوانده شده كه گفته شده اصلش- اقْرَرْنَ- است كه تحقيقا يك حرف (ر) حذف شده، مثل آيه:
فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65/ واقعه) يعنى- ظللتم خداى تعالى گفت: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً (64/ غافر).
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً (61/ نمل).
يعنى زمين را جاى استقرار و آرامش شما قرار داد.
و در صفت بهشت، گفت: ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50/ مؤمنون) و در صفت دوزخ گفت: فَبِئْسَ الْقَرارُ (60/ ص) و در آيه: اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26/ ابراهيم) يعنى ثباتى برايش نيست شاعر گويد:و لا قَرَارَ على زأر من الأسد [بر غرشى كه از شير برمىآيد آسايشى نخواهد بود.] قرار در اين شعر يعنى امنيت و آرامش. يوم القَرِّ: روزى است بعد از روز عيد قربان، براى اينكه مردم در- منى- ساكن ميشوند.
اسْتَقَرَ فلانٌ: وقتى است كه كسى قصد سكونت كند كه استقرار در- معنى- قر است مثل- استجاب و اجاب [پاسخ داد.]
در باره بهشت گفت: خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا (24/ فرقان) و در باره دوزخ گفت: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا (66/ فرقان)و در آيه: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (98/ انعام) ابن مسعود (رض) مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در زمين و- مستودع- يعنى جايگاه موقت در قبرها.
ابن عباس (رض) مىگويد:
مُسْتَقَرٌّ فى الأرض و مستودع فى الأصلاب.
: يعنى زمين آرامگاه و پشت پدران مكانى موقت براى آدمى است.
حسن مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در آخرت و- مستودع- يعنى جاى موقت در دنيا.
و خلاصه سخن اين استكه هر حالتى كه انسان از آن حالت منتقل شود و بر يك حالت نماند آن حال استقرار تمام نيست و- مستودع- يعنى جايگاه موقت آدمى است
إِقْرَار- همان اثبات چيزى است.
در آيه گفت: وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ (5/ حج)و اين امر يا با قلب و دل و يا با زبان و يا با هر دو اثبات شدنى و ثابت است، ولى اقرار به توحيد و هر آنچه كه در حكم آن است با زبان و گفتن تنها كه اقرار با دل و خاطر و عمل همراه آن نباشد كافى نيست و بىنياز نمىكند.نقطه مقابل اقرار- انكار- است ولى- جحود- همان انكار زبانى است به غير از نيت و خاطر كه شرح آن قبلا گذشت. (در ذيل واژه جحد).، در آيات:
ثُمَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84/ بقره).
ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا (81/ و 82/ آل عمران)گفته شده:
قَرَّتْ: تَقِرُّ و يومٌ قَرٌّ و ليلةٌ قَرَّةٌ: روزى و شبى سخت سرد.
قُرَّ فلانٌ فهو مَقْرُورٌ: سرما زده شد.
حِرَّةٌ تحت قِرَّةٍ: [شرح اين ضرب المثل قبلا در ذيل واژه- حر- وزير- نويسى آن نوشته شده.] قَرَرْتُ القدرَ أَقُرُّهَا: آبى سرد در ديگ ريختم، آن آب را هم- قَرَارَة و قَرِرَة- گويند.
اقْتَرَّ فلانٌ اقْتِرَاراً: سردش شد و آرام گرفت مثل- تبرد: سرد شد.
قَرَّتْ عَيْنُهُ تَقَرُّ: شادمان و مسرور شد.
در آيه: كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها (40/ طه)
به كسى هم كه به وسيله او سرور و شادمانى حاصل شود، مىگويند: قرّة عين، در آيات:
قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ (9/ قصص)هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ (74/ فرقان).
گفته شده اصلش از- قر- يعنى سرما است كه مىگويند:
قَرَّتْ عينُهُ: چشمش سرد شد، معنايش اين است كه ديدگانش صحت يافت.
و نيز گفته شده از اين جهت واژه- قَرّ- براى خنك شدن چشم و يا براى شادمانى بكار ميرود اشك ذوق و سرور و شادمانى، اشكى خنك است و اشك حزن و اندوه گرم و لذا در باره كسى كه نفرينش كنند مىگويند:أسخن اللّه عينه: خداوند او را بگرياند و اشك گرم از ديدگانش جارى شود. [ماء مسخن: آب گرم].
و نيز گفتهاند: قرة أعين- در آيه اخير (74/ فرقان) از- قرار- است كه در آن صورت معنى آيه اينستكه «عباد الرحمن» از خداوند مىخواهند كه به آنها چيزى ببخشد و عطاء كند كه چشمانشان با ديدن آن آرامش يابد و به ديگرى غير از خداى چشم ندوزند و ننگرند:
أَقَرَّ بالحقّ: به حق اعتراف كرد و آنرا در جايش ثابت و استوار ساخت.
تَقَرَّرَ الأمرُ على كذا: آن امر حاصل شد و بدست آمد.
قَارُورَة: شيشه كه معروف است جمعش- قَوَارِير، در آيات:
قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (16/ انسان).
صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ (44/ نمل).
يعنى: قصر آينه و آينه كارى شده. (سخن بلقيس ملكه سباست كه با برخورد به جلالت حضرت سليمان عليه السّلام اسلام آورد).[۵]
«وقف»
وَقْف بمعنى ايستادن و تَوَقُّف است مىگويند- وَقَفَ القومُ، أَقِفُهُمْ وَقْفاً و وَاقَفُوهُمْ وُقُوفاً.
وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ- الصافات/ 24 متوقفشان كنيد كه مسئول هستند، وَقَفْتُ الدارَ- خانه را در راه خدا وقف كردم. وَقْف- دستيارهاى از عاج فيل. حمارٌ مَوْقِفٌ بِأَرْسَاغِهِ- الاغى كه در پاهايش سپيده قرار دارد، مَوْقِفُ الإنسانِ- جايگاه آدمى و موقعيت او. مُوَاقَفَة- دست نگهداشتن از كار دسته جمعى، وَقِيفَة- كمينگاه شكارچى براى شكار.[۶]