آرامش (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی آرامش

[مصدر حال‏][فارسی‏]آراميدن [اسم‏]استراحت و آسايش و راحت و فراغت و آسودگى.و آرامش باد( ārāmece-bād )[اسم‏] سكون و آسايش و آرامش داد [اسم‏]اعتدال در مهام امور.و نظام كل.و تساوى و برابرى[۱]. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سَکَن»، «سَبَـت»، «ارتَفَق».

مترادفات «آرامش» در قرآن

واژه مشاهده ریشه و مشتقات نمونه قرآنی
سَکَنَ ریشه و مشتقات سکن
خُذْ مِنْ أَمْوَٰلِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
سَبَتَ ریشه و مشتقات سبت
وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا
اِرتَفَقَ ریشه و مشتقات رفق
وَقُلِ ٱلْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا۟ يُغَاثُوا۟ بِمَآءٍ كَٱلْمُهْلِ يَشْوِى ٱلْوُجُوهَ بِئْسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتْ مُرْتَفَقًا

معانی مترادفات قرآنی آرامش

«سَکَن»

السُّكُون‏: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مى‏ رود- مثل- سَكَنَ‏ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد.

مَسْكَن‏:اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن‏- است. خداى تعالى گويد: (لا يُرى‏ إِلَّا مَساكِنُهُمْ‏- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيمانده‏هاى ديار گذشتگان است). و (وَ لَهُ ما سَكَنَ‏ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست). و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ‏- 67/ يونس) در معنى اوّل مى‏گويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مى‏گويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي‏ أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏- 37/ ابراهيم) و (أَسْكِنُوهُنَ‏ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ‏- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد). و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.

السَّكَن‏: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ‏ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ‏ سَكَنٌ‏ لَهُمْ‏- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام).

و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مى‏يابند و گرم مى‏شوند و در اطرافش استراحت مى‏كنند.

سُكْنَى‏: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مى‏يابند.

السَّكْن‏: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين. و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان‏- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مى‏دارد و آرام مى‏كند.

سِكِّين‏: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مى‏برد و آن را بى تحرّك و ساكن مى‏كند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ‏ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ‏- 4/ فتح) گفته شده: واژه‏ سَكِينَة در اين آيه، فرشته‏ اى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مى‏دهد و ايمنيشان مى‏دهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است‏ «انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!».

و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ‏- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفته‏اند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ‏ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ‏- 248/ بقره) آنطورى كه‏ ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمى‏بينم‏[1].

مِسْكِين‏: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغ‏تر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ‏ لِمَساكِينَ‏- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتى‏شان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمى ‏آمده. و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيح ‏تر اين است كه حرف (م) در مسكنه زايد است‏[۲]

«سَبَت»

: اصل‏ سَبْت‏ يعنى قطع كردن و بريدن و از اين معنى است عبارت- سَبَتَ‏ السَّيْرَ- يعنى راه و مسير را طىّ كرد.

سَبَتَ‏ شَعَرَهُ: مويش را چيد.

سَبَتَ‏ أنْفَه: بينى‏اش را بر كند.

گفته‏اند: ناميدن يوم السَّبْت (روز شنبه) براى اين است كه خداى تعالى در روز يكشنبه آفرينش آسمانها و زمين را آغاز كرده و پس از شش دوران (ستّه ايّام) چنانكه در قرآن ياد كرده است در روز شنبه بعد آن را قطع كرد (اين مطالب را مرحوم مؤلّف، با واژه قيل يعنى گفته شد در مورد عقايد يهود كه در آيات ديگر قرآن آمده است نقل مى‏كند و گر نه‏ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ‏: آفرينش خداى، تداوم دارد). از اين روى آخرين روز، يعنى شنبه- يوم السّبت- ناميده شد.

سَبَتَ‏ فلانٌ: روز شنبه بازگشت. و آيه: (يَوْمَ‏ سَبْتِهِمْ‏ شُرَّعاً- 163/ اعراف) گفته شده يعنى روز پايان كار. و آيه: (يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ‏- 163/ اعراف) روزى كه كار را تمام نمى‏كنند و يا روزى كه در شنبه نبودند، كه هر دو اشاره به يك معنى است و آيه: (إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ‏- 124/ نحل) يعنى دست كشيدن از كار در آن روز. و آيه: (وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ‏ سُباتاً- 9/ نبا) يعنى: خواب را وسيله قطع و تعطيلى كارتان قرار داديم و اين معنى در آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ‏- 67/ يونس) تا در شب بياراميد و آرامش گيريد آمده است.[۳]

«ارتَفَق»

(بكسر اول) مدارا. ايضا مِرْفَق (بكسر اول و فتح فاء) و آن ضد خشونت است (اقرب).

رفيق: مدارا كننده (دوست) «وَ حَسُنَ أُولئِكَ‏ رَفِيقاً» نساء: 69. «يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ‏ مِرْفَقاً» كهف: 16.

مرفق را بعضى بفتح «م» و كسر (فاء) و بعضى بعكس آن خوانده‏اند. و آن با دو وزن فوق و همچنين بفتح «م» و «ف» مصدر است بمعنى لطف و سهولت. يعنى خدا براى شما از مشكلى كه داريد سهولت و گشايش پيش آورد.«مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ‏ مُرْتَفَقاً» كهف: 31.

در مجمع گويد: مُرْتفق متّكا و مخدّه است گويند: ارتفق يعنى بآرنج خود تكيه كرد همچنين است قول (اقرب) و ديگران. ولى بنظر ميايد كه آن محل مرافقت و ملاطفت باشد يعنى بهتر آسايشگاه است.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى‏ الْمَرافِقِ‏ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» مائده: 6.

مرافق جمع مرفق بمعنى آرنج است در لغت عرب آنرا مجمع ساعد و بازو گفته‏اند «إِلَى الْمَرافِقِ» قيد است براى‏ «أَيْدِيَكُمْ» نه براى‏ «فَاغْسِلُوا» و بعبارت ديگر حدّ مغسول است نه غسل دست در اطلاق عرب مصاديق گوناگون دارد يكدفعه مراد از آن چهار انگشت دست مثل‏ «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما» مائده: 38.

يكدفعه مراد از آن از مچ بپائين است نحو «فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ» مائده: 6، نساء:

43. يكدفعه مراد از آن تا آرنج است مثل آيه «ما نحن فيه». و يكدفعه مراد از آن از سر انگشتان است تا شانه چنانكه در اقرب الموارد گفته است.

لذا اگر در آيه قيد «إِلَى الْمَرافِقِ» نبود معلوم نميشد مراد از دست كدام است ولى قيد روشن ميكند كه دست تا آرنج مراد است. بنا بر اين آيه شريفه از اينكه از مرفق شسته شود يا بالعكس ساكت است و اگر ما بوديم و آيه ميگفتيم: هر دو جايز است. شيعه كه ميگويد: بايد وضو از مرفق بپائين شسته شود دليلشان روايات اهل بيت عليهم السلام است نه آيه فوق رجوع شود به وسائل (ابواب الوضوء باب 15).

اهل سنت نيز كه از پائين ببالا ميشويند در اين عمل بآيه استناد نميكنند بلكه از امثال ابو هريره و عثمان روايت ميكنند كه آنها حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله را ديده‏اند كه از پائين ببالا مى‏شسته رجوع شود به سنن ابى داود و غيره. اهل سنت درباره آيه فوق‏ بيشتر اهميت داده‏اند كه «الى» را بمعنى «مع» بگيرند كه يعنى مرفق نيز بايد شسته شود وانگهى اهل سنت نگفته‏اند كه اگر كسى از مرفق بشويد وضوى او باطل است رجوع كنيد بتفاسير و كتب احاديثشان طبرسى رحمه اللّه در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: امت اسلامى اتفاق دارند در اينكه اگر كسى از بالا بپائين بشويد وضوى او صحيح است. على هذا شروع از پائين در مذهب اهل سنت مستحبّ است نه واجب كه عكس آن مبطل باشد.

فقهاء شيعه باستناد روايات اهل بيت عليهم السلام فتوى داده‏اند كه در صورت شستن از پائين ببالا وضو باطل است.

فقط از ابن ادريس نقل شده كه آنرا مكروه دانسته و مبطل نميداند و نيز سيد مرتضى كه در يكى از دو فتوايش گفته از بالا شستن مستحب است.

اگر گويند: گفتيد آيه از كيفيّت شروع ساكت است و اگر ما بوديم و آيه، هر دو نوع شستن جايز بود در اين باره توضيح بيشتر بدهيد؟

گوئيم: بطوريكه گفته شد «إِلَى الْمَرافِقِ» حدّ «أَيْدِيَكُمْ» است مثلا اگر شخصى بنقاش گويد: اين ستون را تا نصف رنگ بزن. نقاش مخيّر است كه از نصف بپائين رنگ بزند. و بالعكس. در هر دو صورت ميگويند مأموريت خود را انجام داده است همچنين است آيه شريفه.[۴]

ارجاعات

  1. فرهنگ نفیسی , ص19
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن با تفسير لغوى و ادبى قرآن، ج‏2، ص: 234-235
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، صص: 173-174
  4. قاموس قرآن، ج‏3، صص:110-112