تدریج (مترادف)
مترادفات قرآنی تدریج
«تدریج»؛ پايهپايه چيزى را به سوى چيزى بردن. درجه به درجه و پايه به پايه پيش رفتن. آهستهآهسته كار كردن. اجراى كارى بهآهستگى. بهتدريج؛ كمكم. خردخرد. اندكاندك. بهمرور. متدرجاً. [۱]مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «رُوَید(رود)»، «ُرخاء(رخو)»، «عُرف»، «یُسر»، «استدراج»، «دلّی» .
مترادفات «تدریج» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
رُوَید | ریشه رود | مشتقات رود | فَمَهِّلِ ٱلْكَٰفِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًۢا
|
رخاء | ریشه رخو | مشتقات رخو | فَسَخَّرْنَا لَهُ ٱلرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِۦ رُخَآءً حَيْثُ أَصَابَ
|
عُرف | ریشه عرف | مشتقات عرف | بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ وَٱلْمُرْسَلَٰتِ عُرْفًا
|
یُسر | ریشه یسر | مشتقات یسر | فَٱلْجَٰرِيَٰتِ يُسْرًا
|
استدراج | ریشه درج | مشتقات درج | وَٱلَّذِينَ كَذَّبُوا۟ بِـَٔايَٰتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ
|
دلّی | ریشه دلو | مشتقات دلو | فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ ٱلْجَنَّةِ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَآ إِنَّ ٱلشَّيْطَٰنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ
|
معانی مترادفات قرآنی تدریج
«رُوَید»
الرَّوْد: رفت و آمد با مدارا در طلب چيزى.
مىگويند- رَادَ و ارْتَادَ- و همينطور- رَائِد- يعنى جوينده گياه و علوفه.
رَادَ الابلَ فى طلب الكلاء: (شتران را به طلب علوفه فرستاد). و به اعتبار معنى رفق و مدارا در اين واژه مىگويند.
رَادَتِ الابلُ فى مشيها تَرُودُ رَوَدَاناً: (شتران به آرامى رفتند) و از اين معنى واژه مرود- ساخته شده يعنى: (ميل سرمه و آهن حلقهاى شكل و چرخ آهنين و دلو كه همواره در رفت و آمدند).
أَرْوَدَ، يُرْوِدُ، ارْوَادا: مدارا و مهربانى كرد و از همين معنى واژه رُوَيْد- يعنى آرام، مشتقّ شده، مثل:
رُوَيْدُك الشِّعْرَ يُغِبَّ: (شعرت را مخوان و بگذار بماند تا وقتى كه كم و كاستى آن بر خودت روشن شود) إرادَة- از- راد، يرود- است يعنى وقتى كه كسى در طلب چيزى سعى و كوشش كند- ارادة- در اصل- قدرت و نيروى است كه از شهوت و نياز و
آرزو تركيب شده- ارادة اسمى است براى تمايل نفس به چيزى كه حكم و فرمان انجام دادن و يا انجام ندادن در آن چيز باشد و اينكه سزاوار است انجام بشود يا نشود (تا اراده آزاد و خواست نفسانى يكى از آن دو امر را برگزيند) سپس اينگونه اراده، و خواست نفسانى در باره اصل چيزى، گاهى ميل و كشمكش در مبدأ و آغاز آن چيز است و گاهى در نتيجه حكم و دستور آن چيز كه جايز و شايسته است و انجام گيرد يا نگيرد.
اگر واژه- اراده- در خداى تعالى بكار رود مراد حكم و نتيجه و پايان آن است نه تمايل و خواست نفسانى به مبدأ و آغاز چيزى كه او متعالى است از معنى دل بستن و تمايل. هر گاه گفته شود: أَرَادَ اللّهُ بكذا يعنى خداوند در آن حكم كرد كه آنطور هست و آنطور نيست مثل آيه:
(إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَة- 17/ احزاب) گاهى منظور از يادآورى اراده، امر است چنانكه مىگوئى:
أُرِيدُ مِنْكَ: به آن كار امرت مىكنم.
مثل آيه: (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- 185/ بقره) (قسمتى از آيه روزه است كه مىفرمايد: اگر مريض و مسافر بوديد روزهاى ديگر روزه بگيريد كه اين امر خداى تعالى امر در سهولت براى شماست نه امر در سختى.
گاهى واژه- اراده- ذكر مىشود و مراد قصد و هدف است مثل آيه:(لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- 83/ قصص).
يعنى: (حيات اخروى را براى كسانى قرار مىدهيم كه قصد برترى جويى و فساد در زمين نداشته و پايان و فرجام كار از آن پرهيزكار است)، نه مىخواهند چنان باشند و نه قصد آن را دارند.
اراده- در انسان بر حسب نيروى حسّى و جبرى و فطرى است همانطور كه بر اساس نيروى اختيارى نيز هست از اين روى در جماد، و حيوان هر دو بكار مىرود مثل: آيه: (جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَ- 77/ كهف) (ديوارى كه مىخواست فرو ريزد و خراب شود) و مىگويند- فرسى تريد التّبن: اسبم كاه و علوفه مىخواهد.
مُراوَدَة: يا اينكه جدال در امر و فرمان است يعنى تو چيزى را امر مىكنى غير از آن چيزى كه ديگرى امر مىكند و يا- مراودة- نزاع در خواستن و طلب كردن است يعنى تو چيزى را مىخواهى و مىطلبى و ديگرى چيز ديگر را.
راودت فلانا عن كذا- در همان دو معنى است مثل آيات: (هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي- 26/ يوسف) و (تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ 30/ يوسف) يعنى او را از رأيش برمىگرداند.
و بر اين اساس است آيات: (وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ- 32/ يوسف) و (سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ- 61/ يوسف) يعنى: (به زودى پدرش را از او بازمىگردانيم).[۲]
«ُرخاء(رخو)»
الرُّخَاء: آرامش و نرمى، چنانكه گويند: شىء رِخْو: چيز نرمى است.
فعلش- رَخِيَ، يَرْخَى- است، خداى تعالى گويد:
(فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ- 36/ ص) (پس باد را رام او كرديم كه به فرمانش هر جا مىخواست به آرامى جريان مىيافت) از معنى فوق- أَرْخَيْتُ السِّترَ- است يعنى پرده را آويختم. و از اين عبارت إِرْخَاء سِرْحَان- استعاره شده است يعنى آرام دويدن گرگ.
ابو ذؤيب مىگويد: و هى رِخْو تَمْزَعُ، يعنى: (ماده گرگ سست مىرود امّا حيله مىكند). يعنى مثل باد نرم و آرام مىرود.
فَرَسٌ مِرْخَاء: اسبى دونده از ميان ستوران تيز تك كه وسيعتر مىدود.
أَرْخَيْتُهُ: به نرمى او را فرو گذاردم و رها كردم.[۳]
«عُرف»
المَعْرِفَة و العِرْفَان: درك كردن و دريافتن چيزى است از روى اثر آن با انديشه و تدبّر كه اخصّ از علم است و واژه- انكار- نقطه مقابل و ضدّ آن است مىگويند:
فلانٌ يَعْرِفُ اللّهَ- و نمىگويند: يعلم اللّه- تا متعدّى بيك مفعول باشد زيرا معرفت بشر از خداى تعالى تدبّر در آثار او بدون ادراك ذات اوست و مىگويند: اللّه يعلم كذا- و نمىگويند: يعرف كذا- زيرا معرفت در علم قاصرى كه با تفكّر بدست مىآيد بكار مىرود، اصلش از- عَرَفْتُ- است يعنى به بوى آن رسيدم (نه خود آن) و يا از عبارت: أصبت عَرْفَهُ: به گونه و رخسارش رسيدم (عَرْف: بوى خوش و گونه و رخسار). و مىگويند:
عَرَفْتُ كذا: آن را شناختم، خداى تعالى گويد:
(فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا- 89/ بقره) (فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- 58/ يوسف) (فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ- 30/ محمّد) (يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ- 146/ بقره)انكار، ضدّ معرفت و علم است و- جهل- ضدّ علم، در آيه:(يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها- 83/ نحل).
واژه- عَارِف- در عرف سخن مردم، مخصوص به معرفت خداى و ملكوت و شكوه او و شناخت و معامله نيكوى خداى تعالى با بندگان است.
مىگويند: عَرَّفَهُ كذا: آن را شناساند و اظهار كرد، در آيه:
(عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ- 3/ تحريم) (پارهاى را شناساند و اظهار داشت و از بعض ديگر اعراض كرد).
تَعَارَفُوا: بعضى، بعض ديگر را شناختند، در آيات:
(لِتَعارَفُوا- 13/ حجرات) (يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ- 45/ يونس) عَرَّفَه: خوشبويش كرد، در باره بهشت گفت: (عَرَّفَها لَهُمْ- 6/ محمّد) يعنى بهشت را براى آنها طيّب و خوشبو قرار داد.
گفته شده- عَرَّفَها لَهُمْ- به اين است كه آنجا را برايشان وصف كرد و به سوى بهشت تشويقشان نمود و هدايتشان كرد. و آيه: (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ- 198/ بقره)، عَرَفَات اسمى است براى مكان و بقعة مخصوص، گفتهاند: وجه تسميه آن بر اين است كه در آنجا ميان آدم و حوّا معرفت و شناخت واقع شد و بلكه جهت حصول شناسايى و معرفت به خداى تعالى است از سوى بندگان به وسيله عبادات و ادعيه.
مَعْرُوف: اسمى است براى هر كارى كه با عقل و شريعت نيكو شناخته شده مُنْكَر: چيزى است كه به زشتى شناخته شده، در آيات:
(يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 104/ آل عمران) (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 17/ لقمان) (وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً- 32/ احزاب) و لذا واژه- معروف (خوب و نيكو) براى ميانه روى در بخشش وجود بكار مىرود زيرا از نظر شريعت و عقول نيكو شمرده مىشود، مثل آيه:
(وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ- 6/ نساء)و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ- 114/ نساء)و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ- 241/ بقره) يعنى به احسان و اقتصاد يا ميانه روى. و آيات: (فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ 2/ طلاق) (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ- 263/ بقره) يعنى: پاسخ نيكو دادن و دعاى خير از صدقه بهتر است (از صدقهاى كه اذيّتى در پى داشته باشد). عُرْف: نيكويى و احسانى كه شناخته شده، و درآيه:(وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ- 199/ اعراف)عُرْفُ الفرسِ و الدّيكِ: كاكل اسب و خروس.
جاء القطا عُرْفا: مرغان سنگ خواره پياپى آمدند، در آيه:
(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات).
عَرَّاف: مثل كاهن است جز اينكه- عرّاف از احوالات آينده خبر مىدهد و- كاهن- از اخبار گذشته مىگويد.
عَرِيف: كسى است كه مردم را خوب مىشناسد و معرّفى مىكند، شاعر گفت:بعثوا إليّ عَرِيفَهُم يتوسّم(عريف و مردم شناس خود را به سويم فرستادند كه به فراست همه را مىدانست و نشان مىداد).
عَرُفَ فلانٌ عَرَافَةً: وقتى است كه كسى به چيزى اختصاص پيدا كند و لذا- عَرِيف يعنى بزرگ و سرشناس شاعر گويد:بل كلّ قوم و إن عزّوا و إن كثروا/عريفهم بأثافي الشّرّ مرجوم(هر قومى هر چند بزرگ و ريشه دار زياد باشند سرپرستشان در شرّ و بدى كه سپر بلاست گرفتار است). يوم عَرَفَةَ: روزى است كه در عرفات وقوف مىشود. و در آيه: (وَ عَلَى (الْأَعْرافِ رِجالٌ- 46/ اعراف) أَعْرَاف: ديوار و حائلى است ميان بهشت و دوزخ.
اعْتِرَاف: اقرار كردن، و اصلش اظهار شناخت گناه است كه ضدّش- جحود- يا انكار مىباشد.
در آيات:(فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ- 11/ ملك) (فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا- 11/ غافر).[۴]
«یُسر»
يُسْر آسايش كه ضد عُسْر يعنى سختى است خداى تعالى فرمود: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- البقره/ 185 و سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً- الطلاق/ 7 و سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً- الكهف/ 88 و فَالْجارِياتِ يُسْراً- الذاريات/ 3 تَيَسَّرَ- هم در همين معنى است اما- اسْتَيْسَرَ يعنى آسان شد. گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ- البقره/ 196 و فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ- المزمل/ 20 يعنى آنچه كه آسان است و فراهم ميشود از قرآن بخوانيد. أَيْسَرَتِ المرأةُ- و تَيَسَّرَتْ في كذا يعنى آسان و فراهمش كرد.خداى تعالى فرمود: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ- القمر/ 13 و فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ- الدخان/ 58
يسرى: آسان.فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى- الليل/ 7 براى سهولت قرآن را آسان و روان نازل كرديم. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى- الليل/ 10 در اينجا هر چند لفظ- تَيْسِير بكار رفته ولى مانند لفظ بشارت در آيه زير است كه: فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ- الجاثيه/ 8 (براى كسانى كه مؤمن نيستند سخت و مشكل- يَسِير و مَيْسُور يعنى سهل و آسان، در آيه:
فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً- الاسراء/ 28 در هر چيز كم و آسان يسير بكار ميرود. چنانكه دانستيم واژه- يَسِير- به دو معنى بكار رفته: 1- بمعنى آسان و سهل. 2- بمعنى سرزنش مثل واژه بشارت در عذاب، در معنى اول آيات: يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً- إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ- الحج/ 70 در معنى دوم آيه وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً- الاحزاب/ 14 كه البته در رنگ و توقف آنها در آن حالت طولانى است امّا با واژه يسير بيان شده- مَيْسَرَة و يَسَار- يعنى بىنيازى و دارائى فرمود:
فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ- البقره/ 28 وام داران را كه نميتوانند وامشان مهلت دهيد تا به بىنيازى و مال برسند.
يَسَار- يعنى چپ در برابر- راست- كه با كسره (ى) هم خوانده شده.
اليَسَرَاتُ- گامهاى سبك و كوتاه- مَيْسِر هم از يُسْر- گرفته شده.[۵]
«استدراج»
الدَّرَجَة، در معنى جاه و منزلت است امّا مىگويند: للمنزلة دَرَجَة- جاه و منزلت را درجهاى است در وقتى كه از اين معنى رفعت و بالا رفتن در نظر گرفته شود نه اينكه بر يك حالت ساده ادامه داشته باشد، مثل پلّه نردبان و پشت بام (كه بالاتر از قسمتهاى ديگر است).همينطور- درجة- به جاهمندى و منزلت رفيع معنوى تعبير شده است.
خداى تعالى گويد: وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَة- 228/ بقره). كه توجّه دادن بمنزلت مردان و سياست و تنظيم امور زندگى و مانند آنها است كه در آيه الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ- 34/ نساء) بآن اشاره شده است (يعنى مردان ياوران و نگهدارندگان و قيام كنندگان بر اصلاح امور خانواده كه مرد با توانائى جسمى بيشتر حفظ كردن و يار و ياور بودن، و نگهدارى كانون خانواده بعهده اوست).
و آيات لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 4/ انفال) و هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ- 163/ آل عمران) يعنى داراى چنان درجاتى در پيشگاه خدا هستند (اشاره به زنان و مردان مؤمن است كه بهنگام ياد خدا دلهاشان، با شنيدن آيات خدا نرم و روشن مىشود و ايمانشان فزونتر و بر خداى بيشتر توكّل مىكنند، بر پا دارنده نماز و بخشندگان مالند و همينها مؤمنين واقعى و حقيقيند و لهم درجات عند اللّه- در پيشگاه پروردگارشان جاهمند، و عزيزند.
آيه دوّم 163/ آل عمران) است كه مىگويد: كسانيكه براى خشنودى خدا عمل مىكنند همچون كسانى هستند كه همواره از خداى پروا دارند و در پيشگاهش درجاتى دارند).
دَرَجَات النّجوم- منازل فلكى ستارگان (كه تشبيهى است از نظر عظمت وشكوه آنها).
مَدْرَجَةٌ- جاى بالا رفتن از راهاى كوهستانى.
فلان يَتَدَرَّجُ في كذا- كم كم بالا مىرود.
دَرَجَ الشّيخ و الصّبيّ دَرَجَاناً- يعنى مثل بالا رفتن از نردبان آن، پير مرد و كودك آرام راه مىروند.
الدَّرْج- بستن و چيدن جامه و لباس و نامه.
دَرْج- پيچيده شده.
الدَّرْج- بطور استعاره براى مرگ و مردن بكار مىرود مثل واژه الطّىّ كه در همان معنى است يعنى پيچيده شدن عمر.
طوته المنيّة- مرگ او را درهم پيچيد.
دبّ و دَرَجَ- يعنى كسيكه زنده است و راه مىرود و نيز كسيكه مىميرد و همه چيزش درهم مىپيچد.خداى تعالى گويد: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ*- 182/ اعراف).يعنى: (از جائى كه نمىدانند آنها را درهم مىپيچيم و بمرگ مىرسانيم) گفتهاند: يعنى مثل كتاب بسته مىشوند كه عبارتست از بىخبر گذاردن، و غفلت آنهاست مثل آيه وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا- 28/ كهف).
الدَّرَج- سبدى كه چيزى در آن مىنهند.
الدُّرْجَة- پارچهاى كه در رحم شتر مادينه مىگذارند.
گفته اند- سَنَسْتَدْرِجُهُمْ*- در آيه قبل يعنى آنها را بتدريج و كم كم مىگيريم (به فرجامشان و عذابشان مىرسانيم) كه در حقيقت نزديك نمودن تدريجى ايشان بچيزى است، مثل بالا رفتن و پائين آمدن از پلّهها و مكانها كه با آرامى و تدريجا انجام مىشود.
الدُّرَّاج- مرغ و پرنده رنگين كه با وقار و آرامى راه مىرود.[۶]
«دلّی»
دَلَوْتُ الدَّلْوَ- آوند و دلو را در چاه رها كردم. أَدْلَيْتُهَا- فرستادم، نيز هست، نظر دوّم از ابو منصور در كتاب (الشامل) است.
خداى تعالى گويد: فَأَدْلى دَلْوَهُ- 29/ يوسف).
واژه- دَلْو- بطور استعاره براى رسيدن به چيزى نيز بكار رفته است شاعر گويد:و ليس الرّزق عن طلب حثيث/و لكن ألق دلوك فى الدِّلَاء(رزق و روزى آن نيست كه بسرعت و شتاب بخواهى ولى وسيله تلاش وروزيت را در وسايل ديگران قرار ده).
و همچنين وسيلهاى و كسى كه دلو پر از آب مىكند- مائح- ناميدهاند شاعر گويد:و لي مائح لم يورد النّاس قبله/معلّ و أشطان الطّوى كثير (وسيله اى و كسى براى پر كردن دلو آبم دارم كه با سرعت و شتاب با ريسمانهاى بلندش بسرعت بآب مىرسد و كسى قبل از آن نمىتواند وارد آب شود). خداى تعالى گويد: وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ- 188/ بقره)[۷]
ارجاعات
- ↑ لغت نامه دهخدا , ص714
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 122-120
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 59
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 588-584
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 547-545
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 667-664
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 684-383