اصرار (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی اصرار

«اصرار»؛ ايستادگى و پايدارى و ثبات و لجاجت و ايستادگى كردن در كارى و لجاجت داشتن و مصر بودن. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «أصرّ»، «مَرَدَ»، «لَجَّ».

مترادفات «اصرار» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
أصرّ ریشه صرر مشتقات صرر
وَكَانُوا۟ يُصِرُّونَ عَلَى ٱلْحِنثِ ٱلْعَظِيمِ
مَرَدَ ریشه مرد مشتقات مرد
وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ ٱلْأَعْرَابِ مُنَٰفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ ٱلْمَدِينَةِ مَرَدُوا۟ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ
لَجَّ ریشه لجج مشتقات لجج
وَلَوْ رَحِمْنَٰهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا۟ فِى طُغْيَٰنِهِمْ يَعْمَهُونَ

معانی مترادفات قرآنی اصرار

«أصرّ»

الْإِصْرَار: پا فشارى و سرسختى در گناه و خوددارى در دل كندن از گناهان.

اصلش از الصَّرُّ: به سختى بستن، است.

الصُّرَّة: كيسه‏اى كه پول در آن مى‏نهند و سرش را محكم مى‏بندند.

الصِّرَار: پستان بند مادّه شتر تا اينكه بى موقع شيرش را ندوشند.

در آيات: (وَ لَمْ‏ يُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا- 135/ آل عمران).

(ثُمَ‏ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً- 8/ جاثيه).

(وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبارا- 7/ نوح).

(وَ كانُوا يُصِرُّونَ‏ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيم‏ - 46/ واقعه) إِصْرَار: هر تصميم و قصدى كه بر آن پافشارى شود، مى‏گويند: هذا منّي‏ صِرِّي‏ و أَصِرِّي‏ و صِرَّى‏ و أَصِرَّى‏ و صُرِّي‏ و صُرَّى‏: اين امر قصد من و كوشش و اصرار من است.

الصَّرُورَة: مرد و زنى كه حجّ نكرده باشند و همچنين آنها كه قصد ازدواج ندارند

آيه: (رِيحاً صَرْصَراً- 16/ فصّلت) لفظش از- الصَّرّ- است كه به معنى باد سرد و سخت است زيرا در باد سرد انقباض و بستگى هست.

الصَّرَّة: جماعتى كه به يكديگر مى‏پيوندند، گويى كه به معنى- صُرُّوا است. يعنى در ظرفى جمع شده‏اند و از همان معنى- صُرَّة- به معنى كيسه پول اخذ شده است.

و آيه: (فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي‏ صَرَّةٍ- 29/ ذاريات). گفته شده- صرّة- در اين آيه يعنى‏ صيحه و فرياد، (همسرش فرياد كنان به سويش آمد).[۱]

«مَرَدَ»

در آيه گفت: وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ‏ مارِدٍ- الصافات/ 7.

مَارِد و مَرِيد از انسان‏ها يا شياطين آنهائى هستند كه از خيرات و نيكى‏ها بى‏بهره و دورند. شجر أَمْرَد- درخت بدون برگ و بار و- رملة مَرْدَاء- زمين ريگزارى كه گياهى در آن نميرويد- أَمْرَد- به كسى ميگويند كه موى بر چهره ندارد و نوجوان است در حديثى هست كه بهشتيان نوجوانند- كه اگر بظاهر واژه حمل شود اما گفته‏اند معنايش اينست كه آنها از شائبه‏ها و زشتى‏ها عارى هستند. چنانكه ميگويند «مَرَدَ فلان عن القبائح» او از زشتى‏ها دورى كرد.

در آيه گفت: وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ‏- التوبه/ 101.

اهل مدينه بر نفاق گرويدند و از خير رو گردان شدند. و آيه: مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ- النمل/ 44.

سخن بلقيس است زمانى كه بدرگاه حضرت سليمان قرار ميگيرد، كه ميگويد اين قصرى است از آينه صاف و چون زنى حق جو بود ايمان ميآورد و ميگويد- أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ‏-.

شجرة مَرْدَاء- درختى كه عريان است واژه- في مجدل شيد بنيانه-يزل عنه ظفير الظافر.

(شعر از اعشى است قصرى را توصيف ميكند ميگويد در قصرى سخت محكم و استوار كه دست و چنگال در ديوارهاى آن ميلغزد و فرو نميرود) مَارِد- قلعه‏ى‏

معروفست در ضرب المثل‏ها گفته‏اند- مرد مارد و عز الابلق-[۲]

«لَجَّ»

لِجَاجْ‏: ستيزه كردن و دشمنى دائمى در انجام كارى كه نبايستى انجام شود و رنج آور است. فعلش‏ لَجَ‏، يَلِجُ‏، لِجَاجاً است. در آيه گفت:

وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ‏ 75/ مؤمنون و بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ- ملك/ 21.

(هر دو آيه در مورد متكاثرين و مترفين و رفاه طلبانى است كه به پروردگار و قيامت ناباورند و هر گاه خداوند رحمان زيانها را از آنها دور كند و مشمول رحمتشان قرار دهد سركشى و ستيزه‏جوئى‏شان بيشتر ميشود بطوريكه طغيان و دشمنى با راه حق در آنها افزون‏تر خواهد شد).

لَجَّةُ الصوت- با فتحه حرف (لام) بمعنى كشاندن صداست و- لَجَّةُ البحر با ضمّه حرف لام عمق ناپيداى دريا و طغيان و افزونى امواج درياست،- لَجَّةُ اللّيل- ادامه، و شدّت تاريكى شب است.

در تمام موارد فوق- لُجٌ‏ و لِجٌ‏- هر دو گفته ميشود. در آيه گفت: فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ‏- 40/ نور.

كه منسوب به موج درياست يعنى فزونى و ادامه امواج دريا.

روايت شده است:-

وَضَعَ‏ اللُّجَ‏ على قفىّ.

- كه اصلش- قفاى است تعبيرش اينست كه شمشير آب داده را پشت سرم قرار داد.

لجلجة:- گردانيدن لقمه خام در دهان و نيز گردانيدن سخن و نامفهوم گفتن آن در دهان.

شاعر گويد:يَلَجْلَجَ‏ مُضْغَةً فيها ابيض‏ - يعنى غذائى ناپخته را ميجود.

- رجل‏ لَجْلَجْ‏ و لَجْلَاجٌ‏- مردي كه كلامش نامفهوم است.

بصورت ضرب المثل ميگويند: (الحقّ أَبْلَجُ و الباطل‏ لَجْلَجٌ‏) يعنى حق و باطل در سخن گوينده‏اش و كار فاعلش مستقيم نيست بلكه در آن لغزش و تكرار هست‏[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 392-391
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 217-216
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 118-117