آخرت (مترادف)
مترادفات قرآنی آخرت
آخرت، نشئه اى در برابر عالم دنيا است. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «آخرت»، «دارالآخرة»، «یوم الآخر»، «دارالقرار»، «یوم البعث»
مترادفات «آخرت» در قرآن
واژه | مشاهده مشتقات | مشاهده ریشه | نمونه قرآنی |
آخرت | ریشه و مشتقات آخرت | ریشه | ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤْتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُم بِٱلْءَاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
|
دارالآخرة | ریشه و مشتقات دارالآخرة | ریشه | وَقِيلَ لِلَّذِينَ ٱتَّقَوْا۟ مَاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا۟ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُوا۟ فِى هَٰذِهِ ٱلدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ ٱلْءَاخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ ٱلْمُتَّقِينَ
|
یوم الآخر | ریشه و مشتقات یوم الآخر | ریشه | يُؤْمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلْيَوْمِ ٱلْءَاخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِٱلْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ ٱلْمُنكَرِ وَيُسَٰرِعُونَ فِى ٱلْخَيْرَٰتِ وَأُو۟لَٰٓئِكَ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ
|
دارالقرار | ریشه و مشتقات دارالقرار | ریشه | يَٰقَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَا مَتَٰعٌ وَإِنَّ ٱلْءَاخِرَةَ هِىَ دَارُ ٱلْقَرَارِ
|
یوم البعث | ریشه و مشتقات یوم البعث | ریشه | وَقَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ ٱلْعِلْمَ وَٱلْإِيمَٰنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَٰبِ ٱللَّهِ إِلَىٰ يَوْمِ ٱلْبَعْثِ فَهَٰذَا يَوْمُ ٱلْبَعْثِ وَلَٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی آخرت
آخرة، دارالاخرة، یوم الآخر
آخِر در برابر اوّل و همچنين در مقابل واحد بكار مىرود. قيامت و جهان پس از مرگ، به دار الآخرة يعنى خانه آخرت كه حيات ثانوى است تعبير شده همانطور كه حيات دنيوى و اين جهان را به دار الدّنيا، تعبير كردهاند مانند آيه (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ- 46/ عنكبوت) (به راستى كه حيات آخرت همان حيات حقيقى است كه جاودانه، بدون زوال، و بدون إنقطاع و مرگ است).
گاهى هم لفظ (دار) حذف مىشود مانند آيه (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ- 16/ هود) و زمانى هم لفظ دار، به آخرت توصيف مىشود يعنى آخرت براى (دار) صفت مىشود و گاهى هم مضاف اليه براى واژه ديگر كه هر دو مورد در اين آيه آمده است (وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ- 32/ انعام) و آيه (لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ- 41/ نحل).
تقدير حالت اضافه- دار الحياة الآخرة- است كه در واقع جايگاه، و حيات اخروى منظور است. واژه اخر، از قاعده كلماتى كه (الف و لام) در تقدير دارند و بر اين وزن جمع بسته مىشوند خارج است و در زبان عرب چنين كلمهاى در حالت جمع و بدون (الف و لام) نظيرى ندارد، اين چنين قاعدهاى از دو حال خارج نيست يا قبل از آن كلمه حرف (من) لفظا يا تقديرا ذكر مىشود كه در آن صورت تثنيه و جمع و مؤنّث نخواهد داشت و يا اينكه حرف (من) حذف مىشود كه در آن صورت (الف و لام) دارد و تثنيه و جمع هم دارد، لفظ (آخر) در ميان كلماتى شبيه بخود ذكرش بودن (الف و لام) جايز شده است.
تأخير: در برابر تقديم بكار مىرود، مثل آيات (بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ- 130/ قيامت) و آيه (إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ- 42/ ابراهيم) و آيه (رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ- 44/ ابراهيم) مىگويند: بعته بأخرة- آنرا با تأخير مدّت فروختم، و مثل كلمه- بنظرة و همينطور در محاوره گويند- أبعد اللّه الأخر- يعنى خداى او را فضيلت و برتريى دور گرداند و يا او را از همراهى حقّ و رسيدن به حقّ دور دارد.[۱]
دارالقرار
قَرَّ في مكانه يَقِرُّ قَرَاراً- وقتى است كه كسى يا چيزى در جايش ثابت بماند و همچون جماد بىحركت شود و اصلش از- قُرّ- است يعنى سرماى شديدى كه اقتضاى سكون و بىحركتى دارد و- حرّ- يعنى گرما و حرارت كه اقتضاى حركت دارد.
در آيه: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ (33/ احزاب) كه- قِرْنَ- هم خوانده شده كه گفته شده اصلش- اقْرَرْنَ- است كه تحقيقا يك حرف (ر) حذف شده، مثل آيه: فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65/ واقعه) يعنى- ظللتم خداى تعالى گفت: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً (64/ غافر). أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً (61/ نمل). يعنى زمين را جاى استقرار و آرامش شما قرار داد. و در صفت بهشت، گفت: ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50/ مؤمنون) و در صفت دوزخ گفت: فَبِئْسَ الْقَرارُ (60/ ص) و در آيه: اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26/ ابراهيم) يعنى ثباتى برايش نيست. شاعر گويد:و لا قَرَارَ على زأر من الأسد [بر غرشى كه از شير برمىآيد آسايشى نخواهد بود.] قرار در اين شعر يعنى امنيت و آرامش.
يوم القَرِّ: روزى است بعد از روز عيد قربان، براى اينكه مردم در- منى- ساكن ميشوند.
اسْتَقَرَ فلانٌ: وقتى است كه كسى قصد سكونت كند كه استقرار در- معنى- قر است مثل- استجاب و اجاب [پاسخ داد.]
در باره بهشت گفت: خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا (24/ فرقان).و در باره دوزخ گفت: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا (66/ فرقان) و در آيه: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (98/ انعام).
ابن مسعود (رض) مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در زمين و- مستودع- يعنى جايگاه موقت در قبرها.
ابن عباس (رض) مىگويد: مُسْتَقَرٌّ فى الأرض و مستودع فى الأصلاب: يعنى زمين آرامگاه و پشت پدران مكانى موقت براى آدمى است.
حسن مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در آخرت و- مستودع- يعنى جاى موقت در دنيا. و خلاصه سخن اين استكه هر حالتى كه انسان از آن حالت منتقل شود و بر يك حالت نماند آن حال استقرار تمام نيست و- مستودع- يعنى جايگاه موقت آدمى است.
إِقْرَار- همان اثبات چيزى است.
در آيه گفت: وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ (5/ حج) و اين امر يا با قلب و دل و يا با زبان و يا با هر دو اثبات شدنى و ثابت است، ولى اقرار به توحيد و هر آنچه كه در حكم آن است با زبان و گفتن تنها كه اقرار با دل و خاطر و عمل همراه آن نباشد كافى نيست و بىنياز نمىكند.
نقطه مقابل اقرار- انكار- است ولى- جحود- همان انكار زبانى است به غير از نيت و خاطر كه شرح آن قبلا گذشت. (در ذيل واژه جحد).، در آيات: ثُمَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84/ بقره).
ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا (81/ و 82/ آل عمران)، گفته شده:
قَرَّتْ: تَقِرُّ و يومٌ قَرٌّ و ليلةٌ قَرَّةٌ: روزى و شبى سخت سرد.
قُرَّ فلانٌ فهو مَقْرُورٌ: سرما زده شد.
حِرَّةٌ تحت قِرَّةٍ: [شرح اين ضرب المثل قبلا در ذيل واژه- حر- وزير- نويسى آن نوشته شده.] قَرَرْتُ القدرَ أَقُرُّهَا: آبى سرد در ديگ ريختم، آن آب را هم- قَرَارَة و قَرِرَة- گويند.
اقْتَرَّ فلانٌ اقْتِرَاراً: سردش شد و آرام گرفت مثل- تبرد: سرد شد.
قَرَّتْ عَيْنُهُ تَقَرُّ: شادمان و مسرور شد.
در آيه: كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها (40/ طه).
به كسى هم كه به وسيله او سرور و شادمانى حاصل شود، مىگويند: قرّة عين، در آيات: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ (9/ قصص). هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ (74/ فرقان). گفته شده اصلش از- قر- يعنى سرما است كه مىگويند: قَرَّتْ عينُهُ: چشمش سرد شد، معنايش اين است كه ديدگانش صحت يافت.
و نيز گفته شده از اين جهت واژه- قَرّ- براى خنك شدن چشم و يا براى شادمانى بكار ميرود اشك ذوق و سرور و شادمانى، اشكى خنك است و اشك حزن و اندوه گرم، و لذا در باره كسى كه نفرينش كنند مىگويند: أسخن اللّه عينه: خداوند او را بگرياند و اشك گرم از ديدگانش جارى شود. [ماء مسخن: آب گرم].
و نيز گفته اند: قرة أعين- در آيه اخير (74/ فرقان) از- قرار- است كه در آن صورت معنى آيه اينستكه «عباد الرحمن» از خداوند مىخواهند كه به آنها چيزى ببخشد و عطاء كند كه چشمانشان با ديدن آن آرامش يابد و به ديگرى غير از خداى چشم ندوزند و ننگرند: أَقَرَّ بالحقّ: به حق اعتراف كرد و آنرا در جايش ثابت و استوار ساخت.
تَقَرَّرَ الأمرُ على كذا: آن امر حاصل شد و بدست آمد.
قَارُورَة: شيشه كه معروف است جمعش- قَوَارِير، در آيات: قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (16/ انسان). صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ (44/ نمل).
يعنى: قصر آينه و آينه كارى شده. (سخن بلقيس ملكه سباست كه با برخورد به جلالت حضرت سليمان عليه السّلام اسلام آورد).[۲]
یوم البعث
اصل بَعْث- برانگيختن يا روانه كردن چيزى است، گفته مىشود: بَعَثْتُهُ فَانْبَعَثَ- او را برانگيختم و به حركت در آمد. معنى واژه- بعث- بر حسب هدف و موردى كه به آن تعلّق مىگيرد فرق مىكند، پس- بعثت البعير- شتر را راندم و برانگيختم.
بعث- در آيه (وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ- 36/ انعام) به معنى بيرون آوردن و برانگيختن و سير دادن انسان به سوى قيامت است. و در آيات (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً- 6/ مجادله) و (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن) و (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ- 28/ لقمان)- بعث دو گونه است:
1- بعث بشرى يا از ناحيه انسان برانگيختن كسى و انسان ديگرى را يا چيز ديگرى را، مانند حركت و برانگيختن شتران و وادار كردن انسانى براى نياز و حاجتى.
2- بعث الهى كه اين بعث خود دو گونه است:
اوّل- بعث بمعنى ايجاد كردن مواد و پديدهها و أجناس و انواع آنها از نيستى به هستى كه ويژه باريتعالى است و هيچ احدى يا ديگرى قدرت چنين بعثى را ندارد.
دوّم- بعث به معنى زنده كردن مردگان كه خداوند بعضى از اولياء خود را مانند عيسى صلّى اللّه عليه و سلّم و امثال او را به اين كار مخصوص گردانيد.
و سخن خداى عزّ و جل كه (فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ- 56/ روم) يعنى روز حشر و قيامت. و (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ- 31/ مائده) يعنى خاك زمين را گود مىكرد و مىافشاند. و (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا- 36/ نحل) معنى بعث در اين آيه مثل آيه (أَرْسَلْنا رُسُلَنا- 44/ مؤمنون) است يعنى رسالت دادن به پيامبران و نيز آيه (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً- 13/ كهف) يعنى برانگيختن، بدون فرستادن بجائى. و آيات (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً- 65/ انعام) و (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ- 259/ بقره) كه در اين معنى خداى عزّ و جل فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ- 60/ انعام).
عبارت- يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ- براى اين است كه خواب از جنس مرگ است و برانگيختن را براى برخاستن از وفات يا خواب مساوى قرار داده.
و آيه (وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ- 46/ توبه) يعنى و رفتنشان را خداى ناروا مىشمارد (آيه فوق مىگويد كه گروهى با ريب و ريا و دروغگوئى نخست از پيامبر (ص) اجازه خواستند كه همراه مسلمين براى جنگ خارج نشوند امّا كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان داشتند چنين اجازهاى نمىخواستند و لذا مىگويد دروغگويان اگر هم اراده خروج مىكردند چون از راه دروغ و رياء بود خداى را ناپسند مى آيد).[۳]