اعتراف (مترادف)
مترادفات قرآنی اعتراف
«اعتراف»؛ پذيرفتن و گردن نهادن به امرى و اظهار آن. اقرار كردن به خطا و جز آن. به گردن گرفتن. مقر شدن. خستو شدن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «أقرَرَ»، «اِعتَرَفَ»، «شهد».
مترادفات «اعتراف» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
أقرَرَ | ریشه قرر | مشتقات قرر | وَإِذْ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّۦنَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُم مِّن كِتَٰبٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥ قَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِى قَالُوٓا۟ أَقْرَرْنَا قَالَ فَٱشْهَدُوا۟ وَأَنَا۠ مَعَكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ
|
اِعتَرَفَ | ریشه عرف | مشتقات عرف | فَٱعْتَرَفُوا۟ بِذَنۢبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ
|
شهد | ریشه شهد | مشتقات شهد | يَٰمَعْشَرَ ٱلْجِنِّ وَٱلْإِنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَٰتِى وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا قَالُوا۟ شَهِدْنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَا وَشَهِدُوا۟ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا۟ كَٰفِرِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی اعتراف
«أقرَرَ»
قَرَّ في مكانه يَقِرُّ قَرَاراً- وقتى است كه كسى يا چيزى در جايش ثابت بماند و همچون جماد بىحركت شود و اصلش از- قُرّ- است يعنى سرماى شديدى كه اقتضاى سكون و بىحركتى دارد و- حرّ- يعنى گرما و حرارت كه اقتضاى حركت دارد.
در آيه: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ (33/ احزاب) كه- قِرْنَ- هم خوانده شده كه گفته شده اصلش- اقْرَرْنَ- است كه تحقيقا يك حرف (ر) حذف شده، مثل آيه:
فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65/ واقعه) يعنى- ظللتم
خداى تعالى گفت: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً (64/ غافر).
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً (61/ نمل).
يعنى زمين را جاى استقرار و آرامش شما قرار داد.
و در صفت بهشت، گفت: ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50/ مؤمنون) و در صفت دوزخ گفت: فَبِئْسَ الْقَرارُ (60/ ص) و در آيه: اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26/ ابراهيم) يعنى ثباتى برايش نيست. شاعر گويد:و لا قَرَارَ على زأر من الأسد [بر غرشى كه از شير برمىآيد آسايشى نخواهد بود.] قرار در اين شعر يعنى امنيت و آرامش. يوم القَرِّ: روزى است بعد از روز عيد قربان، براى اينكه مردم در- منى- ساكن ميشوند.
اسْتَقَرَ فلانٌ: وقتى است كه كسى قصد سكونت كند كه استقرار در- معنى- قر است مثل- استجاب و اجاب [پاسخ داد.]در باره بهشت گفت: خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا (24/ فرقان)و در باره دوزخ گفت: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا (66/ فرقان) و در آيه: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (98/ انعام) ابن مسعود (رض) مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در زمين و- مستودع- يعنى جايگاه موقت در قبرها.
ابن عباس (رض) مىگويد:
مُسْتَقَرٌّ فى الأرض و مستودع فى الأصلاب.
: يعنى زمين آرامگاه و پشت پدران مكانى موقت براى آدمى است.
حسن مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در آخرت و- مستودع- يعنى جاى موقت در دنيا.
و خلاصه سخن اين استكه هر حالتى كه انسان از آن حالت منتقل شود و بر يك حالت نماند آن حال استقرار تمام نيست و- مستودع- يعنى جايگاه موقت آدمى است. إِقْرَار- همان اثبات چيزى است.
در آيه گفت: وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ (5/ حج) و اين امر يا با قلب و دل و يا با زبان و يا با هر دو اثبات شدنى و ثابت است، ولى اقرار به توحيد و هر آنچه كه در حكم آن است با زبان و گفتن تنها كه اقرار با دل و خاطر و عمل همراه آن نباشد كافى نيست و بىنياز نمىكند. نقطه مقابل اقرار- انكار- است ولى- جحود- همان انكار زبانى است به غير از نيت و خاطر كه شرح آن قبلا گذشت. (در ذيل واژه جحد).، در آيات:
ثُمَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84/ بقره).
ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا (81/ و 82/ آل عمران)گفته شده:
قَرَّتْ: تَقِرُّ و يومٌ قَرٌّ و ليلةٌ قَرَّةٌ: روزى و شبى سخت سرد.
قُرَّ فلانٌ فهو مَقْرُورٌ: سرما زده شد.
حِرَّةٌ تحت قِرَّةٍ: [شرح اين ضرب المثل قبلا در ذيل واژه- حر- وزير- نويسى آن نوشته شده.] قَرَرْتُ القدرَ أَقُرُّهَا: آبى سرد در ديگ ريختم، آن آب را هم- قَرَارَة و قَرِرَة- گويند.
اقْتَرَّ فلانٌ اقْتِرَاراً: سردش شد و آرام گرفت مثل- تبرد: سرد شد.
قَرَّتْ عَيْنُهُ تَقَرُّ: شادمان و مسرور شد.
در آيه: كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها (40/ طه)به كسى هم كه به وسيله او سرور و شادمانى حاصل شود، مىگويند: قرّة عين، در آيات:
قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ (9/ قصص)هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ (74/ فرقان).
گفته شده اصلش از- قر- يعنى سرما است كه مىگويند:
قَرَّتْ عينُهُ: چشمش سرد شد، معنايش اين است كه ديدگانش صحت يافت.
و نيز گفته شده از اين جهت واژه- قَرّ- براى خنك شدن چشم و يا براى شادمانى بكار ميرود اشك ذوق و سرور و شادمانى، اشكى خنك است و اشك حزن و اندوه گرم و لذا در باره كسى كه نفرينش كنند مىگويند:أسخن اللّه عينه: خداوند او را بگرياند و اشك گرم از ديدگانش جارى شود.
[ماء مسخن: آب گرم].
و نيز گفتهاند: قرة أعين- در آيه اخير (74/ فرقان) از- قرار- است كه در آن صورت معنى آيه اينستكه «عباد الرحمن» از خداوند مىخواهند كه به آنها چيزى ببخشد و عطاء كند كه چشمانشان با ديدن آن آرامش يابد و به ديگرى غير از خداى چشم ندوزند و ننگرند:
أَقَرَّ بالحقّ: به حق اعتراف كرد و آنرا در جايش ثابت و استوار ساخت.
تَقَرَّرَ الأمرُ على كذا: آن امر حاصل شد و بدست آمد.
قَارُورَة: شيشه كه معروف است جمعش- قَوَارِير، در آيات:
قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (16/ انسان).
صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ (44/ نمل).
يعنى: قصر آينه و آينه كارى شده. (سخن بلقيس ملكه سباست كه با برخورد به جلالت حضرت سليمان عليه السّلام اسلام آورد).[۲]
«اِعتَرَفَ»
المَعْرِفَة و العِرْفَان: درك كردن و دريافتن چيزى است از روى اثر آن با انديشه و تدبّر كه اخصّ از علم است و واژه- انكار- نقطه مقابل و ضدّ آن است مىگويند:
فلانٌ يَعْرِفُ اللّهَ- و نمىگويند: يعلم اللّه- تا متعدّى بيك مفعول باشد زيرا معرفت بشر از خداى تعالى تدبّر در آثار او بدون ادراك ذات اوست و مىگويند: اللّه يعلم كذا- و نمىگويند: يعرف كذا- زيرا معرفت در علم قاصرى كه با تفكّر بدست مىآيد بكار مىرود، اصلش از- عَرَفْتُ- است يعنى به بوى آن رسيدم (نه خود آن) و يا از عبارت: أصبت عَرْفَهُ: به گونه و رخسارش رسيدم (عَرْف: بوى خوش و گونه و رخسار). و مىگويند:
عَرَفْتُ كذا: آن را شناختم، خداى تعالى گويد:
(فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا- 89/ بقره) (فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ- 58/ يوسف) (فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ- 30/ محمّد) (يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ- 146/ بقره) انكار، ضدّ معرفت و علم است و- جهل- ضدّ علم، در آيه:(يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها- 83/ نحل).
واژه- عَارِف- در عرف سخن مردم، مخصوص به معرفت خداى و ملكوت و شكوه او و شناخت و معامله نيكوى خداى تعالى با بندگان است.
مىگويند: عَرَّفَهُ كذا: آن را شناساند و اظهار كرد، در آيه:
(عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ- 3/ تحريم) (پارهاى را شناساند و اظهار داشت و از بعض ديگر اعراض كرد).
تَعَارَفُوا: بعضى، بعض ديگر را شناختند، در آيات:
(لِتَعارَفُوا- 13/ حجرات) (يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ- 45/ يونس) عَرَّفَه: خوشبويش كرد، در باره بهشت گفت: (عَرَّفَها لَهُمْ- 6/ محمّد) يعنى بهشت را براى آنها طيّب و خوشبو قرار داد.
گفته شده- عَرَّفَها لَهُمْ- به اين است كه آنجا را برايشان وصف كرد و به سوى بهشت تشويقشان نمود و هدايتشان كرد. و آيه: (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ- 198/ بقره)، عَرَفَات اسمى است براى مكان و بقعة مخصوص، گفتهاند: وجه تسميه آن بر اين است كه در آنجا ميان آدم و حوّا معرفت و شناخت واقع شد و بلكه جهت حصول شناسايى و معرفت به خداى تعالى است از سوى بندگان به وسيله عبادات و ادعيه.
مَعْرُوف: اسمى است براى هر كارى كه با عقل و شريعت نيكو شناخته شده مُنْكَر: چيزى است كه به زشتى شناخته شده، در آيات:
(يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 104/ آل عمران) (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 17/ لقمان) (وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً- 32/ احزاب) و لذا واژه- معروف (خوب و نيكو) براى ميانه روى در بخشش وجود بكار مىرود زيرا از نظر شريعت و عقول نيكو شمرده مىشود، مثل آيه:
(وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ- 6/ نساء)و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ- 114/ نساء)و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ- 241/ بقره) يعنى به احسان و اقتصاد يا ميانه روى. و آيات: (فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ 2/ طلاق) (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ- 263/ بقره) يعنى: پاسخ نيكو دادن و دعاى خير از صدقه بهتر است (از صدقهاى كه اذيّتى در پى داشته باشد). عُرْف: نيكويى و احسانى كه شناخته شده، و در آيه: (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ- 199/ اعراف)
عُرْفُ الفرسِ و الدّيكِ: كاكل اسب و خروس.
جاء القطا عُرْفا: مرغان سنگ خواره پياپى آمدند، در آيه:
(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات).
عَرَّاف: مثل كاهن است جز اينكه- عرّاف از احوالات آينده خبر مىدهد و- كاهن- از اخبار گذشته مىگويد.
عَرِيف: كسى است كه مردم را خوب مىشناسد و معرّفى مىكند، شاعر گفت:بعثوا إليّ عَرِيفَهُم يتوسّم (عريف و مردم شناس خود را به سويم فرستادند كه به فراست همه را مىدانست و نشان مىداد).
عَرُفَ فلانٌ عَرَافَةً: وقتى است كه كسى به چيزى اختصاص پيدا كند و لذا- عَرِيف يعنى بزرگ و سرشناس شاعر گويد:بل كلّ قوم و إن عزّوا و إن كثروا/عريفهم بأثافي الشّرّ مرجوم (هر قومى هر چند بزرگ و ريشه دار زياد باشند سرپرستشان در شرّ و بدى كه سپر بلاست گرفتار است). يوم عَرَفَةَ: روزى است كه در عرفات وقوف مىشود. و در آيه: (وَ عَلَى (الْأَعْرافِ رِجالٌ- 46/ اعراف) أَعْرَاف: ديوار و حائلى است ميان بهشت و دوزخ.
اعْتِرَاف: اقرار كردن، و اصلش اظهار شناخت گناه است كه ضدّش- جحود- يا انكار مىباشد.
در آيات:(فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ- 11/ ملك) (فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا- 11/ غافر).[۳]
«شهد»
الشُّهُود و الشَّهَادَة: حاضر بودن و گواه بودن يا با مشاهده چشم و يا با انديشه و بصيرت. واژه- شَهَادَة- در معنى حضور بصورت مفرد بكار مىرود، مثل آيه: (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 73/ انعام).
ولى بكار بردن واژه- شُهُود- يعنى حضور يافتن، بطور مجرّد- شايستهتر است و- شهادة با مشاهده شايستهتر.
مَشْهَد: محضر و جاى حضور.
مُشْهِد: زنى كه همسرش پيش او حاضر است (و مغيب عكس آن است يعنى زنى كه شوهرش غايب است).
جمع مَشْهَد- مَشَاهِد- است و- مَشَاهِد الحجّ: مواقف و مكانهاى وقوف در مكّه شريف كه فرشتگان و پاكان از مردم در آنجا حضور بهم مىرسانند.
و گفتهاند- مَشَاهِد الحجّ- جايگاههاى انجام عبادات و مناسك حجّ است.
در آيات: (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ- 28/ حجّ) (وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما- 20/ نور) و در آيه: (ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ- 49/ نمل) يعنى نبوديم. و آيه: (وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ- 72/ فرقان) يعنى با جانها و همّتها و ارادههاشان براى شهادت زور و دروغ گفتن حاضر نمىشوند.
الشَّهَادَة: سخن گفتن، كه از روى علم و آگاهى كه از مشاهده و بصيرت يا ديدن با حواس و چشم حاصل شده است صادر شود.
در آيه: (أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ- 19/ زخرف) يعنى آيا با چشم خويش ديدهاند، سپس مىگويد:
(سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ- 19/ زخرف) يعنى: گواهيشان نوشته مىشود تا تنبيه و آگاهى بر اين امر باشد كه شهادت از شهود است.
و آيه: (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ- 51/ كهف) يعنى آنها را از كسانى كه با انديشه و بصيرت از آفرينش آسمانها اطّلاع داشته باشند قرار ندادهام.
و آيه: (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 73/ انعام) يعنى: خداوند آنچه را كه از حواسّ مردم و بصيرتشان پوشيده است و نيز آنچه را كه به وسيله حواسّ و بصيرت بر آنها آگاهى مىيابند، خداوند بر تمام آنها عالم و آگاه است.
شَهِدْتُ- دو گونه است:
اوّل- در حكم- علمت يعنى دانستم، لفظش يا گفتنش بجاى- شهادة- است، مىگويند- أَشْهَدُ بكذا- و نه مىگويند- اعلم بكذا- زيرا از شاهد فقط دانستن را قبول نمىكنند و راضى نمىشوند كه بگويد- اعلم بكذا بلكه نياز است كه- اشهد بكذا- بگويد. (يعنى شاهد بودهام) دوّم- شَهِدْتُ- در حكم سوگند، مىگويند: أَشْهَدُ باللّه انّ زيدا منطلق- كه سوگند به خداوند براى رفتن، و رهايى زيد است. بعضى از علماء مىگويند اگر گفت- أشهد- و نگفته است- باللّه- باز هم سوگند است، و مثل- علمت- در حكم- شهدت- در قسم است كه بجاى سوگند پاسخ داده شده. مثل سخن اين شاعر:و لقد علمت لتأتينّ منيّتى. يعنى: (به تحقيق دانستم كه حتما مرگم مىرسد). شَاهِد و شَهِيد و شُهَدَاء- هر سه در يك معنى گفته مىشود.
در آيات: (وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ- 282/ بقره) (از شهادت دادن دريغ نورزند). (وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ- 282/ بقره) شَهِدْتُ كذا: حضور يافتم و بر آن شهادت دادم. آيه: (شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ- 20/ فصّلت) (گوشهاشان عليه آنها گواهى مىدهد).
گاهى از معنى واژه- شهادة- به حكم و داورى تعبير مىشود مثل: (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها- 26/ يوسف) (اشاره به داورى نمودن كسى است كه مىگويد: اگر پيراهن يوسف از جلو يا عقب پاره باشد چنين و چنان است كه- شهد- در اينجا يعنى: داورى كرد). و همچنين واژه- شهادة- در معنى اقرار، در آيه: (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ- 6/ نور) (مربوط به همسرانى است كه به يكديگر نسبت زنا دهند و در آيه مىگويد: اگر گواهانى جز خودشان نداشتند پس اقرار هر يك از ايشان اينست كه چهار بار به خداى سوگند ياد كند كه او را راستگوست) اين امر در آيه شهادت بر نفس خويش است.
و آيه: (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا- 81/ يوسف) يعنى خبرى نداريم مگر آنچه آموختيم. خداى تعالى گويد: (شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ- 7/ توبه) يعنى: (عليه خويش و اثبات كفر خويش گواهانند) يعنى اقرار كنندگان و آيات: (لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا- 21/ فصّلت) (سخن مجرمين و مشركين به اعضاء خودشان در قيامت است). (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ- 18/ آل عمران) شهادت خداوند به وحدانيتش ايجاد و آفريدن جهان آفرينش است و آنچه را كه در عالم و در نفس ما هست دلالت بر وحدانيتش دارد چنانكه شاعر گويد:ففى كلّ شيء له آية/تدلّ على أنّه واحد بعضى از حكماء گفتهاند خداى تعالى در آيه فوق كه بر خود شهادت مىدهد،شهادتش به اين است كه هر چيزى را آنگونه گويا و ناطق كرده است كه به شهادت او تسبيح گوى و ناطقند، و شهادت ملائكه، اظهار كردن كارى است كه به انجام آن امور مأمور هستند و اين امر مدلول آيه: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) است.
و شهادت- أولو العلم- آگاهى و اطّلاع دانشمندان به حكم و تقدير الهى است و اقرارشان به آنها، و اين شهادت ويژه اهل علم است و امّا نادانان از آن مفاهيم دورند.
و در باره كفّار گفت: (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ- 51/ كهف) و لذا خبر داد كه: (إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ- 28/ فاطر) اينان هستند كه معنى آن در آيه زير معيّن شدهاند كه: (وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ- 69/ نساء).
واژه- الشَّهِيد- به شاهد و مشهد چيزى هم معنى شده است.
در آيه: (سائِقٌ وَ شَهِيدٌ- 21/ ق) يعنى كسى كه له و عليه او گواهى داده است. و همچنين آيه: (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً- 41/ نساء) (چگونه است وقتى كه از هر امّتى گواهى مىآوريم و تو را نيز بر اينان شاهد گيريم، يعنى بر آنچه را كه با دلهاشان درك كردهاند، گواهى مىدهند عليه كسانى كه در بارهشان گفته شده).
آيه: (أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ- 37/ ق) يعنى آنچه را كه شنيدهاند گواهى مىدهند عليه كسى كه در بارهشان مىگويد: (أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيد44/ فصّلت).
و در آيه: (أَقِمِ الصَّلاةَ ... تا ... مَشْهُوداً- 78/ اسراء) يعنى نمازگزار صبحگاهى شفاء و رحمت و توفيق و آرامشهايى در خويش مشاهده مىكند و همچنين حالات و روحيّاتى كه در آيه: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ- 23/ بقره) يادآورى شده است.
و آيه: (وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ- 75/ قصص) به تمام آنچه را كه اقتضاى معنى شهادت دارد، تفسير شده است. ابن عبّاس مىگويد معنايش- اعوانكم- است يعنى يارانتان را به گواهى بخوانيد. مجاهد مىگويد: يعنى كسانى را بخوانيد كه به سود شما شهادت دهند بعضى ديگر گفتهاند- شهداءكم- در آيه فوق يعنى كسانى كه حضورشان مورد توجّه و عنايت باشد و از كسانى كه در شعر زير گفته شده نباشند چنانكه در بارهشان گفتهاند:مخلفون و يقضى اللّه أمرهمو/و هم بغيب و فى عمياء ما شعروا
(مخالفين هستند كه خداوند در بارهشان حكم مىكند و آنها در دورى از حقّ و كوردلى هستند و نفهميدند).
و بر اين وجوه آيه زير حمل شده است: (وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً- 7/ عاديات) (و از هر امّتى گواهى بياوريم) و آيات: (وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ- 53/ فصّلت) (أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ- 79/ نساء) (وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً- 16/ غافر) شَهِيد در آيه اخير اشاره به مفهوم آيه: (لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ- 7/ طه) است، يعنى: (هيچ چيز از ايشان بر خداى پوشيده نيست) و (يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى- 30/ فصّلت) و از اين قبيل آياتى كه از آن مفاهيم خبر مىدهد.
الشَّهِيد- كسى است كه در حال نزع است و ناميدن او به- شهيد براى حضور فرشتگان بر بالين اوست، كه اشارهاى است به آيه: (تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا ...- 19/ حديد). (فرشتگان بهنگام شهادت بر آنها فرود آيند و به آنها مىگويند نترسيد و اندوهبار نباشيد كه بهشت مژدگانى شما است). و گفت: (وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ- 169/ آل عمران). (شهيدان در پيشگاه خداوندند و پاداششان از آن ايشان است). يا اينست كه- شَهِيد و شُهَدَاء- در حالت شهادت تمام آنچه را كه از نعمتها براى آنها آماده است مشاهده مىكنند يا بخاطر اينست كه ارواحشان در پيشگاه خداى حاضر مىشوند و گواه بر آنها هستند چنانكه گفت: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً- 19/ حديد) و بر اين معنى آيات زير دلالت دارد كه: (وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 3/ بروج). (شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ- 3/ بروج) گفتهاند- مَشْهُود- روز جمعه و روز عرفه و روز قيامت است و شَاهد در آيه اخير هر كسى است كه در آن روز حاضر مىشود.
و نيز گفته شده (يَوْمٌ مَشْهُودٌ- 103/ هود) يعنى روزى كه مشاهده مىشود و خبر از وقوع حتمى قيامت آن روز است.
التَّشَهُّد: گفتن- أشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه- است و در عرف سخن تشهّد اسمى است براى تحيّاتى كه در نمازها خوانده شده و براى ذكرى است كه در آنها خوانده مىشود.[۴]