ادراک (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی ادراک

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «علم»، «ادری»، «احسّ».

مترادفات «ادراک» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
علم ریشه علم مشتقات علم
وَإِذِ ٱسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِۦ فَقُلْنَا ٱضْرِب بِّعَصَاكَ ٱلْحَجَرَ فَٱنفَجَرَتْ مِنْهُ ٱثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُوا۟ وَٱشْرَبُوا۟ مِن رِّزْقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا۟ فِى ٱلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ
ادری ریشه دری مشتقات دری
قُلْ إِنْ أَدْرِىٓ أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُۥ رَبِّىٓ أَمَدًا
احسّ ریشه حسس مشتقات حسس
فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ ٱلْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِىٓ إِلَى ٱللَّهِ قَالَ ٱلْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ

معانی مترادفات قرآنی ادراک

«علم»

عِلْم‏ ادراك حقيقت چيزى است و بر دو گونه است:

1- ادراك ذات شي‏ء.

2- حكم كردن بر وجود چيزى با وجود چيز ديگر كه برايش ثابت و موجود است يا نفى چيزى كه از او دور و منفى است. پس علم در نوع اوّل متعدّى به يك مفعول است، مثل آيه: (لا تَعْلَمُونَهُمُ‏ اللَّهُ‏ يَعْلَمُهُمْ‏- 60/ انفال) (شما به آنها آگاه نيستيد، خدا به آنها آگاه است).

و علم در معنى دوّم متعدّى به دو مفعول است، مثل آيات:

(فَإِنْ‏ عَلِمْتُمُوهُنَ‏ مُؤْمِناتٍ‏- 10/ ممتحنه) (هر گاه آنها را زنان مؤمنه‏اى يافتيد) يَوْمَ‏ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... تا ... لا عِلْمَ لَنا- 109/ مائده) اشاره به اين است كه عقولشان خطا كرد و ندانسته‏اند (كه مريم پاسخشان را داده و رسالتشان را اجابت كرده‏اند و چگونه اجابت نموده‏اند) و عِلْم‏ از جهتى ديگر بر دو گونه است:

1- علم نظرى.

2- علم عملى.

علم نظرى: چيزى است كه وقتى دانسته باشد با دانستن بيشتر كامل مى‏شود مثل علم بموجودات عالم.

علم عملى: دانشى است كه تمام نمى‏شود مگر اينكه به آن علم عمل شود مثل علم به عبادات‏ و از جهتى ديگر هم‏ عِلْم‏ دو گونه است:

1- علم عقلى. (علمى كه با انديشه و عقل دانسته مى‏شود) 2- علم سمعى. (علمى كه صرفا از شنيده‏ها و مسموعات است) اعْلَمْتُهُ‏ و عَلَّمْتُهُ‏: در اصل يكى است جز اينكه تعليم به آنچه را كه زياد تكرار مى‏شود اختصاص دارد تا جائى كه اثرى از آن در نفس آموزنده حاصل شود، ولى‏ إِعْلَام‏ مخصوص خبر دادن سريع و تند است.

بعضى از علماء گفته‏اند: تَعْلِيم‏- آگاهى دادن و تنبيه يا هشدارى به نفس آدمى است براى تصوّر معانى: و تَعَلُّم‏: آگاهى و تنبّه نفس براى تصوّر چيزى است كه مى‏آموزد و چه بسا وقتى تكرار در آن باشد در معنى- إعلام- بكار رود، مثل آيه:

(أَ تُعَلِّمُونَ‏ اللَّهَ بِدِينِكُمْ‏- 16/ حجرات) (آيا با اظهار پياپى ديانت خود، مى‏خواهيد خدا را آگاه سازيد و خبر دهيد) و از- تعليم- مثل آيات:

(الرَّحْمنُ‏ عَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏- 2/ رحمن) (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‏- 4/ علق) (وَ عُلِّمْتُمْ‏ ما لَمْ‏ تَعْلَمُوا- 91/ انعام) (عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ- 16/ نمل) (يُعَلِّمُهُمُ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ- 129/ بقره) و مثل آيه: (وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها- 31/ بقره) پس تعليم دادن اسماء به آدم اين است كه خداوند نيرويى برايش قرار داد كه بوسيله آن نيرو سخن گفت و اسامى اشياء را وضع كرد

و اين حالت در جان و خاطر اوست مثل قرار دادن نيروئى در حيوانات كه هر كدام از آنها كارى را پى مى‏گيرند و انجام مى‏دهند، و صدايى از خود برمى‏آورند.

در آيه: (وَ عَلَّمْناهُ‏ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً- 65/ كهف) موسى به او گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ‏ تُعَلِّمَنِ‏ مِمَّا عُلِّمْتَ‏ رُشْداً- 66/ كهف) (آيا ترا پيروى كنم تا از علمى كه آموخته شده‏اى مرا راه رشد بياموزى؟). گفته شده، مقصودش علم خاصّى است كه ببشر پوشيده است و تا زمانى كه خداوند آن را روشن و بيان نكرده است آن را ناشناخته و منكر مى‏دانند به دلالت چيزى كه موسى از همراهش كه او را پيروى مى‏كرد مشاهده نمود و آن را منكر و ناشناخته دانست تا اينكه سببش را براى او بيان كرد، و گفته‏اند يا بر اساس اين علم است كه گفت: (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ‏- 40/ نمل) يعنى علم مخصوصى.

خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ دَرَجاتٍ‏- 11/ مجادله) پس آگاهى و هشدارى است از خداى تعالى بر: 1- تفاوت درجات علوم و 2- تفاوت صاحبان علم.

و امّا آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ‏ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) واژه- عَلِيم‏- در اين آيه اگر اشاره به انسانى برتر از انسان ديگر باشد صحيح است و تخصيص واژه- عليم- به چنان شخصى براى مبالغه است كه تنبيهى است بر اينكه او به نسبت اولى- عليم- است هر چند كه به نسبت كسيكه از او بالاتر است آنچنان عليم نباشد.

و نيز جايز است به اينكه- عليم- در آيه اخير عبارت از خداى تعالى باشد هر چند كه از نظر لفظ نكره و نامعيّن باشد زيرا در حقيقت آنكه به واژه- عليم- توصيف شده است همان خداى تعالى است.

پس آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) اشاره به عليم بودن خداوند بر جماعت بطور كلّى است نه بر هر فردى جداگانه، ولى بر اساس معنى، در كلّ ذى علم- گفته شده برترى هر انسانى بر انسان ديگر اشاره به هر فردى جداگانه است.

و در آيه: (عَلَّامُ‏ الْغُيُوبِ‏- 109/ مائده) اشاره‏اى است بر اينكه هيچ پوشيده و پنهانى بر او مخفى و پوشيده نيست.

و در آيه: (عالِمُ‏ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏- 26/ جنّ)

اشاره‏اى است بر اينكه خداوند تعالى را علمى است كه آن را مخصوص اولياء خويش مى‏گرداند. و واژه- عالم- در اين آيه اخير كه در توصيف خداى آمده است يعنى كسى كه چيزى بر او پوشيده نمى‏ماند چنانكه گفت: (لا تَخْفى‏ مِنْكُمْ خافِيَةٌ- 18/ حاقّه) و اين چنين توصيفى جز در باره خداى تعالى در مورد ديگران و بشر صحيح نيست. عَلَم‏: اثر و نشانه‏اى است كه به وسيله آن چيزى فهميده مى‏شود مثل عبارات: عَلَمُ الطّريق: نشانه راه. عَلَم‏ الجيشِ: پرچم سپاه و لشگر از اين جهت كوه هم- علم- ناميده شده (كه از دور مشخّص است) جمع عَلَم- أَعْلَام‏- است. آيه: (عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ- 61/ زخرف) بصورت (وَ إِنَّهُ‏ لَعَلَمٌ‏ لِلسَّاعَةِ) هم خوانده شده، در آيات: (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى) (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 24/ رحمن).

عَلَم‏: شكافتگى لب بالا و علامت پارچه است، مى‏گويند: فلانٌ‏ عَلَمٌ‏- او مشهور است به پرچم سياهى كه بلند است تشبيه شده است.

أَعْلَمْتُ‏ كذا: برايش علامتى نهادم.

مَعَالِم‏ الطّريق و الدّين: آثار و نشانه‏هاى راه و شريعت، مفردش‏ مَعْلَم‏- است. فلانٌ‏ مَعْلَمٌ‏ للخير: او شاخص و نمودار نيكى است.

عُلَّام‏: حنّاء كه از همان معنى است (رنگى مشخّص بر سر و دست يعنى خضاب).

عَالَم‏: اسمى است براى فلك يا هر چه را كه از جواهر و اعراض (اصول ثابت اشياء و ظواهر متغيّر آن) در آن قرار دارد.

واژه- عَالَم‏- در اصل اسمى است براى آنچه كه به وسيله آن نشان كرده‏ مى‏شود مثل: مهر و خاتم و براى هر چيزى كه با آنها طبع و ختم مى‏شود (نشاندار و مهر شده) و بناى لفظش چون آلت است بر اين صيغه آلت نهاده شده پس عالم و جهان، ابزار و آلتى است در دلالت بر ايجاد كننده و صانعش، از اين جهت خداى تعالى ما را در معرفت، و شناسايى يگانگى و وحدانيتش توجّه مى‏دهد و مى‏گويد:

(أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 185/ اعراف) (آيا به ملكوت آسمانها و زمين نظر نكرده‏اند و چرا نمى‏انديشند كه شايد اجلشان نزديك شده باشد). و امّا جمع- عالم- اين است كه هر نوعى از اين قبيل باشد- عالم- ناميده مى‏شود، پس مى‏گويند: عالم الإنسان و عالم الماء و عالم النّار: (جهان و مجموعه انسان- مجموعه آب و آتش) و همچنين روايت شده است كه:

«إنّ للّه بضعة عشر إلف عالم».

(خداى را چندين ده هزار عالم هست).

و امّا جمع لفظى- عالم جمع سالم آن (با- ون، ين- جمع بسته مى‏شود:

عَالَمُون‏، عَالَمِين‏). براى اينكه همه مردم در مفهوم آن قرار دارند و انسان هر گاه ديگرى را در لفظ با خود شركت دهد حكمش بر آن غالب است (قانون تغليب يعنى چون در لفظ- عالم- مفهوم انسان هم قرار دارند لذا در جمع- عالمون و عالمين- گفته مى‏شود يعنى جمع سالم). و نيز گفته شده مقصود از جمع بسته شدن واژه عالم به جمع سالم اين است كه انواع خلائق، فرشتگان، جنّ و انس را بدون ساير مخلوقات و پديده‏ها شامل مى‏شود معنى اخير از ابن عبّاس روايت شده ولى جعفر ابن محمّد الصّادق (ع) فرموده است:

«مقصود مردمند كه هر يك از آنها را عالمى قرار داده است و گفت: عالم دو گونه است: العَالَم‏ الكبير: كه همان فلك و محتواى آن است.

العالم الصّغير: كه همان انسان است زيرا انسان بر هيئت و شكل عالم آفريده شده، و به تحقيق خداى تعالى هر آنچه را كه در «عالم كبير» موجود است در او ايجاد كرد.

خداى تعالى گويد: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏- 2/ فاتحه) (أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) گفته شده منظور برترى عالم زمان خودشان بوده و يا فضلاى زمانشان را اراده كرده است يعنى آنهائى كه هر كدامشان در حكم كلّ عالمند و خداوند از كلّ عالم فضيلت را به آنها عطاء كرده و تمكّنشان داده و ناميدن آنها با صفت: (فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) مثل ناميدن حضرت ابراهيم عليه السّلام با واژه- أمّة- است چنانكه گفت:

(إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً- 120/ نحل) (أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ‏- 70/ حجر)[۱]

«ادری»

دَرَى‏ (فهميد)- الدِّرَايَة- شناختى كه با نوعى از فريب حاصل شده است.

افعال آن- دَرَيْتُهُ‏ و دَرَيْتُ‏ به‏ دِرْيَةً، و، ادَّرَيْتُ‏- است مثل فطنت و شعرت يعنى فهميدم و دريافتم.

شاعر گويد:و ماذا يَدَّرِي‏ الشّعراء منّي‏/و قد جاوزت رأس الأربعين‏ (شعر از سحيم است مى‏گويد: شعراء چه چيزى را از من پنهان مى‏دارند و فريبم مى‏دهند در حاليكه چهل سال‏ام را گذارنده‏ام).

الدِّرْيَة- حلقه فلزّى كه براى علامت و نشان به نيزه مى‏بستند و نيز الدِّرْيَة- شترى كه شكارچى آنرا مى‏بندد و در پشت آن پنهان مى‏شود همينكه شكار بطرف آن شتر مى‏آيد او را با تير مى‏زند.

مِدْرَى‏، شاخ گوسفند كه وسيله دفاع از اوست، و از اين معنى است:

خداى تعالى گويد: لا تَدْرِي‏ لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً-/ طلاق) (چه مى‏دانى بسا كه خداوند بعد از آن امرى ايجاد كند.

و وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ‏- 111/ انبياء).

و ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ‏- 52/ شورى).

1- هر كجا در قرآن عبارت- و ما أدراك- آمده است در پى آن معنيش بيان شده است مثل آيات زير:

وَ ما أَدْراكَ‏ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ- 10/ قارعه).

و وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ- 2/ قدر).

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ- 3/ حاقّه).

و ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ‏- 17/ انفطار).

قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ‏- 16 يونس) (بگو اگر خدا مى‏خواست آيات را بر شما نمى‏خواندم و شما را بر آن آگاه نمى‏كردم).

مى‏گويند- دريت- يعنى فهميدم و دريافتم، در آيه اخير عبارت- و لا

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 672

أدركم- از همين- دريت- است كه اگر از- درات- مى‏بود بايستى و لا أدراتكموه- باشد.

2- و هر جائى كه عبارت- وَ ما يُدْرِيكَ*- در قرآن ذكر شد توضيحى در پى آن نيست مثل آيات:

وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى‏- 3/ عبس) و وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ‏- 17/ شورى).

ولى واژه- دِرَايَة- در باره خداى تعالى بكار مى‏رود.

شاعر گويد:لا همّ لا أدرى و أنت الدّارى‏ و اين مصراع يكى از سخنان سخت و با تكلّف كلام عرب است.[۲]

«احسّ»

الحَاسَّة- نيروئى است كه بوسيله آن أعراض حسّى و ملموس درك مى‏شود، و- حَوَاسّ‏- كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از (چشائى، بويائى، پسايى، شنوايى، بينايى).

گفته مى‏شود حَسَسْتُ‏ و حَسَيْتُ‏ و أَحْسَسْتُ‏، پس احسست دو گونه است اوّل- مثل- أصبته بحسّى، با حسّم او را دريافتم و باو رسيدم مانند: عنته و رعته- باو توجّه كردم و رعايتش نمودم.

دوّم- مثل- أصبت حاسّته- همچون- كبدته و فأدته- كه در بيمارى آن اعضاء بكار مى‏رود و مصدرش از معنى بيمارى و مرگ- (الحس) است كه از كشتن و از ريشه بركندن گرفته شده).

و چنين است كه مى‏گويند- حَسَسْتُهُ‏ يعنى قتلته.

خداى تعالى گويد: (إِذْ تَحُسُّونَهُمْ‏ بِإِذْنِهِ‏- 152/ آل عمران) يعنى موقعيكه ايشان را باذن او مى‏كشيد.

حَسِيس‏- يعنى كشته شده.

جراد مَحْسُوس‏- ملخ پخته شده.

انْحَسَّتْ‏ أسنانه- كه باب انفعال حس است يعنى دندانهايش كنده شد و ريخت.

حَسِسْتُ‏- دانستم و فهميدم، كه جز در مورد فهم و درك با حواس ظاهرى گفته نمى‏شود، امّا حَسَيْتُ‏، كه حرف (س) به حرف (ى) تبديل شده در همان معنى است ولى‏ أَحْسَسْتُهُ‏- حقيقتش ادراك با هر دو حس يعنى هم با حسّ ظاهر و هم با انديشه و احساس باطنى است، و أحست، هم مثل همان است كه يك (س) آن حذف شده است همچون:

ظلت- (روز را در سايه گذارندم، كه يك (ل) آن حذف شده است).

خداى تعالى گويد: (فَلَمَّا أَحَسَ‏ عِيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ- 152/ آل عمران) تنبّه و آگاهى بر اين مطلب است كه كفر و ناسپاسى كاملا از آنها ظاهر بطورى كه بخوبى حسّ مى‏شد و ديده مى‏شد زيرا حسّ ظاهر برترى بر فهم و احساس درونى دارد.

و همينطور آيه (فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ‏- 12/ نساء).

يعنى با مشاهده عذاب، درد و سختى آن را با احساسشان دانستند).

و آيه (هَلْ‏ تُحِسُ‏ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ- 98/ مريم).

يعنى آيا با حسّت يكى از ايشان را در مى‏يابى، و از حركت هم به حسيس و حسّ تعبير شده است.

خداى تعالى گويد: (لا يَسْمَعُونَ‏ حَسِيسَها- 102/ انبياء).

صداى آهسته‏اش را نمى‏شنوند.

حساس- سوء خلق و خوى زشت كه بر بناء زشت كه بر بناء و قاعده اوزان بيماريها مثل: زكام و سعال يعنى سرما خوردگى است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 640-634
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 672-671
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 480-479