آگاهی/اطلاع (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی آگاهی/اطلاع

«آگاهی/اطلاع»؛ اطلاع داشتن و باخبر بودن و واقف بودن. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شَعَرَ»، «ظَهَرَ»، «عَثَرَ»، «عَلِمَ»، «خَبَرَ»، «ادری»، «حدَّثَ»، «عَرَفَ»، «أَطلَعَ»، «نَبَأَ»،«دَلَّ».

مترادفات «آگاهی/اطلاع» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
شَعَرَ ریشه شعر مشتقات شعر
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِۦ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِۦ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
ظَهَرَ ریشه ظهر مشتقات ظهر
وَقُل لِّلْمُؤْمِنَٰتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَٰرِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَآئِهِنَّ أَوْ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَآئِهِنَّ أَوْ أَبْنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَٰنِهِنَّ أَوْ بَنِىٓ إِخْوَٰنِهِنَّ أَوْ بَنِىٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوْ نِسَآئِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِينَ غَيْرِ أُو۟لِى ٱلْإِرْبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفْلِ ٱلَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا۟ عَلَىٰ عَوْرَٰتِ ٱلنِّسَآءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوٓا۟ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
عَثَرَ ریشه عثر مشتقات عثر
فَإِنْ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسْتَحَقَّآ إِثْمًا فَـَٔاخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِينَ ٱسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ ٱلْأَوْلَيَٰنِ فَيُقْسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعْتَدَيْنَآ إِنَّآ إِذًا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ
عَلِمَ ریشه علم مشتقات علم
وَلَمَّا جَآءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ ٱلْكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
خَبَرَ ریشه خبر مشتقات خبر
وَتَرَى ٱلْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ صُنْعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِىٓ أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ إِنَّهُۥ خَبِيرٌۢ بِمَا تَفْعَلُونَ
ادری ریشه دری مشتقات دری
وَمَآ أَدْرَىٰكَ مَا سَقَرُ
حدَّثَ ریشه حدث مشتقات حدث
وَإِذَا لَقُوا۟ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ قَالُوٓا۟ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ قَالُوٓا۟ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِۦ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
عَرَفَ ریشه عرف مشتقات عرف
وَجَآءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا۟ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُۥ مُنكِرُونَ
أَطلَعَ ریشه طلع مشتقات طلع
أَطَّلَعَ ٱلْغَيْبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحْمَٰنِ عَهْدًا
نَبَأَ ریشه نبأ مشتقات نبأ
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِن جَآءَكُمْ فَاسِقٌۢ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوٓا۟ أَن تُصِيبُوا۟ قَوْمًۢا بِجَهَٰلَةٍ فَتُصْبِحُوا۟ عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَٰدِمِينَ
دَلَّ ریشه دلل مشتقات دلل
إِذْ تَمْشِىٓ أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ مَن يَكْفُلُهُۥ فَرَجَعْنَٰكَ إِلَىٰٓ أُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَٰكَ مِنَ ٱلْغَمِّ وَفَتَنَّٰكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِىٓ أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَىٰ قَدَرٍ يَٰمُوسَىٰ

معانی مترادفات قرآنی آگاهی/اطلاع

«شَعَرَ»

الشَّعْر: يعنى موى، كه معروف است، جمعش- أَشْعَار.

در آيه: (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها- 80/ نحل) (از پشم‏ها و كرك‏ها و موى‏ها براى شما و براى مدّتى پوشش‏ها و كالاهاى زندگى قرار داد.) شَعَرْتُ‏: به مويى رسيديم كه از اين معنى- شعرت كذا- استعاره شده است يعنى آنطور علم و دانش فرا گرفتم كه در دقّت مثل بموى رسيدن است. شاعر- هم به خاطر دقّت شناخت و تيزهوشى، آنچنان ناميده شده. پس- شِعْر- در اصل اسمى است براى علم و دانش دقيق، چنانكه در سخنان مى‏گويند: ليت شعرى: اى كاش دقيقا مى‏دانستم.

و در تعارفات معمولى واژه‏ شِعْر نامى است براى هر سخن موزون و با قافيه‏اى، و نيز- شاعر- كسى است كه به آن صنعت اختصاص يافته باشد، و سخن خداى تعالى در آيه زير كه حكايتى است از سخن كفّار:

(بَلِ افْتَراهُ، بَلْ هُوَ شاعِرٌ- 5/ انبياء) (لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏- 36/ صافات) (شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ- 30/ طور) بيشتر مفسّرين آيه اخير را به اين معنى حمل كرده‏اند، كه كفّار تهمتش مى‏زدند كه شعر منظوم و با قافيه‏اى آورده است تا جائيكه آنچه را كه در قرآن از هر لفظى كه شبيه موزون است تأويل به شعر كردند از آن قبيل آيات: (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ‏- 63/ سباء) (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ‏- 1/ مسد) ولى بعضى از پژوهشگران و دانش يافتگان، گفته‏اند در آنچه را كه تهمت مى‏زدند آن مقصود و تعبير فوق را قصد نكرده‏اند بلكه اين است كه ظاهر كلام قرآن بر اسلوب شعرى نيست.

انّه ليس على أساليب الشّعر و اين معنى حتّى بر عامّه مردم از عجم و عرب كه فصيح هم نيستند پوشيد نيست چه رسد از نظر بلغاء و ادباء عرب، آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دروغ گفتن نسبت مى‏دادند شعر هم به دروغ تعبير شده است و شاعر به دروغگويى، تا جائيكه قرآن در وصف عموم شعراء مى‏گويد:

(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ‏- 24/ شعراء) تا آخر سوره.

و از آنجائيكه شعر جايگاه دروغگويى است، گفته شده «أحسن الشّعر أكذبه» بهترين شعر دروغين‏ترين آنهاست.

بعضى از حكماء گفته‏اند:

«لم ير متديّن صادق اللّهجة مغلقا فى شعره» يعنى: هيچ متديّن راستگويى و صادق اللّهجه‏اى ديده نشده است كه در شعرش سر آمد باشد.

مَشاعِر: حواس و مدركات، در آيه (وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ‏- 55/ زمر) (و شما با حواسّ درست درك نمى‏كنيد و درست در نمى‏يابيد) هر چند در بسيارى از آياتى كه در آنها عبارت- لا يَشْعُرُونَ*، و لا يَعْقِلُونَ*- آمده است گفته‏اند آن معنى جايز نشده است زيرا بسيارى از چيزهايى كه محسوس نمى‏باشند، معقول مى‏باشد.

مَشاعِرُ الَحَجّ: نشانه‏هاى آشكار حجّ است كه شناختن آنها براى حواس آشكار و روشن است، مفردش- مَشْعَر- است.

شَعَائِرُ الحجّ: مفردش- شَعِيرَة، در آيات: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ‏- 32/ حجّ) و (عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏- 198/ بقره).

و در آيه: (لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏- 2/ مائده) يعنى آنچه كه به خانه خدا اهداء مى‏شود حلال مى‏شماريد. وجه تسميه آنها به شعائر از اين جهت است كه با علامت‏ها نشان مى‏شوند يعنى دانسته مى‏شوند كه با كارد يا وسيله آهنى كه مى‏شناسند، خونشان ريخته مى‏شود.

شِعَار: لباس و جامه‏اى كه روى پوست بدن قرار مى‏گيرد و با موهاى بدن تماس دارد. و نيز شِعَار چيزى است كه در جنگها بوسيله آنها جنگجويان خود را مى‏شناسانند يعنى اعلام مى‏دارند.

أَشْعَرَ الحبّ: محبّت و دوستى او را پوشاند و فرا گرفت، مثل- البسه- يعنى لباسش پوشاند.

أَشْعَر: بلند موى و فروهشته موى و نيز موهائى كه در اطراف سم اسبان مى‏رويد.

داهيه‏ شَعْرَاء: مصيبت و بلاى بدى كه از مردم يا از گزندگان، و حيوانات به انسان مى‏رسد، مثل اينكه مى‏گويند- داهيه وبراء- كه در همان معنى است يعنى بد آوردن.

شَعْرَاء: مگس‏ها و پشه‏هائى كه در موهاى سگان يافت مى‏شود.

شَعِير: جو.

شِعْرَى‏: ستاره‏اى است و تخصيصش در آيه: (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏- 49/ نجم) است، چون آن ستاره معبود قومى بود. (معنى آيه اين است كه خداوند، پروردگار شعرى است و شعرى خود موجود و مخلوقى است).[۱]

«ظَهَرَ»

الظَّهْر: پشت، كه عضوى است از بدن، جمعش‏ ظُهُور در آيات: (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ‏- 10/ انشقاق) (مِنْ‏ ظُهُورِهِمْ‏ ذُرِّيَّتَهُمْ‏- 72/ اعراف) (أَنْقَضَ‏ ظَهْرَكَ‏- 3/ شرح) ظَهْر- در آيه اخير استعاره و تشبيهى است براى گناهان يا بارى كه حاملش را به مشقّت مى‏اندازد. واژه- ظَهْر- براى روى زمين هم استعاره شده است گفته مى‏شود: ظَهْرُ الأرضِ و بطنُهَا.

خداى تعالى گويد: (ما تَرَكَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ- 45/ فاطر) (رجلٌ‏ مُظَهَّر: مردى قوى پشت و با يال و كوپال.

ظَهِرَ: از درد پشت شكايت كرد. مركوب سوارى و بارى هم به ظَهْر- تعبير مى‏شود و نيز بطور استعاره كسى كه با داشتن مركوب نيرومند مى‏شود. بعيرٌ ظَهِير: شتر قوى و آماده براى نياز سوارى و باربرى.

ظِهْرِىّ‏: چيزى كه فراموش مى‏كنى و پشت گوش مى‏اندازى، گفت: (وَراءَكُمْ‏ ظِهْرِيًّا- 29/ هود). ظَهَرَ عَلَيهِ: بر او غلبه كرد و پيروز شد و گفت: (إِنَّهُمْ إِنْ‏ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ‏- 20/ كهف) (اگر بر شما چيره شوند).

ظَاهَرْتُهُ‏: او را يارى كردم، گفت: (وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ‏- 9/ ممتحنه): (براى بيرون كردنتان همه پشت بهم دادند).

و آيه (وَ إِنْ‏ تَظاهَرا عَلَيْهِ‏- 4/ تحريم) يعنى اگر با هم همدست شويد. و آيه: (تَظاهَرُونَ‏ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏- 85/ بقره) كه‏ تَظَّاهَرَا هم خوانده شده (و با گناه و دشمنى عليه آنها همدستى مى‏كنيد).

و آيات: (الَّذِينَ‏ ظاهَرُوهُمْ‏- 26/ احزاب) (وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ‏ ظَهِيرٍ- 22/ سباء) يعنى يار و ياور.

(فَلا تَكُونَنَ‏ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ‏- 86/ قصص): (هرگز پشتيبان و قرين كفّار نباش) (وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ- 4/ تحريم).

و آيه: (وَ كانَ الْكافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِيراً- 55/ فرقان) يعنى كافر پشتيبان شيطان و عليه رحمان است. ابو عبيدة گفته است- ظهير- در اين آيه همان كسى است كه يارى شده يعنى- مَظْهُور بِهِ- كه بر پروردگارش بى توجّه است. مثل چيزى كه تو پشت سر مى‏اندازى و متوجّه‏اش نيستى چنانكه مى‏گويى: ظَهَرْتُ‏ بكذا: آن را جا گذاشتم و متوجّه‏اش نبودم‏ ظِهَار، اين است كه مردى به همسرش مى‏گويد: أنت عَلَيَّ كظهر أمّي (تو ديگر بر من همپشت مادرم هستى، كنايه از اينكه بعد از اداى اين عبارت ديگر همسر او نيست).

ظَاهَرَ من امرأته: چنان سوگندى نسبت به همسرش ادا كرد (كه بر او حرام شود و رسمى جاهلى بوده كه اسلام آن را در همين آيات مطرود مى‏داند خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ‏ يُظاهِرُونَ‏ مِنْ نِسائِهِمْ‏- 3/ مجادله) كه‏ يَظَّاهَرُونَ‏ يعنى‏ يَتَظَاهَرُونَ‏- نيز خوانده شده (يعنى كسانى كه نسبت به همسرانشان همانگونه سوگند مى‏خورند) كه ادغام شده و بصورت‏ يَظَّهَّرُونَ‏- در آمده.

ظَهَرَ الشّي‏ءُ: اصلش اين است كه چيزى از ظاهر زمين بدست آيد و پنهان نباشد و واژه- بطن- چيزى كه آشكارا و با چشم يا عقل احساس شود بكار رفته است، واژه ظهر سپس به هر چيزى كه ديده و درك شود بكار مى‏رود در آيات (أَوْ أَنْ‏ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ 26/ غافر) (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ‏ 151/ انعام) (إِلَّا مِراءً ظاهِراً- 22/ كهف)(يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا- 7/ روم) آيه اخير يعنى امور دنيايى را بدون امور اخروى مى‏دانند و مى‏فهمند العلم‏ الظَّاهِر و الباطن: گاهى اشاره به معارف ارزشمند و علوم غيبى است و گاهى اشاره به علوم دنيايى و علوم اخروى است در آيه: (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ‏ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ‏- 13/ حديد)و آيه: (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 41/ روم) يعنى فساد شيوع يافت و زياد شد. و آيه: (نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً

- 20/ لقمان) مقصود از نعمت ظاهر، چيزهايى است كه به آنها آگهى داريم و واقفيم، امّا نعمت باطنى آن چيزيهائى است كه شناخته‏ايم و در آيه: (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- 34/ ابراهيم) به آنها اشاره شده است.

و آيه: (قُرىً ظاهِرَةً- 18/ سباء) كه به ظاهر آن حمل شده است و گفته شده اين‏ عبارت مثلى است براى دگرگونيها و حالاتى كه إن شاء اللَّه به بعد از اين كتاب اختصاص مى‏يابد و آيه: (فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً- 26/ جنّ) كسى بر آن مطّلع نيست. و آيه: (لِيُظْهِرَهُ‏ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ‏- 33/ توبه) و صحيح است كه- ظهره- از نمايان شدن و سر آمدن باشد و يا از معاونت و ياورى و پيروزى، يعنى بر تمامى دين پيروزيش مى‏دهد و بر اين اساس مى‏گويد: (إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ‏- 20/ كهف) (اگر بر شما پيروز شوند سنگسارتان مى‏كنند) (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ‏ ظاهِرِينَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 29/ غافر) (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ‏ يَظْهَرُوهُ‏- 97/ كهف) صلاة الظُّهْر: نماز ظهر، كه معروف است. ظَهِيرَة: نيم روز.

أَظْهَرَ فلانٌ: به نيمروز رسيد، بر وزن- اصبح و امسى: (به صبح و شب رسيد و صبح و شب كرد) خداى تعالى گويد: (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ‏ تُظْهِرُونَ‏- 18/ روم) (در آسمانها و زمين و شبانگاه و وقتى به نيمروز مى‏رسيد خداى را حمد و ستايش كنيد، قبل از اين آيه مى‏گويد: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ: وقتى كه شب مى‏كنيد و نيز پگاهان خداى را تسبيح كنيد).[۲]

«عَثَرَ»

عَثَرَ الرّجلُ‏ يَعْثُرُ عِثَاراً و عُثُوراً: وقتى است كه كسى سقوط كند و بيفتد و معنى آن، كسى را كه ناخواسته بر كارى اطّلاع مى‏يابد شامل مى‏شود، خداى تعالى گويد: (فَإِنْ‏ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً- 107/ مائده) اگر اطّلاع حاصل شد و معلوم شد كه آنها استحقاق گناهى دارند) عَثَرْتُ‏ على كذا: بر آن‏ آگاه شدم.گفت: (وَ كَذلِكَ‏ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ‏- 21/ كهف) يعنى بدون اينكه طلب كنيم و بخواهيم بر آنها آگاه شديم.[۳]

«عَلِمَ»

عِلْم‏ ادراك حقيقت چيزى است و بر دو گونه است:

1- ادراك ذات شي‏ء.

2- حكم كردن بر وجود چيزى با وجود چيز ديگر كه برايش ثابت و موجود است يا نفى چيزى كه از او دور و منفى است. پس علم در نوع اوّل متعدّى به يك مفعول است، مثل آيه: (لا تَعْلَمُونَهُمُ‏ اللَّهُ‏ يَعْلَمُهُمْ‏- 60/ انفال) (شما به آنها آگاه نيستيد، خدا به آنها آگاه است).

و علم در معنى دوّم متعدّى به دو مفعول است، مثل آيات:

(فَإِنْ‏ عَلِمْتُمُوهُنَ‏ مُؤْمِناتٍ‏- 10/ ممتحنه) (هر گاه آنها را زنان مؤمنه‏اى يافتيد) يَوْمَ‏ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... تا ... لا عِلْمَ لَنا- 109/ مائده) اشاره به اين است كه عقولشان خطا كرد و ندانسته‏اند (كه مريم پاسخشان را داده و رسالتشان را اجابت كرده‏اند و چگونه اجابت نموده‏اند) و عِلْم‏ از جهتى ديگر بر دو گونه است:

1- علم نظرى.

2- علم عملى.

علم نظرى: چيزى است كه وقتى دانسته باشد با دانستن بيشتر كامل مى‏شود مثل علم بموجودات عالم.

علم عملى: دانشى است كه تمام نمى‏شود مگر اينكه به آن علم عمل شود مثل علم به عبادات‏ و از جهتى ديگر هم‏ عِلْم‏ دو گونه است:

1- علم عقلى. (علمى كه با انديشه و عقل دانسته مى‏شود) 2- علم سمعى. (علمى كه صرفا از شنيده‏ها و مسموعات است) اعْلَمْتُهُ‏ و عَلَّمْتُهُ‏: در اصل يكى است جز اينكه تعليم به آنچه را كه زياد تكرار مى‏شود اختصاص دارد تا جائى كه اثرى از آن در نفس آموزنده حاصل شود، ولى‏ إِعْلَام‏ مخصوص خبر دادن سريع و تند است.

بعضى از علماء گفته‏اند: تَعْلِيم‏- آگاهى دادن و تنبيه يا هشدارى به نفس آدمى است براى تصوّر معانى: و تَعَلُّم‏: آگاهى و تنبّه نفس براى تصوّر چيزى است كه مى‏آموزد و چه بسا وقتى تكرار در آن باشد در معنى- إعلام- بكار رود، مثل آيه:

(أَ تُعَلِّمُونَ‏ اللَّهَ بِدِينِكُمْ‏- 16/ حجرات) (آيا با اظهار پياپى ديانت خود، مى‏خواهيد خدا را آگاه سازيد و خبر دهيد) و از- تعليم- مثل آيات:

(الرَّحْمنُ‏ عَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏- 2/ رحمن) (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‏- 4/ علق) (وَ عُلِّمْتُمْ‏ ما لَمْ‏ تَعْلَمُوا- 91/ انعام) (عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ- 16/ نمل) (يُعَلِّمُهُمُ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ- 129/ بقره) و مثل آيه: (وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها- 31/ بقره) پس تعليم دادن اسماء به آدم اين است كه خداوند نيرويى برايش قرار داد كه بوسيله آن نيرو سخن گفت و اسامى اشياء را وضع كرد.

و اين حالت در جان و خاطر اوست مثل قرار دادن نيروئى در حيوانات كه هر كدام از آنها كارى را پى مى‏گيرند و انجام مى‏دهند، و صدايى از خود برمى‏آورند.

در آيه: (وَ عَلَّمْناهُ‏ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً- 65/ كهف) موسى به او گفت:

(هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ‏ تُعَلِّمَنِ‏ مِمَّا عُلِّمْتَ‏ رُشْداً- 66/ كهف) (آيا ترا پيروى كنم تا از علمى كه آموخته شده‏اى مرا راه رشد بياموزى؟). گفته شده، مقصودش علم خاصّى است كه ببشر پوشيده است و تا زمانى كه خداوند آن را روشن و بيان نكرده است آن را ناشناخته و منكر مى‏دانند به دلالت چيزى كه موسى از همراهش كه او را پيروى مى‏كرد مشاهده نمود و آن را منكر و ناشناخته دانست تا اينكه سببش را براى او بيان كرد، و گفته‏اند يا بر اساس اين علم است كه گفت: (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ‏- 40/ نمل) يعنى علم مخصوصى.

خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ دَرَجاتٍ‏- 11/ مجادله) پس آگاهى و هشدارى است از خداى تعالى بر: 1- تفاوت درجات علوم و 2- تفاوت صاحبان علم.

و امّا آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ‏ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) واژه- عَلِيم‏- در اين آيه اگر اشاره به انسانى برتر از انسان ديگر باشد صحيح است و تخصيص واژه- عليم- به چنان شخصى براى مبالغه است كه تنبيهى است بر اينكه او به نسبت اولى- عليم- است هر چند كه به نسبت كسيكه از او بالاتر است آنچنان عليم نباشد.

و نيز جايز است به اينكه- عليم- در آيه اخير عبارت از خداى تعالى باشد هر چند كه از نظر لفظ نكره و نامعيّن باشد زيرا در حقيقت آنكه به واژه- عليم- توصيف شده است همان خداى تعالى است.

پس آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) اشاره به عليم بودن خداوند بر جماعت بطور كلّى است نه بر هر فردى جداگانه، ولى بر اساس معنى، در كلّ ذى علم- گفته شده برترى هر انسانى بر انسان ديگر اشاره به هر فردى جداگانه است.

و در آيه: (عَلَّامُ‏ الْغُيُوبِ‏- 109/ مائده) اشاره‏اى است بر اينكه هيچ پوشيده و پنهانى بر او مخفى و پوشيده نيست.

و در آيه: (عالِمُ‏ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏- 26/ جنّ)

اشاره‏اى است بر اينكه خداوند تعالى را علمى است كه آن را مخصوص اولياء خويش مى‏گرداند. و واژه- عالم- در اين آيه اخير كه در توصيف خداى آمده است يعنى كسى كه چيزى بر او پوشيده نمى‏ماند چنانكه گفت: (لا تَخْفى‏ مِنْكُمْ خافِيَةٌ- 18/ حاقّه) و اين چنين توصيفى جز در باره خداى تعالى در مورد ديگران و بشر صحيح نيست. عَلَم‏:

اثر و نشانه‏اى است كه به وسيله آن چيزى فهميده مى‏شود مثل عبارات: عَلَمُ الطّريق:

نشانه راه. عَلَم‏ الجيشِ: پرچم سپاه و لشگر از اين جهت كوه هم- علم- ناميده شده (كه از دور مشخّص است) جمع عَلَم- أَعْلَام‏- است. آيه: (عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ- 61/ زخرف) بصورت (وَ إِنَّهُ‏ لَعَلَمٌ‏ لِلسَّاعَةِ) هم خوانده شده، در آيات:

(وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى)[1] (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 24/ رحمن).

عَلَم‏: شكافتگى لب بالا و علامت پارچه است، مى‏گويند: فلانٌ‏ عَلَمٌ‏- او مشهور است به پرچم سياهى كه بلند است تشبيه شده است.

أَعْلَمْتُ‏ كذا: برايش علامتى نهادم.

مَعَالِم‏ الطّريق و الدّين: آثار و نشانه‏هاى راه و شريعت، مفردش‏ مَعْلَم‏- است. فلانٌ‏ مَعْلَمٌ‏ للخير: او شاخص و نمودار نيكى است.

عُلَّام‏: حنّاء كه از همان معنى است (رنگى مشخّص بر سر و دست يعنى خضاب).

عَالَم‏: اسمى است براى فلك يا هر چه را كه از جواهر و اعراض (اصول ثابت اشياء و ظواهر متغيّر آن) در آن قرار دارد.

واژه- عَالَم‏- در اصل اسمى است براى آنچه كه به وسيله آن نشان كرده‏ مى‏شود مثل: مهر و خاتم و براى هر چيزى كه با آنها طبع و ختم مى‏شود (نشاندار و مهر شده) و بناى لفظش چون آلت است بر اين صيغه آلت نهاده شده پس عالم و جهان، ابزار و آلتى است در دلالت بر ايجاد كننده و صانعش، از اين جهت خداى تعالى ما را در معرفت، و شناسايى يگانگى و وحدانيتش توجّه مى‏دهد و مى‏گويد:

(أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 185/ اعراف) (آيا به ملكوت آسمانها و زمين نظر نكرده‏اند و چرا نمى‏انديشند كه شايد اجلشان نزديك شده باشد). و امّا جمع- عالم- اين است كه هر نوعى از اين قبيل باشد- عالم- ناميده مى‏شود، پس مى‏گويند: عالم الإنسان و عالم الماء و عالم النّار: (جهان و مجموعه انسان- مجموعه آب و آتش) و همچنين روايت شده است كه:

«إنّ للّه بضعة عشر إلف عالم».

(خداى را چندين ده هزار عالم هست).

و امّا جمع لفظى- عالم جمع سالم آن (با- ون، ين- جمع بسته مى‏شود:

عَالَمُون‏، عَالَمِين‏). براى اينكه همه مردم در مفهوم آن قرار دارند و انسان هر گاه ديگرى را در لفظ با خود شركت دهد حكمش بر آن غالب است (قانون تغليب يعنى چون در لفظ- عالم- مفهوم انسان هم قرار دارند لذا در جمع- عالمون و عالمين- گفته مى‏شود يعنى جمع سالم). و نيز گفته شده مقصود از جمع بسته شدن واژه عالم به جمع سالم اين است كه انواع خلائق، فرشتگان، جنّ و انس را بدون ساير مخلوقات و پديده‏ها شامل مى‏شود معنى اخير از ابن عبّاس روايت شده ولى جعفر ابن محمّد الصّادق (ع) فرموده است:

«مقصود مردمند كه هر يك از آنها را عالمى قرار داده است و گفت: عالم دو گونه است: العَالَم‏ الكبير: كه همان فلك و محتواى آن است.

العالم الصّغير: كه همان انسان است زيرا انسان بر هيئت و شكل عالم آفريده شده،

و به تحقيق خداى تعالى هر آنچه را كه در «عالم كبير» موجود است در او ايجاد كرد خداى تعالى گويد: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏- 2/ فاتحه) (أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) گفته شده منظور برترى عالم زمان خودشان بوده و يا فضلاى زمانشان را اراده كرده است يعنى آنهائى كه هر كدامشان در حكم كلّ عالمند و خداوند از كلّ عالم فضيلت را به آنها عطاء كرده و تمكّنشان داده و ناميدن آنها با صفت: (فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) مثل ناميدن حضرت ابراهيم عليه السّلام با واژه- أمّة- است چنانكه گفت: (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً- 120/ نحل) (أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ‏- 70/ حجر)[۴]

«خَبَرَ»

الخَبَر، علم و شناخت و اشياء معلوم از لحاظ آگاهى و با خبر شدن از آنها.

خَبَرْتُهُ‏ خَبْراً و خُبْرَةً- يعنى خبردار و آگاه شدم.

أَخْبَرْتُ‏- يعنى آنچه را كه از خبر بدستم آمده، اعلام كردم.

خُبْرَة- آگاهى و معرفت بباطن امور و كارها.

خَبَار و خَبْرَاء- يعنى زمين نرم كه گاهى به زمينهاى مشجّر و با درخت نيز گفته مى‏شود.

مُخَابَرَة- يعنى مزارعه و زمينى كه براى كاشتن در برابر گرفتن مقدار معلوم و معيّنى از محصول بكسى داده مى‏شود.

الخبر- توشه‏دان كوچك كه شتر باربر را هم بهمان شباهت، خبر ناميده‏اند.

آيه (وَ اللَّهُ‏ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ‏- 53/ آل عمران).

خبير در آيه فوق يعنى عالم و آگاه به كارهاتان، و گفته‏اند: يعنى عالم بباطن امورتان.

و نيز- خبير- بمعنى خبر دهنده و آگاه كننده است، مثل آيات:

(فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏- 105/ مائده).

(وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ‏- 31/ محمّد).

(قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ‏- 94/ توبه).

يعنى: از احوالاتتان كه خداوند ما را از آن آگاه كرده است، با خبر هستيم‏[۵]

«ادری»

دَرَى‏ (فهميد)- الدِّرَايَة- شناختى كه با نوعى از فريب حاصل شده است.

افعال آن- دَرَيْتُهُ‏ و دَرَيْتُ‏ به‏ دِرْيَةً، و، ادَّرَيْتُ‏- است مثل فطنت و شعرت يعنى فهميدم و دريافتم.

شاعر گويد:و ماذا يَدَّرِي‏ الشّعراء منّي‏/و قد جاوزت رأس الأربعين‏ (شعر از سحيم است مى‏گويد: شعراء چه چيزى را از من پنهان مى‏دارند و فريبم مى‏دهند در حاليكه چهل سال‏ام را گذارنده‏ام).

الدِّرْيَة- حلقه فلزّى كه براى علامت و نشان به نيزه مى‏بستند و نيز الدِّرْيَة- شترى كه شكارچى آنرا مى‏بندد و در پشت آن پنهان مى‏شود همينكه شكار بطرف آن شتر مى‏آيد او را با تير مى‏زند.

مِدْرَى‏، شاخ گوسفند كه وسيله دفاع از اوست، و از اين معنى است:

خداى تعالى گويد: لا تَدْرِي‏ لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً-/ طلاق) (چه مى‏دانى بسا كه خداوند بعد از آن امرى ايجاد كند.

(و وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ‏- 111/ انبياء).

(و ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ‏- 52/ شورى).

1- هر كجا در قرآن عبارت- و ما أدراك- آمده است در پى آن معنيش بيان شده است مثل آيات زير: (وَ ما أَدْراكَ‏ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ- 10/ قارعه).

و وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ- 2/ قدر).(وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ- 3/ حاقّه). (و ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ‏- 17/ انفطار).

(قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ‏- 16 يونس) (بگو اگر خدا مى‏خواست آيات را بر شما نمى‏خواندم و شما را بر آن آگاه نمى‏كردم).

مى‏گويند- دريت- يعنى فهميدم و دريافتم، در آيه اخير عبارت- و لا أدركم- از همين- دريت- است كه اگر از- درات- مى‏بود بايستى و لا أدراتكموه- باشد.

2- و هر جائى كه عبارت- وَ ما يُدْرِيكَ*- در قرآن ذكر شد توضيحى در پى آن نيست مثل آيات: (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى‏- 3/ عبس) و (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ‏- 17/ شورى).

ولى واژه- دِرَايَة- در باره خداى تعالى بكار مى‏رود.

شاعر گويد:لا همّ لا أدرى و أنت الدّارى و اين مصراع يكى از سخنان سخت و با تكلّف كلام عرب است‏.[۶]

«حدَّثَ»

«عَرَفَ»

«أَطلَعَ»

«نَبَأَ»

«دَلَّ»

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 332-328
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 539-535
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 550-549
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 640-634
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 577
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 671-572