اجازه دادن (مترادف)
مترادفات قرآنی اجازه دادن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «استأذن»، «اِستأنَسَ».
مترادفات «اجازه دادن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
استأذن | ریشه اذن | مشتقات اذن | لَا يَسْتَـْٔذِنُكَ ٱلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلْيَوْمِ ٱلْءَاخِرِ أَن يُجَٰهِدُوا۟ بِأَمْوَٰلِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَٱللَّهُ عَلِيمٌۢ بِٱلْمُتَّقِينَ
|
اِستأنَسَ | ریشه انس | مشتقات انس | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ لَا تَدْخُلُوا۟ بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا۟ وَتُسَلِّمُوا۟ عَلَىٰٓ أَهْلِهَا ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی اجازه دادن
«استأذن»
أُذُن- گوش و عضوى كه در بدن انسان است و بخاطر شباهتش با حلقهها و دستههاى مدوّر ديگ باين نام تشبيه شده است كه در دو طرف سر انسان قرار دارد و به طور استعاره در باره كسى كه زياد شنواست بكار مىرود مانند آيه (وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُم - 61/ توبه) يعنى بسيار شنيدن پيامبر براى اين است كه به خير و صلاح شما است.
(وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً- 25/ انعام) كه به نادانى مخالفين اشاره مىكند نه اينكه نمىشنوند و يا ناشنوا هستند، و- أَذِنَ- يعنى گوش فرا داد و منقاد و مطيع شد، مثل آيه (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ- 2/ انشقاق) يعنى پروردگارش را به شايستگى و حقيقت فرمان بر دو قدرتش را پذيرا شد، كلمه- إذن- به صورت فعل در اين آيه (فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ- 278/ بقره) به معنى آگاه كردن و يا آگاهى را بگوش ديگران رسانيدن بكار رفته است.
إِذْن و- أَذَان- چيزى است كه شنيده شده و لذا به علم و آگاهى هم تعبير شده است. زيرا غالبا علوم از راه گوش و شنيدن است و مبدء آنها است.
در آيات (ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي- 49/ توبه) و (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ- 167/ اعراف) و عبارات- أَذِنْتُهُ- و آذَنْتُهُ بكذا- به معنى اجازهدادن و آگاه كردن است و مؤذّن- كسى است كه با ندا سر دادن چيزى را به ديگران اعلام مىدارد.
معنى فوق را در آيات (ثُمَ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ- 70/ يوسف) و آيه (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ- 44/ اعراف) و آيه (وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ- 27/ حجّ) مشاهده مىكنيم.
آذين: جائى است كه بانگ ندا و اذان از آنجا مىآيد، و- الإِذْن فى الشّيء- اجازه خواستن يا اعلام اجازه در آن چيز، مانند آيه (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ- 64/ نساء) پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به اراده و امر خداى مطيع شود.
و آيه (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ- 166/ عمران) و (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 102/ بقره) و (وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 10/ مجادله).
كه گفته شده واژه إذن در سه آيه فوق به معنى علم خداست، امّا ميان علم و اجازه و إذن فرق است و واژه إذن أخصّ است و در جائى بكار مىرود كه مشيّت و خواست در آن باشد چه آن كار مورد رضايت باشد يا نباشد، پس در آيه (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 100/ يونس) معلوم است، كه مشيّت و خواست و امر خدا در آن است امّا در آيه (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 102/ بقره) كه از جهتى مشيّت خدا در آن است و آن چيزيكه خلافى در آن نيست اين است كه خداوند در وجود انسان نيروئى ايجاد كرده است كه امكان احساس درد و ستم را از كسيكه باو ظلم مىكند و زيان مىرساند دارد، و خداى انسان را مانند سنگى كه درد را احساس نمىكند نيافريده و قرار نداده است، و نيز همچنين در اين مطلب خلافى نيست كه ايجاد آن امكان معنى احساس درد ظلم و ستم هم در سرشت انسان از فعل خداست.
از اين روى صحيح است كه گفته شود چون خداوند انسان را طورى آفريده كه توانائى احساس ظلم و دفع آن در سرشتش هست و مىتواند آنرا درك نموده و از خود دور كند، پس صحيح است كه گفته شود علم خداوند به ظلم و زيانى كه از ناحيه ستمگران در طول تاريخ به انسانها مىرسد علّت و انگيزه ايجاد احساس دفع ستم در آنها بوده است.
و انسانها را با سرشتى و فطرتى آفريده تا بتوانند درد را احساس و ستم را دفع كنند، براى بسط و گسترش تحقيق در اين سخن كتاب ديگرى غير از اين كتاب لازم است.
استئذان: طلب إذن (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ- 45/ توبه) و آيه (فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ- 62/ نوح) (اين دو آيه در باره كسانى است كه از پيامبر براى نرفتن به جنگ اجازه مىخواستند كه شركت نكنند).
إِذَن، حرف جواب و جزاء در سخن است به اين معنى كه بكار بردن اين كلمه اگر در صدر جمله و آغاز كلام باشد و پس از آن فعل مضارع بيايد آنرا منصوب مىكند، مثل- إذن أخرج-.
إذن همواره در حالت اقتضاى پاسخ دادن چه صريح باشد و چه در تقدير بكار مىرود، عبارتى كه با (إذن) آغاز مىشود متضمّن مطالبى است كه در جواب و جزاى عبارت مربوط بآن پاسخ است و اگر كلماتى قبل از إذن بيان شود و فعل مضارع بعدش بيايد هم نصب و هم رفعش جايز است، مانند اين عبارت- أنا إذن أخرج- يا- اخرج- كه نصب و رفع هر دو درست است زيرا- إذن- اوّل جمله نيست، و اگر (إذن) بعد از فعل بيايد يا فعلى با او همراه نباشد عمل نمىكند مانند- أنا أخرج إذن- و در اين آيه هم (إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ- 140/ نساء) و اذا در اين آيه عمل نكرده است و (مِثْلُهُمْ) مرفوع است.[۱]
«اِستأنَسَ»
إِنْس موجودى است خلاف پرى، إنس- به معنى ألفت و محبّت خلاف تنفّر و بىمحبّتى است، إِنْسِيّ- منسوب به إنس است، واژه إنسىّ در جايى بكار مىرود كه انس و محبّت در آن زياد باشد و به هر چيزى كه مورد محبّت قرار گيرد نيز (إنسّ) گويند از اينجهت حيوانى كه به دنبال راكبش و صاحبش مىدود و ميرود را (انسىّ) گويند.
و- إنسىّ القوس- به كمانى گفته مىشود كه مقابل كماندارش قرار گرفته است، و بالاخره بهر چيزى كه بسوى انسان مىآيد و از جانب ديگر دور مىشود إنسى گويند، جمع إِنْس، أُنَاس و أَنَاسِيّ است، خداى تعالى فرمايد: (وَ أَناسِيَّ كَثِيراً 49/ فرقان) (تمام آيه چنين است- (وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياح بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً، لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً- 48 و 49/ فرقان)، يعنى او خدايى است كه بادهاى بشارت دهنده را كه حامل رحمتند مىفرستد و در نتيجه از آسمان آبى پاك فرو فرستيم براى اينكه زمينهاى خشك و شهرهاى كم آب و مرده را زنده كنيم و چهار پايان و انسانها را كه آفريدهايم سيراب سازيم).
به نفس هم- ابن إنسك- گفتهاند (چون نفس هر كسى مورد محبّت اوست) پس در حقيقت فرزند اوست كه به او دل مىبندد سخن خداى تعالى كه فرمايد: (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً- 6/ نساء) يعنى: اگر در يتيمان رشدى يافتيد و با محبّت و انس به آنها نگريستهاند اموالشان را بآنها بدهيد مانند آيه (آنَسْتُ ناراً- 10/ طه) آتشى ديدم و با ديدگانم آنرا يافتم، آيه (حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا- 27/ نور) تا اينكه ببينيد و احساس كنيد- إيناس و استيناس يعنى رؤيت و علم و احساس گفته شده واژه إِنْسَان به بشر و بنى آدم از اين روى اطلاق مىشود كه وجودش و خلقتش تنها با محبّت بيكديگر قوام و ثبات خواهد داشت، و لذا گفتهاند- انسانها فطرتا اجتماعى هستند زيرا اقوامشان و دوام وجودشان بيكديگر پيوسته است و ممكن نيست، انسان خودش بتنهائى بتواند تمام نيازها و اسباب زندگى خود را فراهم نمايد و نه مىتواند به تنهايى براى تهيّه آنها قيام كند.
و نيز گفتهاند: اطلاق نام انسان بر او بخاطر اينستكه او بهر چيزى كه به او پيوسته و همراه است الفت- دارد و- أنس- مىگيرد و از نظر لفظى گفتهاند اصلش- إنسيان بر وزن افعلال است.[۲]