احسان کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی احسان کردن
«احسان کردن»؛ نيكى كردن. بخشش كردن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَضل»، «مَنّ»، «أنعَمَ»، «احسَنَ».
مترادفات «احسان کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فَضل | ریشه فضل | مشتقات فضل | وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّآ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا۟ ٱلَّذِى بِيَدِهِۦ عُقْدَةُ ٱلنِّكَاحِ وَأَن تَعْفُوٓا۟ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ وَلَا تَنسَوُا۟ ٱلْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
|
مَنّ | ریشه منن | مشتقات منن | لَقَدْ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُوا۟ عَلَيْهِمْ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلْكِتَٰبَ وَٱلْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا۟ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَٰلٍ مُّبِينٍ
|
أنعَمَ | ریشه نعم | مشتقات نعم | وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِىٓ أَنْعَمَ ٱللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَىٰهُ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَٰكَهَا لِكَىْ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِىٓ أَزْوَٰجِ أَدْعِيَآئِهِمْ إِذَا قَضَوْا۟ مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ ٱللَّهِ مَفْعُولًا
|
احسَنَ | ریشه حسن | مشتقات حسن | وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى ٱلْعَرْشِ وَخَرُّوا۟ لَهُۥ سُجَّدًا وَقَالَ يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأْوِيلُ رُءْيَٰىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِىٓ إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ ٱلسِّجْنِ وَجَآءَ بِكُم مِّنَ ٱلْبَدْوِ مِنۢ بَعْدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيْطَٰنُ بَيْنِى وَبَيْنَ إِخْوَتِىٓ إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِّمَا يَشَآءُ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلْعَلِيمُ ٱلْحَكِيمُ
|
معانی مترادفات قرآنی احسان کردن
«فَضل»
الفَضْلُ: افزون بر كم يا در گذشتن از حد اعتدال در كارى يا چيزى كه دو گونه است:
اول- برترى و فضل در علم و بردبارى كه پسنديده است.
دوم- مذموم و ناپسند مثل برترى يا زيادتى خشم و غضب حتى بر چيزى كه خشم بر آن واجب است.
فَضْل- در موضوع پسنديده بكار بردنش بيشتر است و واژه- فُضُول- در برترى ناپسند و زشت.
واژه فَضْل هر گاه براى افزونى يا زيادى يك چيز بر ديگرى بكار رود بر سه قسم است.
1- فضل و زيادى از نظر جسم: مثل: فضيلت جنس حيوان بر جنس گياه.
2- فضل و زيادى از نظر نوع مثل نوع انسان بر غير خودش از حيوان و جاندار، و بر اين مثال آيه: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ ... تَفْضِيلًا (70/ اسراء) هست.
3- فضل و برترى از جهت شخصيت و برترى كسى بر ديگرى، پس دو فضيلت و برترى اول و دوم ذاتى و جوهرى است و راهى براى كم كردن آن نقصان در آنها نيست كه نقص خود را برطرف كنند يا اينكه آنكه ناقص است از فضل و برترى بهرهمند شود مثل اسب و الاغ- كه براى آنها ممكن نيست فضيلتى را كه مخصوص انسان است بدست آورند.
اما فضل و برترى سوم كه برترى شخصى است عرض است و راهى براى اكتساب آن وجود دارد و يافت ميشود و از نوع تفضيلى است كه در آيات زير به آن اشاره شده است:
وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ (71/ نحل).
لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ (16/ اسراء) فضل و زيادتى در اين آيه يعنى مال و آنچه بدست مىآيد و كسب ميشود.
و آيه: بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ (34/ نساء) مقصود از برترى بعضى بر بعض ديگر در اين آيه كه خداوند فضيلت داده است، آن چيزى است كه از فضيلت شخصى در ذات كسى وجود دارد و همچنين فضيلتى كه از تمكن و مال و جاه و نيرو به او بخشيده شده است، چنانكه گفت:
وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ 55/ اسراء).
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ (95/ نساء).
و به هر عظمت و بزرگوارى كه بخشنده آن را در بخشش ملتزم و مجبور نمىكند- فضل- گفته ميشود مثل آيات: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ (32/ نساء). ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ (54/ مائده). ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105/ بقره). و بر اين معنى است آيات: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ (58/ يونس). وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ (83/ نساء).[۲]
«مَنّ»
واژه- منّ- با تشديد حرف- ن- چيزى است كه با آن وزن ميكنند- مَنّ و مَنَّان- يك من و دو من أَمْنَان جمع من است كه گاهى حرف- ن- تبديل به الف ميشود ميگويند- منا و امناء- چيزيكه تعيين و تقدير شده، مَمْنُون- ميگويند مثل موزون: وزن شده.
مِنَّة- نعمت بزرگ است، اين معنى به دو صورت گفته ميشود: اوّل: بصورت فعل مثل- من فلان على فلان- وقتى كسى بديگرى نعمت زياد و ارزشمندى بدهد. از اين معنى خداوند فرمود: لَقَدْ مَنَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ- آل عمران/ 164 و كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ- النساء/ 94. و وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ- الصافات/ 114 و يَمُنُ عَلى مَنْ يَشاءُ- ابراهيم/ 11 و آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا- القصص/ 5 كه در حقيقت اين نعمتهاى سنگين و بزرگ جز از خداى تعالى از ديگرى نيست.
دوم: آنكه اين واژه بمعنى نعمت فقط زبانى باشد نه فعلى كه ناپسند است بويژه در ميان مردم آنكه كسى كفر آن نعمت كند و براى زشتى آن در مثل ميگويند- الْمِنَّة تهدم الصنيعة- منّت خوبى را از بين ميبرد و براى خوبى منّت در موقع كفران نعمت ميگويند- اذا كفرت النّعمة حسنت المنّة- اگر نعمت ناديده و كفران شود منت نيكو است در آيه گفت:
يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ- الحجرات/ 17 در اين آيه- يمنون- منت نهادن با گفتن است و منت از سوى خدا بعقل است كه اگر مسلمان شوند و هدايت يابند نعمت يافتهاند.
و آيه فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً- محمد/ 4 كه در باره آزادى اسراست ميگويد يا با برترى و منتى بعدا آزاد كنيد و يا فديه بگيريد پس- من اشاره به آزادى بدون عوض است و گفت: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ- الصاد/ 39 يعنى آنرا ببخش يا نگهدار و گفت: وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ- المدثر/ 6 كه گفتهاند اينجا منّت زبانى است كه پيامبر را از آن نهى ميكند يعنى مبخش كه بجاى آن افزونتر بخواهى. و لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ- فصلت/ 8 يعنى پاداشى بدون حساب بآنها داده ميشود (كسانى كه خدا پرستند و كارهاى شايسته ميكنند) مثل- بغير حساب- بىاندازه كه گفته- غَيْرُ مَمْنُونٍ- بمعنى دائمى و كم و قطع نشده.
مَنُون- از منية يعنى مرگ و مردن است زيرا عمر را كوتاه و روزى دنيائى را قطع ميكند، كه منة زبانى از همين معنى است زيرا در كفران نعمت، نعمت بريده ميشود كه بناچار شكر و سپاس هم انجام نميشود. اما- مَنّ- در آيه: وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَ وَ السَّلْوى- الاعراف/ 160 گفتهاند- من- كه بر بنى اسرائيل در بيابان بعد از ظاهر شدن ابرها باران باريد اين باران مثل شبنم بر بعضى درختان مادهاى شيرين ظاهر كرد (ترنجبين) و- سلوى- هم پرندهاى است و نيز- من و سلوى- اشاره است به نعمتهائى كه خداوند بآنها داد كه طبيعتا هر دو چيز واحدى هستند ولى با دو نام من- و سلوى- براى وجود نعمت و تسلى خاطر يافتن بعد از نعمت. مَنْ بمعنى- كسى يا كسيكه- در مورد انسانها بكار ميرود نه غير انسان، مگر وقتى كه جمع ميان هر دو موجود باشد مثل: رأيت من فى الدار- ديدم كه چه كسى يا چيزى در خانه هست، از انسان يا حيوان. و مگر وقتى كه بطور مفصل در جملهاى بيايد كه انسان هم در آن دخالت دارد، مثل: فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي- النور/ 45 (در باره تمام جانداران است كه گروهى با پا و با دست و يا با خزيدن راه ميروند) كلمه من- به غير انسان تعبير نميشود از اين روى بعضى از دانشمندان نوخاسته و اخير (نسبت به زمان راغب رحمه اللّه) در صفت چهار پايان و اغنام كه صفت انسانى ندارند ميگويند اگر در جمله استفهاميه- من- را براى حيوان يا غير حيوان بكار بردى خطا كردهاى- زيرا- من استفهاميه در مورد انسانهاست نه غير از اين كه در مورد مفرد جمع- مذكر و مؤنث همين- من- بكار ميرود در آيه گفت: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ- الانعام/ 25 و در آيه ديگر مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ- يونس/ 42 و وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ- احزاب/ 31.
مِنْ براى ابتداى مقصود و آغاز و حد هر پايانى و هم براى جدا كردن (تبعيضيه) و توجيه و بيان چيزى بكار ميرود و هم چنين براى تعيين حد جنس در حالت نفى با استفهام. مثل آيه: فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ- الحاقه/ 47 و نيز براى بدل مثل، اين را از آن بگير يعنى عوضش كن گفت: إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ- ابراهيم/ 37 كسى كه حرف- من- را من تبعيضيه بداند معنى آيه اينست كه حضرت ابراهيم بعضى از افراد خانوادهاش را در آن بيابان سكونت داده. و آيه: مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ- النور/ 43 تقديرش اينست كه كوههائى از برف از آسمان نزول داده است. پس- من اول ظرف است و من دوم مفعول و من سوم در اين آيه براى بيان و توجيه جنس كوههاست مثل اينكه ميگوئى- عنده جبال من مال- كوهى از مال و ثروت دارد و گفتهاند احتمال دارد- من دوّم هم يعنى- من حبال بخاطر ظرف بودن تقديرا منصوب شده است براى اينكه از آسمان نزول كرده است و مِنْ جِبالٍ- منصوب باشد براى اين كه مفعول به است كه واژه حال براى كوه برف از نظر عظمت و زيادى است كه از آسمان ميبارد و نازل ميشود و آيه: فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ- المائده/ 4 اخفش ميگويد- من- در مما زائد است امّا صحيح نيست زيرا بعضى از چيزهائى كه به انسان عطا شده خوردنش جائز نيست مثل- خون- غدد- پليديهاى گوارشى كه خوردنشان نهى شده است.[۳]
«أنعَمَ»
نِعْمَة با كسره حرف اوّل بمعنى- نيكوئى و حالت نيكوست. اين وزن يعنى- فِعْلَة- بيانگر حالتى است كه انسان بر آن حالت است مثل- جلسه- حالتى از نشستن انسان و- ركبة- حالت سوارى بر مركب است. اما نَعْمَة- با فتحه حرف اول يعنى آسايش و رفاه داشتن ماه واژههاى- ضربه و شتمه- بمعنى يكبار زدن و همگى بر بناى اسم مره است.
بكار بردن نعمت- در مورد نيكوئى كم يا زياد هر دو بصورت اسم جنس بكار ميرود، در آيه گفت: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- ابراهيم/ 34 و اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ- البقره/ 40 و وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي- المائده/ 3 و فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ- آل عمران/ 174 و آيات زياد ديگر.
إِنْعَام- رساندن نيكى به ديگران است، كه فقط در مورد انسان بكار ميرود و در باره موجودات ديگر غير از انسان گفته نميشود مثلا نميگويند- أَنْعَمَ فلانٌ على فرسه- او به اسبش إنعام كرد كه غلط است. خداى تعالى فرمود:
أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ- الفاتحه/ 7 (قسمتى از سوره حمد است كه در نمازها ميگوئيم كه بر آنها نيكوئى كردى). و آيه:
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ- الاحزاب/ 37 و وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ- الاحزاب/ 37 نَعْمَاءُ در برابر ضراء بكار ميرود يعنى شادى در مقابل فلاكت و بدبختى.
در آيه گفت: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ- هود/ 10 يعنى اگر انسان را حالتى شادى بخش پس از سختى و رنج برسد فريفته و مغرور ميشود.
نُعْمَى- يعنى نيك بختى ضد- بوسى- يا بدبختى است. آيه: إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ- الزخرف/ 59 نَعِيمٌ- نعمت فراوان. فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ- يونس/ 9 و يا جَنَّاتِ النَّعِيمِ- المائده/ 65 تَنَعَّمَ- به چيزى كه نعمت و زندگى پاك و شادى آفرين در آن هست رسيد. و بدست آورد.
نَعَّمَهُ، تَنْعِيماً، فَتَنَعَّمَ- او را در نعمتى و زندگى آسايش بخشى قرار داد، در آيه گفت: فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ- الفجر/ 15 (2) (در مورد اكرام و انعام خداوند يا پاداش و عقوبت به انسانها كه مبتنى بر ايمان و كردار آنهاست به زيرنويسى توجه شود).
طعامٌ نَاعِمٌ- غذاى نرم و لذيذ. جاريةٌ نَاعِمَةٌ- دوشيزه مرفه و ناز پرورده.
نَعَمٌ- نام مخصوص شتر است و جمعش- أَنْعَام- نام شتر به نَعَم و أَنْعَام- از اين جهت است كه شتر براى آنها بزرگترين نعمت است، ولى أنعام- به گاو و گوسفند و شتر هر سه اطلاق ميشود و حتما بايستى در ميان آنها شتر هم باشد تا أنعام گفته شود. در آيه گفت: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ- الصافات/ 12 و وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً- الانعام/ 142 و در آيه: فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ- يونس/ 24 كه شتر و غير آن را در بر ميگيرد كه از گياهان زمين تغذيه ميكنند مثل انسانها نُعَامَى- باد جنوب كه بسيار سودمند و مرطوب است، نَعَامَة- يعنى شتر- مرغ كه شباهتى به شتر دارد و نيز نَعَامَة يعنى سايبان در كوه و بر سر چاهها كه از دور مثل كوهان شتر است. نَعَائِم- يكى از منازل ماه كه به نعامة تشبيه شده است، شاعر ميگويد:و ابن النعامة عند ذلك مركبي - پاها را به شباهت دويدن سريع شتر مرغ.
- ابن النعامة- ناميدهاند كه شباهت به آن دارد و فاصله قدمها را هم بهمان عبارت گفته باشد.
تَنَعَّمَ فلانٌ- كسى كه به آرامى راه ميرود كه از نعمت بمعنى ناز و رفاه گرفته شده.
نِعْمَ- در برابر- بِئْسَ- در مدح بكار ميرود (يعنى چه نيكوست) در آيه گفت نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ- الصاد/ 30 و فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ- آل عمران/ 136 و نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 40 و وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ- الذاريات/ 48 و آيه إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ- البقره/ 271 در اصطلاح ميگويند اگر آن كار را انجام دهى- فبها و نِعْمَتْ- يعنى خصلت و صفتى نيكوست.
غَسَّلْتُهُ غسلًا نِعِمَّا- نيكو غسلش دادم.
فعل كذا و أَنْعَمَ- زياد و افزونش كرد كه اصلش از- إنعام- است- نَعَّمَ اللَّهُ بك عيناً- خداوند چشمت را روشن سازد نَعَمْ كلمهايست براى پاسخ مثبت كه از نعمت گرفته شده روشنى چشم يا نور ديدگان را هم- نُعْمَى عينٍ يا نُعْمَةُ عينٍ [يا نُعَامُ عينٍ]- گويند.[۴]
«احسَنَ»
الحُسْن، عبارت است از هر اثر بهجت آفرين و شادى بخش كه مورد آرزو باشد و بر سه گونه است: اوّل- آنگونه زيبائى و حسنى كه مورد پسند عقل و خرد است.
دوّم- زيبائى و حسنى كه از جهت هوى و هوس نيكوست.
سوّم- زيبائى و حسنى محسوس كه طبيعتا زيبا و خوب است.
(1- زيبائى عقلانى 2- زيبائى هوس پسند 3- زيبائى طبيعى، و حسّى و واقعى).
الحَسَنَة- هم بنعمتى كه انسان در جان و تن و حالات انسانى خويش آنرا در مىيابد و از آن مسرور مىشود تعبير شده است و- سيّئه- ضدّ آن است، اين دو لفظ از واژههاى مشتركند، مثل كلمه حيوان- كه بر انواع گوناگون مانند اسب و انسان و غيره واقع مىشود.
خداى تعالى گويد: (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ- 78/ نساء). كه- حسنة- در اين آيه فراخى و فراوانى و پيروزى است. (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ- 78/ نساء) و- سيّئة- در اين آيه، يعنى قحطى و نوميدى يا كفر و ناسپاسى و سختى. (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ- 131/ اعراف). (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ- 79/ نساء). يعنى: آنچه را كه از ثواب و پاداش بشما مىرسد از خدا است. و آيه (وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ- 79/ نساء) و سيّئة- در اين آيه، يعنى عقوبت و سرزنش.
تفاوت ميان حُسْن و حَسَنَة و حُسْنَى- اينست كه: حسن- در اجسام و رويدادهاى طبيعى و مادّى است و همچنين حسنة- اگر در حالت وصف باشد، امّا اگر- حسنة- بصورت اسم بكار رود معمولا در باره پديدهها و رويدادها است ولى- حسنى- فقط در باره رخدادها و أحداث بدون مادّيات و اجسام است.
واژه- حسن- در عرف عموم مردم بيشتر بچيزى كه بچشم زيبا باشد گفته مىشود. رجل حَسَنٌ و حُسَّان و إمرأة حَسْنَاء و حُسَّانَة- در باره مرد و زن نيكو منظر و زيباست. آنچه را كه در قرآن از واژه- حسن- آمده است بيشتر بچيزى كه از نظر بصيرت و انديشه زيباست اطلاق شده، خداى تعالى گويد: (الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ- 18/ زمر).
يعنى: آنچه را كه از شك و شبهه دور باشد نيكوتر و أحسن است، و بايستى آن را پيروى كنيد چنانكه پيامبر (ص) فرمود: «إذا شككت فى شيء فدع» يعنى: اگر در چيزى شكّ كردى بشدّت آنرا رها كن بنابر سخن پيامبر و اين حديث همه كتابهائى كه شك انگيز و جنبههاى مخالف توحيد و اسلام دارند و شبهه انگيز هستند بايستى دور انداخت و دنبال نكرد و رها كرد). و در آيه (قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً- 83/ بقره) حسنا يعنى سخن نيكو، و آيات (وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً- 8/ عنكبوت). (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ- 52/ توبه). (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ- 50/ مائده).
اگر در باره آيه اخير گفته شود- أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً- يعنى حكم- خداوند براى كسى كه يقين دارد يا ندارد نيكوست، پس چرا خوبى آن را مخصوص كسانيكه يقين دارند نموده است؟ در پاسخ گفته مىشود مقصود ظهور و پيدائى حكم خداست و براى اطّلاع يافتن بر آن حسن است و اين موضوع نه براى نادانها است بلكه براى پاكانى است كه خود را تزكيه نمودهاند و بر حكمت خداوند تعالى آگاهى دارند.
گفته شده إِحْسَان دو گونه است: اوّل- بخشش و انعام بر غير و ديگران مثل عبارت- أَحْسِنْ إلى فلان: باو نيكى كرد. دوّم- احسان در كار و عمل باين معنى كه كسى علم نيكوئى را بياموزد يا عمل نيكى را انجام دهد و بر اين اساس است سخن امير المؤمنين (ع) كه:
«النّاس أبناء ما يُحْسِنُون». يعنى مردم بآنچه را كه از كارهاى شايسته و نيك مىآموزند يا بآن عمل مىكنند نسبت داده مىشوند. خداى تعالى گويد: (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ- 7/ سجده). يعنى: (كسيكه آفرينش همه چيز را نيكو كرد و نيكويشان آفريد).
مفهوم إحسان- از انعام و بخشيدن وسيعتر و عمومىتر است. خداى تعالى گويد: (إِنْ أَحْسَنْتُمْ، أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ- 7/ اسراء). (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان- 9/ نحل).
پس- إحسان- بالاتر از- عدل- است، زيرا عدل يعنى انصاف دادن، باين معنى كه به چيزى يا حقّى كه كم است افزوده مىشود و اگر زياد هست گرفته مىشود ولى- إحسان- چيزى است كه بيشتر از آنكه لازم است داده مىشود وكمتر از آنكه بايست گرفته مىشود.
بنابراين إحسان بخشايشى است افزونتر و برتر از عدالت، پس قصد و اراده عدالت واجب است. و قصد و اراده إحسان- مستحبّ و اختيارى و لذا خداى تعالى گويد: (وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ- 125/ نساء). (چه كسى از نظر دين بالاتر و نيكوتر است از كسى كه اسلام آورد و روى خود بخدا نمود و إحسان كننده است). (وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ- 178/ بقره).
و لذا خداى تعالى پاداش و ثواب محسنين را بزرگ گردانيد و گفت: (إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ- 195/ بقره). (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ- 13/ مائده). (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ- 91/ توبه). (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ- 30/ نحل).[۵]