بیمار (مترادف)
مترادفات قرآنی بیمار
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «مریض»، «سقیم»، «حَرَض».
مترادفات «بیمار» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
مریض | ریشه مرض | مشتقات مرض | فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌۢ بِمَا كَانُوا۟ يَكْذِبُونَ
|
سقیم | ریشه سقم | مشتقات سقم | فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ
|
حَرَض | ریشه حرض | مشتقات حرض | قَالُوا۟ تَٱللَّهِ تَفْتَؤُا۟ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ ٱلْهَٰلِكِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی بیمار
«مریض»
مَرَض يا بيمارى خارج شدن حالت مزاج انسان از اعتدال است كه ويژه انسان است بيمارى يا مرض دو گونه است اول بيمارى جسمى چنانكه در آيه گفت:
وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ- الفتح/ 17.
جمعش مرضى است گفت:
وَ لا عَلَى الْمَرْضى- التوبه/ 91.
دوّم بيماريهائى مانند- رذيلت و هرزگى- نادانى- ترس- بخل و حسد- نفاق و دو روئى و غير از اينها از صفات اخلاقى در آيه فرمود:
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- البقره/ 10.
و أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا- النور/ 50.
و وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ- التوبه/ 125.
مفهوم اين آيه در آيه زير آمده است كه:وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً- المائده/ 64.
اين آيه كه در باره كفر و نفاق و طغيان قوم يهود است، واژه نفاق و كفر و ساير رذيلتهاى اخلاقى آنها به مرضى تشبيه شده است كه يا مانع درك فضيلتها در آنهاست مثل بيمارى جسمى و بدنى كه از رشد و كمال جسم جلوگيرى ميكند و يا اينكه آن پليديهاى عقيدتى و فكرىشان مانع هدايت شدن و رسيدن به حيات اخروى است كه در آيه زير آن زندگى جاودانه و سعادتمندانه اشاره نموده ميگويد:
وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ- العنكبوت/ 64.
و يا اينكه بخاطر تمايلات نفسانى بر اعتقادات ناپسند است چنانكه بدن مريض به غذاهائى كه برايش مضر است تمايل دارد و بخاطر همين انگيزههائى كه در ذهن و عقيده بصورت بيمارى و مرض ظاهر ميشود ميگويند «دوى صدر فلان و نخل قلبه» يعنى دلش از احمقى فاسد شده قلبش از صفات زشت تباه و فاسد گشته پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
«أىّ داء أدوأ من البخل».
چه دردى از بخل و حسادت بدتر است.
شمس مَرِيضَة- در وقتى كه چيزى مثل ابرهاى خورشيد گرفتگى او را تاريك كند. أَمْرَضَ فلانٌ في قوله- عارضهاى برايش پيش آمد- تمريض- سرپرستى بيماران كه معنيش رفع بيمارى از اوست، مثل- تغذيه- يعنى بيرون كردن خاشاك يا هر چيزى از چشم.[۱]
«سقیم»
السَّقَم و السُّقْم: اختصاص به بيمارى جسمى و بدنى دارد ولى بيمارى و مرض گاهى در بدن است و گاهى در نفس و جان مثل آيات:
(فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ- 10/ بقره) و (إِنِّي سَقِيمٌ- 89/ صافّات).
پس واژه بيمارى بطور كنايه يا اشاره به بيمارى گذشته، آينده و يا به اندك بيمارى است كه اكنون در كسى موجود است اطلاق مىشود، زيرا انسان پيوسته از تباهى و خللى كه وجود او را فرا مىگيرد جدا نيست هر چند كه آن را خود احساس نكند.
مكان سَقِيم: در وقتى است كه در جائى خوفى و ترسى باشد.[۲]
«حَرَض»
الحَرَض يعنى: چيزى كه مورد اعتنا نباشد و بحساب نمىآيد و خير هم در آن نيست و لذا بآنچه را كه در حال نابودى و هلاكت و تباهى است- حرض- گويند.
خداى عزّ و جلّ گويد: (حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً- 85/ يوسف).
(فرزندان يعقوب باو مىگويند تو از فكر يوسف آسوده نمىمانى تا اينكه هلاك شوى).
شاعر گويد:إنّى امروء نابنى همّ فَأَحْرَضَنِي.(مردى هستم كه اندوه و غم مرا مصيبت زده كرد سپس بهلاكتم مىرساند).
الحُرْضَة- كسى است كه از پستى و خسّت گوشت حلالى را كه بايد خريدارى كند نمىخورد مگر گوشت شرطى كه از راه قمار مفت و مجّانى بدستش برسد.
تَحْرِيض- تشويق و برانگيختن بچيزى با خوب جلوه دادن آن، و آسان نمودن زحمات كسب آن، گوئى اين واژه در اصل بمعنى- بر طرف كردن تباهى و سختىهاست- مثل: مرّضته و قدّيته- يعنى بيمارى و خاشاك را از تن و چشم او برطرف و دور كردم ولى: أَحْرَضْتُهُ- يعنى تباهش كردم، مثل- أقذيته- يعنى: خاشاك در چشمش ريختم.[۳]