اندازه گیری (مترادف)
مترادفات قرآنی اندازه گیری
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «خرص»، «قدّر».
مترادفات «اندازه گیری» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
خرص | ریشه خرص | مشتقات خرص | سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشْرَكُوا۟ لَوْ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِن شَىْءٍ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّىٰ ذَاقُوا۟ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَآ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ
|
قدّر | ریشه قدر | مشتقات قدر | هُوَ ٱلَّذِى جَعَلَ ٱلشَّمْسَ ضِيَآءً وَٱلْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُۥ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا۟ عَدَدَ ٱلسِّنِينَ وَٱلْحِسَابَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ ذَٰلِكَ إِلَّا بِٱلْحَقِّ يُفَصِّلُ ٱلْءَايَٰتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی اندازه گیری
«خرص»
الخَرْص: بر چيدن و ارزيابى كردن ميوه و زراعت.و- الخَرْص- يعنى چيدن ميوه، مثل- نقض،- خرص بجاى چيده شده و محصول هم بكار مىرود مثل- نقض بجاى منقوض، گفتهاند- خرص- همان دروغ گفتن است:
خداى تعالى گويد: (إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ- 116/ انعام) گفته شده معنايش- يكذبون- است يعنى دروغ مىگويند.
و آيه (قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ- 10/ ذاريات) يعنى مرگ و نفرين بر دروغ گويان، حقيقتش اين است كه هر سخنى از روى گمان و تخمين گفته شده آن را- خَرْص- مىگويند خواه با چيزى مطابقت كند يا مخالفت، از آنجائيكه گويندهاش آن سخن را از روى علم و آگاهى نگفته است و نه بر مبناى غلبه يقين و شنيدن، بلكه بر اساس گمان و تخمين سخن گفته است مثل عمل كسى است كه از روى حدس و گمان مقدار ميوهها را بر درخت تخمين مىزند پس هر كس چنان سخنانى بر آن طريق بگويد دروغگو است هر چند كه سخن او با آنچه كه از آن سخن خبر داده مطابقت داشته باشد (يعنى سخنش با محتواى سخن يكى باشد مثل اينكه به پيغمبر (ص) مىگفتند شهادت مىدهم كه تو پيامبر (ص) خدائى اين سخن گر چه با واقع سخن درست است امّا با نيّات و علم واقعى آنها و باطن آنها برابر نبوده پس خرص، و دروغ است).
چنانكه در باره منافقين خداى عزّ و جلّ گويد:
(إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ- 1/ منافقون).
يا اظهار دوستى كردن و تعريف كردن از كسى به منظورى غير از آنچه كه اظهار مىشود هر چند كه تعريف با واقع برابر باشد).[۱]
«قدّر»
القُدْرَةُ (توانايى و نيرو): هر گاه انسانى با اين واژه وصف شود در آن صورت- قدرة- اسمى است براى شكلى و هيئتى از او كه مىتواند چيزى از كارى را انجام دهد. و هر گاه خداى تعالى با واژه- قدرة- وصف شود در آن صورت نفى عجز از او شده است و محال است كه معنا غير از خداى، ديگرى با واژه قدرت مطلقه وصف شود هر چند كه لفظا بر او اطلاق گردد بلكه حق اين است كه گفته شود:
قَادِرٌ على كذا- وقتى كه گفته ميشود- هو قادر- بر روش مقيد نمودن اوست و از اين روى هيچ احدى غير از خداى با واژه قُدْرَة از وجهى توصيف نميشود مگر اينكه از جهت ديگر با عجز وصف شود و خداى تعالى كسى است كه از هر جهت عجز و ناتوانى از او منتفى است.
قَدِيرٌ- فاعلى است براى انجام آنچه كه مىخواهد به اندازه اقتضاى حكمت انجام دهد كه انجام آن فعل يا اعمال آن قدرت نه افزون شونده بر قدرت اوست و نه كم كننده از قدرت او لذا صحيح نيست كه واژه قدير، غير از خداى ديگرى با آن توصيف شود، مثل آيه:القُدْرَةُ (توانايى و نيرو): هر گاه انسانى با اين واژه وصف شود در آن صورت- قدرة- اسمى است براى شكلى و هيئتى از او كه مىتواند چيزى از كارى را انجام دهد. و هر گاه خداى تعالى با واژه- قدرة- وصف شود در آن صورت نفى عجز از او شده است و محال است كه معنا غير از خداى، ديگرى با واژه قدرت مطلقه وصف شود هر چند كه لفظا بر او اطلاق گردد بلكه حق اين است كه گفته شود:
قَادِرٌ على كذا- وقتى كه گفته ميشود- هو قادر- بر روش مقيد نمودن اوست و از اين روى هيچ احدى غير از خداى با واژه قُدْرَة از وجهى توصيف نميشود مگر اينكه از جهت ديگر با عجز وصف شود و خداى تعالى كسى است كه از هر جهت عجز و ناتوانى از او منتفى است.
قَدِيرٌ- فاعلى است براى انجام آنچه كه مىخواهد به اندازه اقتضاى حكمت انجام دهد كه انجام آن فعل يا اعمال آن قدرت نه افزون شونده بر قدرت اوست و نه كم كننده از قدرت او لذا صحيح نيست كه واژه قدير، غير از خداى ديگرى با آن توصيف شود، مثل آيه:وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ (20/ مزمل).
آيه اخير اشارهاى است به آنچه را كه از تكوير و پوشاندن شب بر روز و روز بر شب اجرا ميشود و اينكه هيچ احدى نيست كه براى او شناسايى ساعات آنها و وفا نمودن حق عبادت خداى از روز و شب در آن اوقات معين كاملا ممكن باشد و در آيه: مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19/ عبس) اشاره به نيرويى است كه در نطفه ايجاد كرده است و در حالات پياپى به صورتى حياتى وجودش ظاهر ميشود.
و آيه: وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38/ احزاب)، قدر- در اين آيه اشاره به آن چيزى از قضا و حكم الهى در لوح محفوظ است كه در سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن اشاره شده است كه فرمود:
«فرغ ربّكم من الخلق و الأجل و الرّزق».
[پروردگارتان از آفريدن و مدت زندگى و رزق بخشيدن فارغ است و به ايجاد آنها پرداخته است و سنتهاى الهى در اين امور مشخص و معين است].
ولى- مقدور- در آيه: وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38/ احزاب) اشارهاى است به آنچه را كه از او در حالات پياپى تقدير شده و حادث ميشود و همانست كه در آيه:
كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29/ رحمن).
به آن اشاره شده است و بر آن اساس آيه:
وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21/ حجر) است
و آيه: عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ (236/ بقره) يعنى بر فرد سخى و بر تنگ نظر آنچه را كه شايسته حال اوست و برايش مقدر دارد قرار داده.
ابو الحسن گفته است: بِقَدَرٍ و بِقَدْرٍ- هر دو يكى است و همچنين:
فلان يخاصم بقدر و قدر: او به نهايت و بطور كامل خصومت مىكند و آيه: وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى (3/ اعلى) يعنى به هر چيزى آنچه را كه مصلحتش در آن است بخشيده است و بر آنچه كه رهائيش در آن است هدايتش كرده يا از روى سرشت و طبيعت قهرى و يا با تعليم و آموزش به او چنانكه گفت: أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50/ طه).
ولى- تَقْدِير- از انسان دو وجه دارد:
اول- تفكر و انديشيدن در كار بر حسب نظر عقلى و بناى كار بر آن نظر و انديشه كه اينگونه تقدير پسنديده است.
دوم- آنكه تفكر و انديشه بر حسب آرزو و شهوت و ميل باشد كه مذموم و ناپسند است، مثل آيه:
فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (18/ مدثر)
واژه- قدرة و مقدور- براى حالت انسانى و گشايش در مال بصورت استعاره بكار ميرود.
و نيز- قَدَرْ- زمان و مكان چيزى است كه براى آن چيز در نظر گرفته است، در آيات:
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22/ مرسلات).
فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها (17/ رعد)
يعنى آبى و بارانى باندازه آن مكان كه مقدر شده است براى اينكه آن آب تقويتش كند كه: بِقَدَرِها (17/ رعد) نيز خوانده شده يعنى به اندازه و كميتى كه در نهايت براى آن لازم است.
و آيه: وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25/ قلم) يعنى قصدكنندگان يا تعيين كنندگان در وقتى كه آرزوى نفسانى براى خويش معين كرده بودند و همينطور آيه: فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12/ قمر)
قَدَرْتُ عَلَيْهِ شىء: او را در آن چيز در تنگنا و مضيقه قرار دادم، گويى اندازهاى براى او بوده بر خلاف مفهومى كه از عبارت- بغير حساب- وصف شده است. در آيه: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ (7/ طلاق) يعنى روزيش بر او سخت شده و آيه:
يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ (26/ رعد).
و آيه: فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ (87/ انبياء) يعنى او پنداشت كه هرگز بر او سخت نخواهيم گرفت كه لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ (87/ انبياء) نيز خوانده شده و از اين معنى واژه- أَقْدَر- يعنى كوتاه گردن مشتق شده است.
فرسٌ أَقْدَر: اسبى كه در راه رفتن يا دويدن پاهايش را در جاى دستانش قرار ميدهد.
و گفت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَ قَدْرِهِ (91/ انعام) يعنى كنه ذات خداى را و حق شناسائيش را نشناختهاند، اين آيه آگاهى و هشدارى است بر اينكه چگونه براى آنها ممكن است كنه او را درك كنند و وصفش اين است كه مىگويد:
وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (67/ زمر) يعنى هنگامه قيامت زمين به تمامى و يكسره در يد قدرت اوست
و در آيه: أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ (11/ سبأ) يعنى استوار و محكمش كن
و آيه: فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42/ زخرف) يعنى مقدار هر چيز همانست كه براى آن چيز و با آن از نظر وقت يا زمان يا هر دو مقدر شده است در آيات:
فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4/ معارج).
لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (29/حديد)
پس سخن گفتن در مورد اين آيه اختصاص به تأويل دارد.
قِدْر: ديگ، اسمى است براى چيزى كه در آن گوشت پخته ميشود، در آيه:
وَ قُدُورٍ راسِياتٍ (13/ سبأ).
قَدَرْتُ اللّحمَ: گوشت را در ديگ پختم.
قَدِير: پخته شده در ديگ.
قُدَارٌ: پزنده يا طباخ و نيز قصاب، شاعر مىگويد:ضرب القُدِارِ نقيعة القدّام[۲]