تسبیح و تقدیس (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی تسبیح و تقدیس

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سبّح»، «قدّس»، «حاش».

مترادفات «تسبیح و تقدیس» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
سبّح ریشه سبح مشتقات سبح
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى ٱلْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوٓا۟ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّىٓ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
قدّس ریشه قدس مشتقات قدس
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى ٱلْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوٓا۟ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّىٓ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
حاش ریشه حوش مشتقات حوش
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِۦ قُلْنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوٓءٍ قَالَتِ ٱمْرَأَتُ ٱلْعَزِيزِ ٱلْـَٰٔنَ حَصْحَصَ ٱلْحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفْسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ

معانی مترادفات قرآنی تسبیح و تقدیس

«سبّح»

السَّبْح‏: گذشتن با شتاب در آب و هوا است.

سَبَحَ‏ سَبْحاً و سَبَاحَةً: سير كرد و گذشت.

و اين معنى براى عبور سريع ستارگان در فضا استعاره شده است، مثل: (وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ‏ يَسْبَحُون‏ 33/ انبياء) و نيز براى دويدن اسب، در آيه: (وَ السَّابِحاتِ‏ سَبْحاً- 3/ نازعات). و در مورد با سرعت و شتاب رفتن در كار، آيه: (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلًا- 7/ مزّمل).

تسبيح‏ منزّه دانستن و تنزيه خداى تعالى است و اصلش عبور و گذشتن با شتاب در پرستش و عبادت خداوند است، تسبيح براى كار خير نيز هست همان طور كه براى دور كردن شر و بدى، چنانكه گفته مى‏شود: أَبْعَدَه اللَّهُ: خدا دورش گرداند.

واژه تسبيح: به طور كلّى در عبادات چه زبانى، چه عملى و چه در نيّت، به كار مى‏رود. در آيه: (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ‏ الْمُسَبِّحِينَ‏- 43/ صافّات) كه گفته‏اند او از نمازگزاران بود ولى شايسته‏تر است كه به هر سه قسمت (گفتن، عمل و نيّت) از عبادات حمل شود.

در آيات: (وَ نَحْنُ‏ نُسَبِّحُ‏ بِحَمْدِكَ‏- 30/ بقره) و (سَبِّحْ بِالْعَشِيِ‏- 41/ آل عمران) و (فَسَبِّحْهُ‏ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق).

و در آيه: (لَوْ لا تُسَبِّحُونَ‏- 28/ قلم) يعنى: چرا عبادتش نمى‏كنيد و سپاسش نمى‏گزاريد كه آن را بر استثناء حمل كرده‏اند و استثناء اين است كه مى‏گويند: ان شاء اللّه.

و بر اين معنى آيه: (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ‏- 17/ قلم) دلالت دارد.

و آيه: (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‏- 44/ اسراء) مثل آيه: (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً- 15/ رعد).

و (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏- 49/ نحل) كه اقتضاء دارد تسبيحى بر اساس حقيقت و سجودى بر ايشان بر وجهى باشد كه ما آن را در نمى‏يابيم و تفقّه نمى‏كنيم و بر آن آگاهى نداريم به دلالت (وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‏- 44/ اسراء) و دلالت (وَ مَنْ فِيهِنَ‏- 44/ اسراء) بعد از ذكر آسمانها و زمين (كه موصل- من- به گفته راغب براى‏ ناطقين است). صحيح نيست كه تقدير آيه فوق يعنى: (يسبّح له السماوات) و (يسجد له من فى الارض) باشد زيرا اين امر از چيزهايى است كه ما آن را مى‏فهميم و تفقّه مى‏كنيم و محال است كه آن معنى تقدير آيات فوق باشد و سپس عبارت (وَ مَنْ فِيهِنَ‏- 44/ اسراء) به آن عطف شود زيرا- من- ضمير براى موجود صاحب اختيار است.

اشياء همگيشان تسبيح او مى‏كنند ولى بعضى در سجود مسخر او هستند و بى‏اختيار ساجدند و بعضى با اختيار، خلافى نيست در اينكه آسمانها و زمين و جانداران قهرا و طبيعتا تسبيح مى‏كنند به طورى كه حالاتشان دلالت بر حكمت خداى تعالى دارد، بحث و اختلاف در تسبيح گفتن آسمانها و زمين است اين اختيارى است و قهرى و طبيعى و بنابر دلالتى كه از آيه ذكر كرديم اقتضاى همان را دارد (يعنى- وَ مَنْ فِيهِنَ‏- تسبيح و سجود بشر است كه آن را مى‏فهميم).

سُبْحان‏ در اصل مصدر است، مثل- غفران- در آيات: (فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ‏- 17/ روم) و (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا- 32/ بقره). و سخن شاعر كه مى‏گويد:سُبْحَانَ مِنْ عَلْقَمَةَ الفَاجِر گفته‏اند تقديرش- سبحان علقمة- به صورت تنفر و استهزاء است به همين جهت حرف (من) را به آن افزوده كه به معنى اصلى- علقمة- آن را برگرداند (علقمه يعنى حنظل تلخ).

و نيز گفته‏اند: مقصودش- سبحان اللّه من اجل علقمة- است كه مضاف اليه آن در شعر حذف شده است.

السُّبُّوح‏ القُدُّوس: از نامهاى خداى تعالى است و در كلامشان وزن فعول جز اين دو اسم نيست ولى با فتحه حرف اوّل مثل كلّوب و سمّور هست.

السُّبَحَة- تسبيح و نيز- سبحة- مهره‏هايى كه با آن تسبيح مى‏كنند.[۱]

«قدّس»

التَّقْدِيسُ‏: تطهير و پاك كردن خداوند بندگان را، كه در آيه:

وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33/ احزاب) ذكر شده است اينگونه تطهير غير از تطهيرى است كه به معنى ازاله و برطرف كردن پليدى محسوس از چيزى است.

در آيه: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ‏ لَكَ‏ (30/ بقره) يعنى اشياء و پديده‏ها را به فرمانت تطهير و پاك مى‏كنيم و نيز گفته شده يعنى ترا تقديس مى‏كنيم و با قدس و پاكى توصيفت مى‏نمائيم.

و آيه: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ‏ الْقُدُسِ‏ (102/ نحل) مقصود جبرئيل عليه السّلام است از جهت اينكه از پيشگاه خداى با قدس و پاكى نازل مى‏شود و فرود مى‏آيد يعنى با قرآن و حكمت و فيض الهى كه نفوس و جانهاى ما را پاك مى‏كند.

بَيْتُ‏ المُقَدَّسِ‏: جائى است كه از نجاست معنوى يعنى شرك پاك است و همچنين- ارض مقدسة- خداى تعالى گفت: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ‏ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَب‏ اللَّهُ لَكُمْ‏ (21/ مائده).

در مورد- حظيرة القُدْسِ‏- گفته شده بهشت است و يا دين و شريعت، كه هر دو درست است پس شريعت حظيره‏اى است كه از آن طهارت و پاكى فهميده و استفاده ميشود[۲]

«حاش»

حاشا (از حروف استثناء است) خداى تعالى گويد: (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ‏- 31/ يوسف) يعنى دور باد از او. ابو عبيده گفته است حاش منزّه كردن و استثناء نمودن است.

ابو على فسوى رحمه اللّه گويد: حاش- اسم نيست و فعل است زيرا (حرف جرّ) بر حرف جرّ داخل نمى‏شود (يعنى- حاش- در آيه بر (ل) حرف جرّ داخل شده) و حرف هم نيست زيرا حرف در موقعى كه مضاعف نباشد (يعنى تكرار نشود) چيزى از آن كم نمى‏شود.

امّا در اين واژه تو مى‏گويى- حاش و حاشى (و فقط اسماء و افعال هستند كه حروفشان كم مى‏شود).

عدّه‏اى هم واژه حاش را اصل و از ريشه خودش مى‏دانند يعنى از لفظ حوش- بمعنى وحش كه همان جانور وحشى است، و از اين معنى عبارت:

وحشىّ الكلام- يعنى سخن نامأنوس يا غريب و پيچيده است، و نيز گفته شده- حوش- يعنى پريان مذكّر كه عبارت:

وحشة الصّيد- يعنى ترس و گريز پائى شكار به آن نسبت داده شده.

أَحَشْتَهُ‏- باطراف شكار رفتى براى اين او را بسوى دام برگردانى.

احْتَوَشُوهُ‏ و تَحَوَّشُوهُ‏- يعنى باطرافش رفت.

حَوْش‏- از يك طرف غذا خوردن است، كه بعضى واژه- حوش را در اين معنى مقلوب- حشى- كه از حاشية- است مى‏دانند.

گفته شده: و ما أُحَاشِي‏ من الأقوام من أحد يعنى: از هيچيك آن قوم كناره نمى‏گيرم گويى كه مى‏گويد نمى‏گذارد كه كسى مرا از آنها استثناء كند و جدا بداند كه نشانه برترى من بر او باشد. شاعر گويد:و لا يَتَحَشَّى‏ الفحل إن أعرضت به‏/لا يمنع المرباع منه فصيلها

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 177-174
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 147-145