انسان (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی انسان

«انسان» برترین مخلوق خداوند است که دارای دو بعد جسم و روح است و مزیت او بر دیگر موجودات، در عقل و اختیار او دانسته شده است. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اِنس»، «انسان»، «ناس»، «انسیا»، «اناسی»، «آدم» و «بشر»

مترادفات «انسان» در قرآن

واژه مشاهده ریشه و مشتقات نمونه قرآنی
اِنس ریشه و مشتقات انس
وَمَا خَلَقْتُ ٱلْجِنَّ وَٱلْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ
انسان ریشه و مشتقات انس
كَلَّآ إِنَّ ٱلْإِنسَٰنَ لَيَطْغَىٰٓ
ناس ریشه و مشتقات نوس
يَوْمَ يَكُونُ ٱلنَّاسُ كَٱلْفَرَاشِ ٱلْمَبْثُوثِ
انسیا ریشه و مشتقات انس
فَكُلِى وَٱشْرَبِى وَقَرِّى عَيْنًا فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ ٱلْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِىٓ إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ ٱلْيَوْمَ إِنسِيًّا
اناسی ریشه و مشتقات انس
لِّنُحْۦِىَ بِهِۦ بَلْدَةً مَّيْتًا وَنُسْقِيَهُۥ مِمَّا خَلَقْنَآ أَنْعَٰمًا وَأَنَاسِىَّ كَثِيرًا
آدم
بشر ریشه و مشتقات بشر
نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ

معانی مترادفات قرآنی انسان

«انس»، «انسان»، «انسیا»، «اناسی»

إِنْس‏ موجودى است خلاف پرى، إنس- به معنى ألفت و محبّت خلاف تنفّر و بى‏محبّتى است، إِنْسِيّ‏- منسوب به إنس است، واژه إنسىّ در جايى بكار مى‏رود كه انس و محبّت در آن زياد باشد و به هر چيزى كه مورد محبّت قرار گيرد نيز (إنسّ) گويند از اينجهت حيوانى كه به دنبال راكبش و صاحبش مى‏دود و ميرود را (انسىّ) گويند.

و- إنسىّ القوس- به كمانى گفته مى‏شود كه مقابل كماندارش قرار گرفته است، و بالاخره بهر چيزى كه بسوى انسان مى‏آيد و از جانب ديگر دور مى‏شود إنسى گويند، جمع‏ إِنْس‏، أُنَاس‏ و أَنَاسِيّ‏ است، خداى تعالى فرمايد: (وَ أَناسِيَّ كَثِيراً 49/ فرقان) (تمام آيه چنين است- (وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ‏ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً- 48 و 49/ فرقان)، يعنى او خدايى است كه بادهاى بشارت دهنده را كه حامل رحمتند مى‏فرستد و در نتيجه از آسمان آبى پاك فرو فرستيم براى اينكه زمينهاى خشك و شهرهاى كم آب و مرده را زنده كنيم و چهار پايان و انسانها را كه آفريده‏ايم سيراب سازيم).

به نفس هم- ابن إنسك- گفته‏اند (چون نفس هر كسى مورد محبّت اوست) پس در حقيقت فرزند اوست كه به او دل مى‏بندد.

سخن خداى تعالى كه فرمايد: (فَإِنْ‏ آنَسْتُمْ‏ مِنْهُمْ رُشْداً- 6/ نساء) يعنى: اگر در يتيمان رشدى يافتيد و با محبّت و انس به آنها نگريسته‏اند اموالشان را بآنها بدهيد مانند آيه (آنَسْتُ‏ ناراً- 10/ طه) آتشى ديدم و با ديدگانم آنرا يافتم، آيه (حَتَّى‏ تَسْتَأْنِسُوا- 27/ نور) تا اينكه ببينيد و احساس كنيد- إيناس و استيناس يعنى رؤيت و علم و احساس گفته شده واژه‏ إِنْسَان‏ به بشر و بنى آدم از اين روى اطلاق مى‏شود كه وجودش و خلقتش تنها با محبّت بيكديگر قوام و ثبات خواهد داشت، و لذا گفته‏ اند- انسانها فطرتا اجتماعى هستند زيرا اقوامشان و دوام وجودشان بيكديگر پيوسته است و ممكن نيست، انسان خودش بتنهائى بتواند تمام نيازها و اسباب زندگى خود را فراهم نمايد و نه مى‏تواند به تنهايى براى تهيّه آنها قيام كند.

و نيز گفته ‏اند: اطلاق نام انسان بر او بخاطر اينستكه او بهر چيزى كه به او پيوسته و همراه است الفت- دارد و- أنس- مى‏گيرد و از نظر لفظى گفته‏ اند اصلش- إنسيان بر وزن افعلال است.[۱]

«ناس»

النَّاس‏ بمعنى مردم است كه گفت‏اند اصلش- أُنَاس‏- است كه حرف اولش بعد از در آوردن- الف و لام- بر سر آن حذف شده است. و يا اصلش از إِنْسَيَانُ‏ كه مقلوب نسي است گرفته شده و يا از- نَاسَ‏ يَنُوسُ‏- يعنى اضطراب- نِسْتُ‏ الإبلَ- او را آب دادم.

ذو نُوَاس‏- سلطان حبشه از اين جهت ناميده شده كه ميگويند حيوانى انگل مانند بر پشتش او را رنج ميداده كه صورت تصغير آن- نُوَيْس‏- است در آيه فرمود:

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ‏ النَّاسِ‏- الناس/ 1 ناس- در اين سوره مذكر است و مقصود فضلا و دانشمندان است و غير از كسانى است كه نام- ناس- بر آنها قرار گرفته زيرا اگر به معنى انسانيت كه وجود برترى و فضيلت در آدميان است در نظر بگيريم و همين طور ساير اخلاق پسنديده و معانى گوناگون آنگاه مردان برجسته و فاضل از آيه فهميده ميشود.

هر چيزى كه فعلش كه مخصوص آن است شناخته نباشد استحقاق معنى همان اسم‏ را دارد. مثل- يد- كه فعلش معلوم نيست و به پايه‏ها و دسته‏هاى تخت هم اطلاق ميشود. در آيه فرمود: آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ‏- البقره/ 13 يعنى ايمان بياوريد مانند ايمان كسانى كه معنى انسانيّت در آنها يافت ميشود و مقصود همه انسانها نيست و نه مرد بخصوصى بلكه مقصود معنى- ناس- است هم چنين در آيه: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ‏- النساء/ 54 كه بهمان معنى است يعنى كسى كه معنى انسانيت در او يافت ميشود هر كس كه باشد و شايد هم نوع انسان منظور باشد و آيه اخير توجّه به آن معنى داشته باشد.[۲]

«بشر»

البَشَرَة يعنى ظاهر پوست بدن- و- الأدمه- زير پوست و باطن پوست است و اين سخن عموم اديبان است ولى ابو زيد انصارى‏ به عكس اين گفته‏ است و ابو العبّاس مبرّد هم ناصحيح گفته و در مورد اين واژه به خطا رفته چه او و چه كسانى كه در اين مورد با او هم نظرند.

جمع بشرة، بَشَر و أَبْشَار، است انسان هم بخاطر همين معنى يعنى پوست بدنش به- بَشَر- تعبير شده است بر خلاف حيوانات كه بدنشان از پشم و كرك پوشيده است. واژه- بشر- در جمع و مفرد هر دو بكار مى‏رود امّا بصورت تثنيه هم هست خداى تعالى فرمايد (أَ نُؤْمِنُ‏ لِبَشَرَيْنِ‏- 47/ مؤمنون).

هر كجا در قرآن وجود انسان بخاطر جثّه ظاهرش تعبير شده به لفظ- بشر- مخصوص شده است، مانند آيات (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً- 54/ فرقان) و (إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ‏- 71/ ص).

هر زمانى كه كفّار خواستند ارزش نبوّت انبياء را كم كنند، آنها را به لفظ بشر تعبير كرده ‏اند و گفته اند:

(إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ‏ الْبَشَرِ- 25/ مدّثر) و خداى تعالى از قول آنها- فرموده: (أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ‏- 24/ قمر (و (ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا- 15/ يس) و (أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا- 47/ مؤمنون) و (فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا- 6/ تغابن).

و بر اين اساس به پيامبر (ص) فرمود بآنها بگو (إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَ‏- 10/ كهف) كه تنبيه و هشدارى است بر اينكه همه مردم در بشر بودن يكسانند و تنها انسانهائى با معارف، والا، و ارزشمند و متعالى، با اعمال صالح داراى امتيازند، و لذا با جمله‏ يُوحى‏ إِلَيَ‏- مزّيت او را اظهار كرد كه آرى او هم بشر است امّا با وحى مزيّتش دادم. لذا بعد از آن فرمود: (يُوحى‏ إِلَيَ‏- 110/ كهف) يعنى عامل وحى است كه مرا امتياز داده‏ و آيه (لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ- 47/ آل عمران) معنى و حكم واژه- بشر- در اين آيه مشخّص مى‏شود، و آيه (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا- 17/ مريم) كه عبارت از ملائكه است و از ديدن شخصى كه بصورت بشرى نمايان شده خبر مى‏دهد.

و آيه (ما هذا بَشَراً- 31/ يوسف) براى بزرگوارى و جلال او گفته شده كه او (يعنى فرشته) بشر نيست و او شريف‏تر و گرامى‏تر است از اينكه جوهره ذاتش، جوهره بشر باشد.

بَشَرْتُ‏ الأديم- يعنى به بدنش زدم يا باو رسيدم، مانند- أنفت و رجلت- يعنى به بينى و پايش زدم.

بَشَرَ الجرادُ الأرضَ- يعنى ملخ‏ها زمين را خوردند (كنايه از زراعت زمين است چنانكه در (وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ- 82/ يوسف) منظور اهل قريه است).

فلان مؤدم‏ مُبْشَرٌ- اصلش از جمله دعائيّه- أَبْشَرَهُ‏ اللّه و آدمه گرفته شده يعنى خداوند چهره‏اش را نيكو و شايسته گرداند، سپس از اين لفظ و معنى به شخص كاملى كه داراى دو فضيلت ظاهرى و باطنى است تعبير شده است و گفته‏اند منظور از- مبشر- كسى است كه با نرمى ظاهريش، باطنا خشن است.

أَبْشَرْتُ‏ الرّجل و بَشَّرْتُهُ‏ و بَشَرْتُهُ‏- يعنى او را به موضوعى مسّرت بخش خبر دادم و سيمايش باز و شادمان شد، زيرا نفس آدمى زمانى كه مسرور، و شاد مى‏شود، خون در بدنش همانند جريان آب در درخت منتشر مى‏شود.

ميان اين واژه‏ها كه قبلا ذكر شده فرقهايى هست مثلا معنى- بشرته- عامّ و كلّى است، ولى- أبشرته و بشّرته- بر زيادى و افزونى دلالت دارد.

فعل- أبشر- هم لازم است و هم متعدّى است چنانكه مى‏گويند: بشرته مژده‏اش دادم و شادمان شد، و امّا- أبشرته- در معنى استبشار و إبشار يعنى شادمان‏شدن است.

يبشّرك و يبشرك و يبشرك- هر سه واژه به يكى معنى است و در آيات زير بكار رفته است: (قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ‏ بِغُلامٍ عَلِيمٍ، قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي‏ عَلى‏ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ، قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِ‏- 55 و 54 و 53/ حجر) (گفتند نترس و بيمناك نباش ما تو را به فرزندى عليم مژده مى‏دهيم گفت با اينكه پير هستم مژده‏ام مى‏دهيد به چه چيز مژده‏ام مى‏دهيد و شادم مى‏كنيد گفتند به حقّ بشارتت مى‏دهيم).

استبشار- يعنى شادمان شدن به شنيدن خبر و راهگشايى در امور و كارها، خداى فرمايد: (وَ يَسْتَبْشِرُونَ‏ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ‏-[1]- 170/ آل عمران) و (يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ‏ 171/ آل عمران) و (وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ‏- 67/ حجر).

خبر مسّرت بخش را نيز- بشارت‏- يا بشرى- گويند، خداى فرمايد (لَهُمُ‏ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ- 64/ يونس) و (لا بُشْرى‏ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ‏- 22/ فرقان) و (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى‏- 69/ هود) و (يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ‏- 19/ يوسف) و (وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ لَكُمْ‏- 126/ آل عمران).

بشير- همان مبشّر و بشارت‏دهنده است، در آيات (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً- 96/ يوسف) و (فَبَشِّرْ عِبادِ ... 17/ زمر) و (و هو الذّى‏ يُرْسِلَ الرِّياحَ‏ مُبَشِّراتٍ‏- 46/ روم) كه آمدن باران را بشارت مى‏دهد، پيامبر (ص) فرمود:

«انقطع الوحى و لم يبق إلّا المبشّرات و هى الرّؤيا الصّالحة الّتى يراها المؤمن أو ترى له».

(وحى منقطع شد و رؤياهاى صادقه و صالح باقى هستند كه مؤمن آنها را مى‏بيند يا به او نشان مى‏دهد). خداى فرمايد: (فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ- 11/ يس) و (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏- 21/ آل عمران) و (بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً- 38/ نساء) و (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏- 3/ توبه) در اين آيات، بشارت به عذاب در مورد كفّار و منافقين بصورت استعاره بكار رفته است چون چيزى كه بايد شادشان كند بصورت خبر عذاب در مى‏آيد مثل سخن اين شاعر:تحيّة بينهم ضرب وجيع‏) (درود و سلامشان ضربت دردناكى بود).

و بر اين معنى اين سخن خداى تعالى بصورت استعاره، و صحيح است (قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ- 30/ ابراهيم) (بگو از راه شهوات و بت‏پرستى در زندگى دنيا بهره گرفتيد بدانيد كه زوال پذير است و بزودى بازگشت‏شان دوزخ است). و آيه (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ‏- 17/ زخرف) (و چون يكى از ايشان را بشارت فرزند دختر كه در باره خداى قائلند داده شود.چهره‏شان سياه و پر از اندوه مى‏گردد.

أَبْشَرَ- يعنى بشارت يافت، مثل- أبقل و أمحل يعنى (سبز شد و خشك شد زمين) و در آيه (وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏- 30/ فصّلت).

أَبْشَرَتِ‏ الأرض- يعنى گياهان آن زمين نيكو روئيده، و در اين معنى- سخن ابن مسعود رضى اللّه عنه است كه‏

«من أحبّ القرآن فليبشر». يعنى كسيكه آن را دوست‏ دارد خوشحال و مسرور مى‏شود.

فرّاء مى‏گويد اگر- يبشّر- با تشديد خوانده شود از- بشارت- است و امّا اگر- يبشر- بدون تشديد خوانده شود از سرور و خوشحالى است مانند بشرته فبشر چون- جبرته فجبر سيبويه مى‏گويد- بشرته أبشرت- بايد گفت، امّا ابن قتيبه دينورى مى‏گويد واژه بشارت از- بشرت الأديم- است يعنى زمانى كه خاك زمين را كوبيده و نرم مى‏كنى معناى- بشرته- هم اينستكه دل او را نرم كردى.

چنانكه روايت شده است‏

«إنّ وراءنا عقبة لا يقطعها إلّا الضّمّر من الرّجال».

(در پيشارويمان رويداد و عقبه‏اى است كه مردان نرمدل و با عطوفت از آن در مى‏گذرند).

در معنى سخن اوّل يعنى مسرور شدن، در شعر اين شاعر است كه مى‏گويد:

فأعنهم و ابشر بما بشّروا به‏/و إذا هم نزلوا بضنك فانزل‏ (ياريشان كن و مژده‏اى كه شادشان كند به ايشان برسان و غفلتا از سختى و تنگى زمين دور مى‏شوند).

تباشير الوجه- و بِشْرُهُ‏- اظهار سرور و شادى در چهره.

تباشير الصّبح- طلوع فجر و پگاه سرد و خنك.

بُشْرَى‏ و بِشَارَة- هم همان مژده و خبر مسرّت بخش است‏[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، صص: 214-216
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، صص: 409-410
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، صص: 269-275