برخواستن (مترادف)
مترادفات قرآنی برخواستن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اَنبَعَث»، «نَشَرَ»، «نَشَزَ»، «قام».
مترادفات «برخواستن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
انبعث | ریشه بعث | مشتقات بعث | إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشْقَىٰهَا
|
نَشَرَ | ریشه نشز | مشتقات نشز | وَٱتَّخَذُوا۟ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً لَّا يَخْلُقُونَ شَيْـًٔا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَوٰةً وَلَا نُشُورًا
|
نَشَزَ | ریشه نشر | مشتقات نشر | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا۟ فِى ٱلْمَجَٰلِسِ فَٱفْسَحُوا۟ يَفْسَحِ ٱللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ ٱنشُزُوا۟ فَٱنشُزُوا۟ يَرْفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مِنكُمْ وَٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ ٱلْعِلْمَ دَرَجَٰتٍ وَٱللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
|
قام | ریشه قوم | مشتقات قوم | فَإِذَا قَضَيْتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذْكُرُوا۟ ٱللَّهَ قِيَٰمًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِكُمْ فَإِذَا ٱطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتْ عَلَى ٱلْمُؤْمِنِينَ كِتَٰبًا مَّوْقُوتًا
|
معانی مترادفات قرآنی برخواستن
«اَنبَعَث»
اصل بَعْث- برانگيختن يا روانه كردن چيزى است، گفته مىشود: بَعَثْتُهُ فَانْبَعَثَ- او را برانگيختم و به حركت در آمد.
معنى واژه- بعث- بر حسب هدف و موردى كه به آن تعلّق مىگيرد فرق مىكند، پس- بعثت البعير- شتر را راندم و برانگيختم.
بعث- در آيه (وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ- 36/ انعام) به معنى بيرون آوردن و برانگيختن و سير دادن انسان به سوى قيامت است.
و در آيات (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً- 6/ مجادله) و (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن) و (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ- 28/ لقمان)- بعث دو گونه است:
1- بعث بشرى يا از ناحيه انسان برانگيختن كسى و انسان ديگرى را يا چيز ديگرى را، مانند حركت و برانگيختن شتران و وادار كردن انسانى براى نياز و حاجتى.
2- بعث الهى كه اين بعث خود دو گونه است:
اوّل- بعث بمعنى ايجاد كردن مواد و پديدهها و أجناس و انواع آنها از نيستى به هستى كه ويژه باريتعالى است و هيچ احدى يا ديگرى قدرت چنين بعثى را ندارد.
دوّم- بعث به معنى زنده كردن مردگان كه خداوند بعضى از اولياء خود را مانند عيسى صلّى اللّه عليه و سلّم و امثال او را به اين كار مخصوص گردانيد.
و سخن خداى عزّ و جل كه (فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ- 56/ روم) يعنى روز حشر و قيامت.
و (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ- 31/ مائده) يعنى خاك زمين را گود مىكرد و مىافشاند.
و (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا- 36/ نحل) معنى بعث در اين آيه مثل آيه (أَرْسَلْنا رُسُلَنا- 44/ مؤمنون) است يعنى رسالت دادن به پيامبران و نيز آيه (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً- 13/ كهف) يعنى برانگيختن، بدون فرستادن بجائى.
و آيات (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً- 65/ انعام) و (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ- 259/ بقره)
كه در اين معنى خداى عزّ و جل فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ- 60/ انعام).
عبارت- يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ- براى اين است كه خواب از جنس مرگ است و برانگيختن را براى برخاستن از وفات يا خواب مساوى قرار داده.
و آيه (وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ- 46/ توبه) يعنى و رفتنشان را خداى ناروا مىشمارد (آيه فوق مىگويد كه گروهى با ريب و ريا و دروغگوئى نخست از پيامبر (ص) اجازه خواستند كه همراه مسلمين براى جنگ خارج نشوند امّا كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان داشتند چنين اجازهاى نمىخواستند و لذا مىگويد دروغگويان اگر هم اراده خروج مىكردند چون از راه دروغ و رياء بود خداى را ناپسند مىآيد).[۱]
«نَشَرَ»
نَشْر اين واژه براى- لباس- نامه- ابر- نعمت و سخن بكار ميرود يعنى گسترده شدن و باز نمودن و بسط دادن آنها. در آيه گفت:
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ- التكوير/ 10زمانى كه نامهها باز و گسترده شد و آيه: وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ... وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ-الشورى/ 28 وَ النَّاشِراتِ نَشْراً- المرسلات/ 3 يعنى فرشتگانى كه كار گزار وزش بادها هستند و يا بادهائيكه ابرها را پراكنده و بحركت در ميآوريد جمع- ناشر- نشر است كه در آيه- نُشْراً هم خوانده شده: مثل اينست كه كسى بگويد از اين واژه- سخنى كه نيكوست و منتشر شده ميشنوم كه از مدح و ستايش است.
نَشِرَ الميتُ نُشُوراً- در باره زنده شدن انسانها در قيامت است در آيه گفت:
وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ- الملك/ 15 بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً- الفرقان/ 40 وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3 (پارهاى از مردم غير از اللّه پديدهها و بتانى را براى خود معبود گرفتهاند در حاليكه نه سود و زيانى را قدرت دارند و نه امر موت و زندگى و بعثت و بر انگيخته شدن در قيامت را توانا هستند).
فعل ثلاثى مجرد و مزيد فيه آن يعنى نشور و انشار در آن بيك معنى- أَنْشَرَ اللّهُ الميتَ فَنُشِرَ- در آيه گفت:
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ- العبس/ 22 و فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً- الزخرف/ 11 در مورد وزش بادها و ريزش بارانهاى بهارى است كه زمين بىحركت و مرده را زنده ميكند كه در واقع بعثت پياپى زمين است (بگفته مولوى-اين بهار نو- بعد برگ ريز/- هست برهان بر وجود- رستخيز) حقيقت معنى واژه نشر استعاره از عبارت- نشر الثوب- است شاعر ميگويد:طوتك خطوب دهرك بعد نشر/كذاك خطوبه طيّا و نشرا (حوادث روزگارت بعد از اندك انبساطى مانند جامهاى تو را در هم پيچيد و در ميان گرفت و اين شيوه زمانه است چه در حال شادى و چه در حال سختى) و گفت وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً- الفرقان/ 47 يعنى در روز گستردگى و يافتن رزق و روزى و رحمت و نعمت برايتان قرار داد، چنانكه در آيه ديگرى فرمود: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ- القصص/ 73 انْتِشَار الناس- تصرف و مبادرت مردم در نيازمنديها، در آيه: ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ- الروم/ 20 و فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ- الجمعه/ 10 نشروا هم در معنى انتشروا است آيه: و اذا قيل انشروا فَانْشُرُوا- المجادله/ 11 خوانده شده يعني پراكنده شويد.
انْتِشَار- يعنى ورم كردن عصب حيوان و چهارپاست، نَوَاشِر- رگهاى دستهاست زيرا گسترده و روشن است، ديده ميشود.
نَشْر- ابر پراكنده كه بجاى مفعول هم بكار ميرود مثل- نقص بجاى منقوص، نشر هم بجاى منشور بكار ميرود.
در گشودن پر و بال باز شكارى هم واژه- نشر گفته ميشود، هم چنين به گياه و علف خشك در وقتى كه بارانى بر او ببارد و دوباره برويد و چيزى كرم مانند از آن علوفهها ظاهر ميشود كه نوعى بيمارى در دامها بوجود ميآورد.
ناشيره- زمين- نشرت الخشب بالنشار- چوبها را با اره بريدم بهمان اعتبار كه ذرات چوب پراكنده ميشود، نُشْرَة- افسون و درمان غير طبيعى و خرافى براى بيمار.[۲]
«نشز»
نَشْز زمين بلند و مرتفع- نَشَزَ فلانٌ- او قصد برترى بر سايرين دارد، نَشَزَ فلانٌ عن مقره- از جايگاهش درگذشت و برتر نشست، نَاشِز مانند ناب است در آيه گفت: وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا- المجادله/ 11 (يعنى اگر گفته بالاتر بنشينيد بپذيريد).- زنده شدن و برخاستن از خاك را هم- نشز و انشاز- ميگويند زيرا از پائين به بالا تغيير حالت ميدهد. گفت: وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها- البقره/ 259 كه با فتحه حرف- ن- هم خوانده شده. (اشاره به داستان كسى است كه از زنده شدن پس از مرگ مردمى كه همه چيزشان ويران شده و خودشان هم پوسيده بودند در شگفت بود كه به امر خدا او هم مرد و بعد از صد ماه زندهاش كرد در حالى كه هم خودش و هم مركبش بحالت اول در آمدند و پوست و گوشت و استخوان مركبش روئيد). و آيه: وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ- النساء/ 34 اشاره به تكبر زن و بغض او نسبت به همسرش است كه از طاعت شوهرش سرپيچى ميكند و خود را برتر ميداند و چشمش به ديگرى است نه به شوهر خويش و باين شاعرى گفته است:اذا جلست عند الامام كانّها/ترى رفقة من ساعة تستحيلها (وقتى در حضور امامى نشسته است گوئى از ساعتى كه چنين حالتى را ناممكن ميشمردى آنها دوستانى صميمى هستند.)
عِرْق نَاشِز- رگى كه از شدت درد بر آمده و به تندى ميزند.[۳]
«قام»
قَامَ، يَقُومُ، قِيَاماً: به پا خاست و برخاست.
قَائِمٌ: بپا خاسته.
أَقَامَ بالمكان إِقَامَةً: در آنجا اقامت گزيد. اسم فاعلش- قائم- است.
«قِيَام» بر چهار گونه است:
اول- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، قهرا و بناچار.
دوم- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، اختيارا.
سوم- قيام براى چيزى كه همان عمل مراعات و حفظ و نگهدارى آن است.
چهارم- قيام كردن به قصد انجام چيزى و كارى.
1- قيام قهرى، مثل آيات:
قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100/ هود)
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها (5/ حشر)
2- و اما قيامى كه در معنى بپاخاستن اختيارى است، در آيات: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً (9/ زمر). الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ (191/ آل عمران). الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء). وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64/ فرقان).
قيام در دو آيه اخير جمع- قائم- است.
3- قيام در معنى مراعات و محافظت، در آيات: كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ (8/ مائده). قائِماً بِالْقِسْطِ (18/ آل عمران). و در آيه: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (33/ رعد) يعنى حافظ و نگهدارنده. و سخن خداى تعالى كه: لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ (113/ آل عمران). إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً (75/ آل عمران). يعنى مگر اينكه پيوسته در طلب آن ثابت و پايدار باشى
4- قيامى كه در معنى عزم و قصد و اراده است مثل آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ (6/ مائده).
و در آيه: يُقِيمُونَ الصَّلاةَ (3/ بقره) يعنى قصد انجام نماز نموده آنرا ادامه ميدهند و بر اقامه آن محافظت مىكنند.
قِيَام و قِوَام- اسمى است براى آنچه كه چيزى را برپا ميدارد و ثابت مىكند مثل: عماد و سناد، در مورد چيزيكه به آن اعتماد و تكيه ميشود [تكيهگاه، ستون- پايه و اساس- سرپرست خانواده، حافظ و نگهدارنده.] و مثل آيه:
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً (5/ نساء) يعنى خداوند آنرا از چيزهايى كه نگهداريتان مىكند قرار داده است و آيه: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ (97/ مائده) يعنى كعبه براى شما نگهدارنده و قوام حيات شماست كه معاش و معاد شما را ثابت و پايدار ميدارد.
«أصم»گفته است: معنى قائما- در اين آيه اينست كه كعبه نسخ نميشود.
در آيه فوق- قِيَماً- بجاى- قِياماً- هم خوانده شده و كسى كه- قِياماً- را در آيه جمع- قِيمَة- ميداند سخنى قابل توجه نيست.
عبارت- قَامَ كذا- در معنى ثبت، و- ركز- يعنى ثابت و پا بر جا شده
است كه هر سه واژه به يك معنى است [قام، ثبت، ركز].
و آيه: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (125/ بقره) يعنى در مقام ابراهيم كه مكانى معين در كعبه است نماز بپاى داريد، اين آيه براى اينستكه همواره خاطره خدا پرستى و بتشكنى ابراهيم در خاطرهها زنده بماند.
قام فلان مقام فلان: وقتى است كه كسى نايب و جانشين ديگرى شود، در آيه:
فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ (107/ مائده)
و آيه: دِيناً قِيَماً (161/ انعام) يعنى دينى ثابت كه حفظ كننده و ارزش دهنده امور معاش و معادشان است كه- قيما- بدون تشديد هم خوانده شده و در آن صورت از- قيام- است. و نيز گفته شده- قيما- صفت است مثل:
قومٌ عِدًى، مكانٌ سِوًى، لحمٌ رِذًى و ماءٌ رِوًى: [مردمى دشمن خو، مكانى هموار و پرداخته و گوشتى لاغر و آبى گوارا.] و بر اين اساس آيات:
ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (36/ توبه). وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً (2/ كهف). وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5/ بينه).
واژه قَيِّمَة- اسمى است براى امتى كه به قسط قيام كردهاند و در آيه:
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ (110/ آل عمران) به آنها اشاره شده است. و در آيات: كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ (135/ نساء). يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3/ بينه). اشاره به- صُحُفاً مُطَهَّرَةً- همان قرآن است. در آيه: كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3/ بينه) اشاره به محتواى قرآن كه جامع معانى كتابهاى خداى تعالى است زيرا قرآن كتابى است كه جاى فراهم آمدن و جامع ثمرات و بهرههاى كتابهاى پيشين خداى تعالى است. و آيه: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ الْقَيُّومُ (255/ بقره) يعنى خداوند حافظ و بر پا دارنده هر چيزى است و نيز بخشنده آنچه را كه براى قوام و ثبات آن چيز لازم است و اين مفهوم همان معنى است كه در آيات: الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50/ طه). أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (33/ رعد) ياد آورى شده است.
بناى واژه قَيُّوم- فيعول- است و قيام بر وزن فيعال، مثل: ديون و ديان.
قِيَامَة: عبارتست از بر پا شدن رستاخيز يا ساعتى كه در آيات: وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ (12/ روم). يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (6/ مطففين) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً (36/ كهف) ياد آورى شده است.
قِيَامَة: اصلا به معنى حالت و قيامى است كه ناگهانى از انسان حاصل ميشود و حرف (ه) در قيامت براى تنبه و آگاهى بر وقوع آن حالت بطور ناگهانى است.
مَقَام: مصدر و اسم مكان و زمان از- قيام- است، مثل آيات: إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي (71/ كهف). ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14/ ابراهيم). وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ (46/ رحمن). وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (125/ بقره). فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ (97/ آل عمران). وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (26/ دخان). إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ (51/ دخان). خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73/ مريم). وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164/ صافات). أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل).
اخفش گفته است: در آيه: قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل) مقام در اين آيه جاى نشستن است، در اينجا اگر (اخفش) خواسته است بگويد كه (مقام) و (مقعد) هر دو بالذات يك چيزند و نسبت به فاعل مختلفند، اين سخن صحيح است مثل واژههاى- (صعود) و (حدور): [بالا رفتن و پائين آمدن].
اما اگر مقصود اين است كه واژه مقام در معنى جاى نشستن است اين سخن بعيد است زيرا مكانى واحد گاهى به اعتبار برخاستن از آن جا (مقام) ناميده ميشود و گاهى به اعتبار نشستن به آنجا- مقعد- ناميده ميشود.
مَقَامَة: گروه و جماعت، شاعر گويد:و فيهم مَقَامَاتٌ حسان وجوهم
در حقيقت- مقامة- اسمى است براى مكان هر چند كه بجاى اهل آن مكان قرار گرفته مثل سخن شاعر كه گفته است:و استبّ بعدك يا كليب المجلس.
كه در اين شعر- مستبيّن- يعنى هجو كنندگان و ناسزاگويان را مجلس ناميده است.
اسْتِقَامَة: در مورد راهى است كه بر يك خط هموار و استوار است كه گفتهاند، طريق حق هم به آن تشبيه شده است، مثل آيات: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6/ فاتحه). أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً (153/ انعام). إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (56/ هود).
اسْتِقَامَة الأنسانِ: ملتزم شدن انسان براى بودن در راه راست، در آيات: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَ اسْتَقامُوا (30/ فصلت). فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ (112/ هود). فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ (6/ فصلت).
الإِقَامَةُ فى المكان: ثابت بودن در آن مكان.
إِقَامَةُ الشّيءِ: اداء كردن حق آن چيز و وفا نمودن به حق آن. در آيه: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (68/ مائده) يعنى با علم و عمل به آن وفا كنيد و حق آنها را برآوريد. و همچنين آيه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (66/ مائده).
خداوند هر كجا در قرآن امر به نماز كرده و آنرا ستوده است امر ننموده مگر با لفظ (إقامة) تا تنبه و آگاهى بر اين باشد كه مقصود، انجام و اداى وظايف نماز است كه حقش اداء شود نه فقط شكل ظاهرى نماز مثل آيه: أَقِيمُوا الصَّلاةَ (43/ بقره).
و در غير موضع مثل امر در مدح، گفت: وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ (162/ نساء). و اما آيه: وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى (142/ نساء). در آيه اخير- قامُوا- از (قيام) است، يعنى بلند شدن نه از- إقامة- كه به معنى ثبات و پايدارى در نماز است اما آيه: رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ (40/ ابراهيم) يعنى پروردگارا موفقم بدار تا شرايط كامل نماز را بجاى آورم. در آيه: فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ (5/ توبه) گفته شده مقصود از آن اقرار به وجوب نماز است نه به اداى آن.
مُقَامٌ: براى مصدر و اسم مكان و اسم زمان و اسم مفعول گفته ميشود ولى آنچه را كه در قرآن وارد شده است مصدر است مثل آيه:إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66/ فرقان).
مُقَامَةٌ: همان اقامت و سكنى گزيدن است، در آيات: الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ (35/ فاطر). كه مثل دارُ الْخُلْدِ (28/ فصلت). جَنَّاتِ عَدْنٍ (72/ توبه) است. و آيه: لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا (13/ احزاب).
مقام- در آيه اخير از- قام- است يعنى براى شما استقرار و آرامش نيست كه: لا مُقامَ لَكُمْ (13/ احزاب) هم خوانده شده يعنى از- إقامة.
واژه- إقامة- به دوام و پيوستگى هم تعبير ميشود مثل آيه:
عَذابٌ مُقِيمٌ (37/ مائده) آيه: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ (51/ دخان) عبارت (مَقامٍ أَمِينٍ)- با فتحه حرف ميم- يعنى در مكانى كه اقامتشان در آنجا ادامه مىيابد.
تَقويمُ الشّيء: پرداختن و استوار داشتن آن چيز، در آيه:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4/ تين).
كه اشاره به ويژگيهاى انسان در ميان حيوانات از جهت عقل و فهم و راست بودن قامت اوست كه دلالت بر مستولى بودن انسان بر هر چيزى است كه در اين عالم هست.
تَقْوِيمُ السّلعةِ: ارزيابى كردن متاع و بيان قيمت آن.
قَوْم- در اصل گروهى از مردان غير از زنان است از اينروى گفت:لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ .... (11/ حجرات).
شاعر گويد:أ قوم آل حصن أم نساء [آيا اهل و قبيله حصن مردانند يا زنان].
ولى در اكثر آيات قرآن هر كجا به قوم اشاره شده مردان و زنان با هم اراده شده است و حقيقت معنى آن در مورد مردان همانست كه با آيه:
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء) آگاهى داده است[۴]