بی عدالتی (مترادف)
مترادفات قرآنی بی عدالتی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ظلم»، «حاف»، «عال»، «ضاز».
مترادفات «بی عدالتی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ظلم | ریشه ظلم | مشتقات ظلم | وَإِذْ قَالَ لُقْمَٰنُ لِٱبْنِهِۦ وَهُوَ يَعِظُهُۥ يَٰبُنَىَّ لَا تُشْرِكْ بِٱللَّهِ إِنَّ ٱلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ
|
حاف | ریشه حفو | مشتقات حفو | أَفِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرْتَابُوٓا۟ أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ ٱللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُۥ بَلْ أُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ
|
عال | ریشه عول | مشتقات عول | وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا۟ فِى ٱلْيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُوا۟ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثْنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا۟ فَوَٰحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُكُمْ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُوا۟
|
ضاز | ریشه ضیز | مشتقات ضیز | تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَىٰٓ
|
معانی مترادفات قرآنی بی عدالتی
«ظلم»
الظُّلْمَة: نبودن نور و تاريكى است. جمعش- ظُلُمَات- است.
در آيات: (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ- 40/ نور) (يا تاريكىهائى در درياى هول انگيز و ژرف) (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ- 40/ نور) خداى تعالى گويد: (أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 63/ نمل) (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ- 1/ انعام).
واژه- ظُلْمَة- به جهل و نادانى و شرك و فسق تعبير مىشود همانطور كه واژه نور به ضدّ آنها يعنى علم و (خدا پرستى و پاكدامنى) تعبير شده است. خداى تعالى گويد:
(يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ- 257/ بقره) (أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ- 5/ ابراهيم)
(فَنادى فِي الظُّلُماتِ- 87/ انبياء) (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ- 87/ انبياء) (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ- 122/ انعام) (كَمَنْ هُوَ أَعْمى- 19/ رعد) است و در سوره انعام آيه:
(وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ- 39/ انعام) پس عبارت (فِي الظُّلُماتِ- 39/ انعام) در اين آيه موضوعى است بجاى كورى كه گفت: (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ- 18/ بقره) در آيه: (ظُلُماتٍ ثَلاثٍ- 6/ زمر) يعنى بطن و رحم و بچّه دان مادر (بطن، رحم، مشيمة).أَظْلَمَ فلانٌ: به تاريكى رسيد، و گفت: (فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ- 37/ يس) ظُلْم: در نظر زبانشناسان و بيشتر دانشمندان عبارتست از «وضع الشّيء في غير موضعه المختص به» قرار گرفتن چيزى در غير از جايى كه مخصوص به اوست يا به نقصان و كمى و يا به زيادتى و فزونى و يا به عدول، و انحراف از زمان و مكان آن، و لذا گفته مىشود.
ظَلَمْتُ السّقاءَ: در وقتى كه شير بى موقع از شتر مادينه دوشيده مىشود و آن هم- ظَلِيم- ناميده مىشود.
ظَلَمْتُ الأرضَ: زمين را حفر كردم و جاى حفر كردن نبود و آن زمين را هم- مَظْلُومَة- گويند خاكى هم كه از آنجا بيرون آوردهاند- ظَلِيم گويند ظُلْم: در تجاوز از حقّى است كه در حكم نقطه محيط دايره است و در تجاوز كم يا زياد هم گفته مىشود از اين روى ظلم، در گناه بزرگ و كوچك هر دو بكار مىرود، به آدم در حال تعدّى و تجاوزش ظَالِم گفته شده و در باره ابليس هم ظالم هر چند كه ميان اين دو ظلم يعنى ظلم آدم و ظلم ابليس فرق زيادى است، بعضى از حكماء گفتهاند «ظلم» بر سه گونه است:
اوّل- ظلم ميان انسان و خداى تعالى و بزرگترين آن كفر و شرك و نفاق است و لذا گفت: (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ- 13/ لقمان) و مقصود همان است كه در آيات: (أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ- 18/ هود) (وَ الظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً- 31/ انسان) و در آيات زياد ديگر آمده است و گفت:
(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ- 32/ زمر) (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً- 21/ انعام) دوّم ظلمى كه ميان انسان و مردم است كه در آيه: (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ- 40/ شورى)به آن اشاره شده تا آنجا كه مىگويد: (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ- 40/ شورى).
(إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ- 42/ شورى)(وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً- 33/ اسراء).
سوّم- ظلم ميان انسان و نفس خويش كه در آيه: (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ- 32/ فاطر) به آن مقصود اشاره شده و در آيات:
(ظَلَمْتُ نَفْسِي- 44/ نمل) (إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ- 64/ نساء) و آيه: (فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ- 35/ بقره) يعنى از ظالمين و ستم كنندگان به نفس خويش مىشويد. و آيه: (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ- 231/ بقره).
تمام اين سه گونه «ظلم» كه ذكر شد در حقيقت «ظلم به نفس» است زيرا در همان آغاز كه كسى همّت به ظلم مىگمارد يعنى: (شرك و كفر و نفاق ورزيدن يا به حقّ مردم تجاوز كردن و يا در همسرى با همسر ستم كردن) انسان به خودش ستم مىكند پس ظالم آغاز كننده ستم از نفس خويش است و لذا خداى تعالى در موارد زياد ديگر گفت:
(وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ- 33/ نحل) (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ- 57/ بقره)و در آيه: (وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ- 82/ انعام) گفته شده- ظلم در اين آيه همان شرك است به دلالت اينكه وقتى اين آيه نازل شده بر اصحاب پيامبر عليه السّلام سخت و گران آمد و به آنها گفت آيا آيه (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ- 13/ لقمان) را نمىبينيد و آيه: وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً 33/ كهف) يعنى چيزى از آن كم نشده است. و آيه: (وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً- 47/ زمر) معانى هر سه ظلمى را كه گفته شد . در بر مىگيرد يعنى هر كسى كه ظلمى در دنيا نموده است در قيامت دوست مىدارد و حاضر است هر چه در دنيا از ستمگرى بدست آورده است و حتّى دو برابر آن را فديه بدهد تا از عذابش خلاص شود.
و آيه: (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى- 25/ نجم) تنبيهى و هشدارى است بر اينكه ظلم و ستم انسان را از عقوبتش بىنياز نمىكند و پاداشى ندارد، و رهائيش نمىدهد بلكه به مرگ مىرساند به دلالت سرنوشت قوم نوح. و آيه (وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ- 31/ غافر) و در جاى ديگر آيه: (وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ- 29/ ق) كه در آيه اوّل با واژه- عباد- تخصيص به اراده دارد و ديگرى با لفظ- ظلّام- اختصاص به عبيد كه تفسيرش به بعد از اين كتاب مخصوص مىشود.
الظَّلِيم: شتر مرغ نر، ناميدن ظَلِيم بنابر اعتقاد آنهاست، يعنى (اعراب) كه آن را مظلوم مىدانند و اين معنى در شعرى است كه شاعر به آن اشاره كرده:فصرت كالهيق عدا يبتغى/قرنا فلم يرجع بأذنين (همچون شتر مرغ نر شدم جز اينكه شاخى مىخواستم و با دو گوشم بر نگشت). الظَّلْم: آب دندان، خليل گفته است: لقيته أدنى ظَلَمٍ يا ذي ظَلمَةٍ: اوّل چيزى كه چشم تو را به خود متوجّه كند در او نبود (كنايه از گيرايى و جذّابيت سخن است) از اين واژه فعلى مشتقّ نمىشود و- لقيته أدنى ظَلَمٍ- آنچنان است كه گفته شد.[۱]
«حاف»
الإِحْفَاء فى السّؤال- شتاب داشتن در سؤال و پياپى پرسيدن، الإحفاء فى الإلحاح- پياپى اصرار و ستيزه كردن.
الإحفاء فى المطالبة- پى در پى خواستن و تقاضا كردن.
الإحفاء فى البحث- پافشارى در بحث و سخن براى شناختن حال چيزى يا كسى.
و بر وجه و معنى اوّل عبارات:
أَحْفَيْتُ السّئوال- و- أحفيت فلانا فى السّئوال (سؤال را پياپى تكرار كردم، او را سؤال پيچ كردم) است.
خداى تعالى گويد: (إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا- 37/ محمّد).
يعنى: (هر گاه چيزى از شما مىخواهد و اصرار مىكند شما بخل مىورزيد).
اصل اين معنى از- أَحْفَيْتُ الدّابة- است يعنى در مهربانى بآن حيوان مبالغه كردم بطوريكه پايش نرم و سمّش سبك است و ستورى است كه در اثر مهربانى زياد هميشه در راه رفتن سبك مىرود، مىگويند: حَفِيَ، حَفاً و حُفْوَة، و از اين فعل عبارات:
أَحْفَيْتُ- يعنى ظاهر موى سبيل (شارب) را تماما چيدم.
الحَفِيُ- بسيار نيكوكار و مهربان و لطيف.
خداى عزّ و جلّ گويد: (إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا- 47/ مريم). يعنى: او بر من بسيار مهربان است.
أَحْفَيْتُ بفلان و تَحَفَّيْتُ به- يعنى: اكرام و احترامش كردم و باو توجّه نمودم.
الحَفِيّ- دانشمند و آگاه بچيزى (اين واژه مربوط بآيه 187/ اعراف است كه از پيامبر (ص) در باره قيامت مىپرسند، كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها- گويى كه تو وقت قيامت را مىدانى، خداوند گويد: پاسخشان ده كه- عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي، او آگاه بقيامت است).[۲]
«عال»
عَالَهُ و غاله: در معنى بهم نزديكند- عول- در چيزى است كه هلاك مىكند و نيز- عَوْل- در چيزى كه سنگينى مىكند، مىگويند: ما عَالَكَ فهو عَائِلٌ لى: هر چيزى كه تو را سنگين كند براى هم دشوار است و از اين معنى است- عَوْل- بيش از نصف گرفتن، خداى تعالى گويد: (ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا- 3/ نساء)عَالَتِ الفريضة: زياده بر نصّ فريضه انجام داد
«ضاز»
آيه: (تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى- 22/ نجم) يعنى بخشش ناقص و نارسا اصلش بر وزن (فعلى) است كه بخاطر حرف (ى) حرف (ض) كه قبل از آن است مكسور شده و گفتهاند وزن- فعلى- در كلامشان نيست[۳]