فراموشی (مترادف)
مترادفات قرآنی فراموشی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نسی»، «سها»، «ضل»، «ذهل».
مترادفات «فراموشی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
نسی | ریشه نسی | مشتقات نسی | |
سها | ریشه سهو | مشتقات سهو | |
ضل | ریشه ضلل | مشتقات ضلل | |
ذهل | ریشه ذهل | مشتفات ذهل |
معانی مترادفات قرآنی فراموشی
«نسی»
نِسْيَان و فراموشى از ياد بردن چيزيست كه در خاطر انسان ضبط شده است يا از ضعف خاطر و يا از غفلت، يا از روى قصد و عمد تا اينكه يا دو نام آن از دل و خاطر زدوده شود.
فعلش- نَسِيتُهُ نِسْيَاناً- است در آيه فرمود:
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً- طه/ 115 و فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ- السجده/ 14 و فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ- الكهف/ 63 و لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ- الكهف/ 73 و فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ- الانعام/ 44 و ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ- الزمر/ 8 و سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى- الاعلى/ 6 در اين آيه خداوند به پيامبر خبر ميدهد و تضمين ميكند كه رسيدن وحى به او و شنيدن آن از حق فراموشش نخواهد شد. خداوند هر نسيان و فراموشى را از انسان مذمّت كرد كه اصلش از روى عمد و يا عذرهائى در آنها باشد مثل اينكه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه:
«رفع عن امتى الخطا و النسيان.».
از امت من خطا و نسيان برداشته شده باين معنى كه مقدمه و سبب خطا و نسيان از خود او نباشد در آيه گفت:فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ- السجده/ 14 چون قيامت و لقاء پروردگارتان را عمدا فراموش كرديد و خدا هم امروز رحمت خويش از شما دور كرد پس نتيجه آنرا دريابيد و بچشيد.
اين عذاب و سرنوشت بخاطر اينست كه با قصد و عمد خود را به غفلت و فراموشى زدند و با اهانت- ايمان به قيامت را ترك كردند، واژه- إِنَّا نَسِيناكُمْ- كه به خداى تعالى نسبت يافته و آنها را با خوارى به مجازات رسانده براى دور شدن و ترك نمودن ايمان آنهاست. چنانكه در آيات- زير هم به آن حقيقت اشاره ميكند.
فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا- الاعراف/ 51 و نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ- التوبه/ 67 كه تفسير روشنتر آن آيه است. و در آيه:
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ- الحشر/ 19 اين آيه كه ميگويد: مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند خدا هم خودشان بخويشتنشان فراموشى داد، آگاهى و هشداريست بر اينكه انسان با معرفت به نفس و جان خويش خدا را خواهد شناخت، پس فراموشى آنها از سوى خداى همان فراموش نمودن انسان معرفت و شناخت خويش است.
در آيه فرمود: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ- الكهف/ 24 ابن عباس در تفسير اين آيه ميگويد: يعنى وقتى كه چيزى را كه ميخواهى عمل كنى بزبان آوردى و عبارت- ان شاء اللّه- را نگفتهاى هر وقت بيادت آمد آنرا تكرار كن، از اين روى گفتن- ان شاء اللّه- بعد از مدتى هم جائز است- عكرمه ميگويد: معنى نَسِيتَ يعنى فراموش كردى در آيه فوق يعنى گناهى مرتكب شدى، پس معنى آيه اينست كه هر گاه اراده و قصد انجام كار زشت يا گناهى نمودى خدايرا بياد بياور تا ترا از آن كار باز دارد، پس اصلش يادآورى چيزى است كه فراموش شده مثل- نقص- يعنى چيزى كه ناقص شده و در سخن معمولى نسيان اسمى است كه به آن كمتر توجه شده، از اين روى ميگويند- احفظوا أَنْسَاءَكُمْ- يعنى فراموش شده را بخاطر بياور و آنرا در خاطرت حفظ كن، شاعر ميگويد:كان لها في الارض نِسْياً نقصه در آيه: نَسْياً مَنْسِيًّا مريم/ 23 سخن ما در حضرت عيسى عليه السّلام است يعنى اى كاش بگونهاى ميبودم، فراموش شده كه به آن كم توجهى ميشود هر چند كه فراموش نشده باشد، از اين روى با واژه- مَنْسِيًّا- ذكر شده زيرا- نَسْي- به چيزى كه كم اهميت است گفته مىشود اگر چه يادآورى شود و فراموش نشده باشد بصورت مصدر هم- نِسِيّاً- با كسره حرف اول و دوم نيز خوانده شده كه در محل مفعول قرار گرفته است مثل تحصى عصيا و عصيانا. در آيه:
ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها- البقره/ 106 واژه نُنْسِها از مصدر- إِنْسَاء- در مورد حذف و بر طرف كردن چيزى از دلها يا نيروى الهى است.
اما- نِسَاء- نِسْوَة- نِسْوَان- هر سه واژه جمع- مرأة يعنى زن است كه از لفظ و حروف ديگرى جمع بسته شده مثل واژه قوم- در جمع- مرء و انسان.
در آيه فرمود لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ... تا آنجا كه ميفرمايد:
وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ- الحجرات/ 11 و نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ- البقره/ 223 و يا نِساءَ النَّبِيِ- الاحزاب/ 32 و وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ- يوسف/ 30 و ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَ- يوسف/ 50 نَسَا رگى است در بدن تثنيه و جمعش نَسْيَان و أَنْسَاء است.[۱]
«سها»
السَّهْو: خطا از روى غفلت و نادانى، كه بر دو گونه است: اوّل- سهو و خطايى كه انگيزهها و كششهايش از انسانيت انسان نباشد مثل ديوانهاى كه انسانى را ناسزا مىگويد:
دوّم- سهو و خطايى كه انگيزه ايجاد آن از اراده خود اوست، مثل كسى كه شرب خمر مىكند و سپس كار منكر و ناروايى از او سر مىزند هر چند كه قصد آن كار نكرده باشد.
سهو كننده و خطا كار يا غفلت زده اوّل كه ديوانه است قابل بخشش است و از او درمىگذرند ولى دوّمى يعنى خطاكار مىخواره به جرم گناهش مجازات مىشود و بر اساس معنى دوّم مذموم دانستن آن از سوى خداى تعالى است، در آيات:
(فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ- 11/ ذاريات) (در ورطهاى غافل، و بى خبرند).
(عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ- 5/ ماعون) (آيه چنين است، فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ: واى بر نماز گزارانى كه از نمازشان غافلند).[۲]
«ضل»
الضَّلَال: عدول و انحراف از راه مستقيم، نقطه مقابلش هداية- است. خداى تعالى گويد: (فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَ فَإِنَّما يَضِلُ عَلَيْها- 108/ يونس).
(پس كسيكه هدايت يافت به سود خويش هدايت مىيابد و كسيكه گمراه شد بر زيان خويش گمراه مىشود). واژه- ضَلَال- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقيم خواه عمدى يا سهوى و كم يا زياد گفته مىشود. پس صراط مستقيمى كه مورد رضا و خشنودى است جدّا مشكل است.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
«استقيموا و لن تحصوا» (در راه راست پايدارى كنيد و استقامت بورزيد و هرگز آن را حساب نكنيد و مشماريد).
بعضى از حكماء گفتهاند: ما از جهتى در راه صوابيم و از وجوه بسيارى گمراهيم زيرا استقامت و صواب، در حكم شخص تيرانداز است كه به هدف مىزند هر تيرى كه به اطراف هدف زده شود همهاش گمراهى و جدا از هدف است. و همانطور كه گفتيم از بعضى صالحان و پاكان روايت شده است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را در خواب ديد و گفت يارسول اللّه روايت شده است كه گفتهاى:«شيّبتني سورة هود و أخواتها، فما الّذى شيّبك منها؟ فقال: قوله (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ).
پس هر گاه ضلال- ترك نمودن طريق مستقيم عمدا يا سهوا كم يا زياد باشد در آن صورت صحيح است كه لفظ (ضلال) از كسيكه خطائى از او سر مىزند به كار رود از اين روى به پيامبران و بكفّار نيز نسبت داده شده است هر چند كه ميان اين دو ضلال فاصله دو رو زيادى بوده، مگر نمىبينى كه در باره پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
(وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى- 7/ ضحى) يعنى قبلا به آنچه را كه از نبوّت و پيامبرى به تو رسيده است آگاه و راه يافته به آن نبودى.
و اولاد يعقوب به پدرشان گفتند: (إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ- 95/ يوسف). و باز به ملك مصر گفتند: (إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ- 8/ يوسف). كه اشاره به شيفتگى و علاقه يعقوب به يوسف و اشتياقش به اوست و همچنين آيه: (قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ- 30/ يوسف)و از قول موسى گفت:
(وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ- 20/ شعراء) كه تنبيهى و هشدارى است، در كار سهو و غفلتى ازسوى موسى.
و آيه: (أَنْ تَضِلَ إِحْداهُما- 282/ بقره) يعنى فراموش مىكند. و اين فراموشى از نسيانى است كه موضوعا از طبيعت در نهاد انسان هست ضَلَال از وجهى ديگر سه گونه است:
1- ضلال يا بيراهه بودن در علوم نظرى مثل ضلالت در معرفت خداى و وحدانيّت او و در شناخت پيامبرى و مانند اينها كه در آيه: (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَ ضَلالًا بَعِيداً- 136/ نساء) به آن معنى اشاره شده است.
2- ضلالى كه در علوم عملى است مثل معرفت احكام شرعى كه همان عبادات است.
3- ضلال بعيد يا انحراف و گمراهى دور از صراط مستقيم و اشارهاى است به آنچه كه كفر است مثل آنچه كه در آيه قبل گفته شده كه:
(وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ- 136/ نساء) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً- 167/ نساء).
(بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ- 8/ سباء)يعنى در عقوبت و گمراهى دور، و بر اين معنى آيات:
(إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ- 9/ الملك) (قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ- 77/ مائده)(أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ- 10/ سجده)در آيه اخير- ضَلَلْنا- كنايه از مرگ و استحاله و دگرگون شدن بدن است. وآيه: (وَ لَا الضَّالِّينَ- 7/ فاتحه) گفته شده مقصود از- ضَالِّينَ نصارى است.
و آيه: (فِي كِتابٍ لا يَضِلُ رَبِّي وَ لا يَنْسى- 52/ طه) يعنى از پروردگار دور نمىشود و پروردگارم نيز از آن غافل نمىشود يعنى وانمىگذارد، و فراموش نمىكند.
و آيه: (كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ- 2/ فيل) يعنى در باطل و گمراهى خودشان إِضْلَال- دو گونه است:
اوّل آنكه سبب آن، ضلال و گم شدن باشد كه خود دو وجه دارد:
1- يا اينكه چيزى از تو دور و گم شود، مثل: اينكه مىگويى: أَضْلَلْتُ البعيرَ: شتر را گم كردم. و از من دور شد.
2- و يا اينكه به ضلال و دور شدنش حكم كنى و ضلال در اين دو امر سبب- إضلال- است.
دوّم- اينكه إضلال- سبب- ضلال- و دور شدن شود به اين معنى كه امر باطل براى انسان زينت داده شود تا به گمراهى بيفتد مثل مفهوم آيات:
(لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ- 113/ نساء) (وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ- 69/ آل عمران) يعنى كارهايى را دنبال مىكنيد كه بوسيله آن كارها ترا گمراه كنند، پس، از كارشان چيزى عايدشان نمىشود مگر چيزى كه گمراهى خودشان در آن هست. و از قول شيطان مىگويد:
(وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ- 119/ نساء)و در باره شيطان گفت:
(وَ لَقَدْ أَضَلَ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً- 62/ يس)(وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً- 60/ نساء) (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ- 26/ ص)العادة طبع ثان: عادت طبيعت دوّم آدمى است، و اين نيرو در انسان فعل الهى است و چون چنين است (كه در غير اينجا ياد شده است ذيل واژه- طبع) هر چيزى كه سبب وقوع فعلى باشد نسبت دادن آن فعل به آن چيز صحيح است، و نيز صحيح است كه ضلال بنده از اين وجه به خدا منسوب شود، پس گفته مىشود- أَضَلَ اللَّهُ نه به وجهى است كه نادانها تصوّر مىكنند، و چنانكه گفتيم نه تنها إضلال كافر و فاسد و غير از مؤمنين را منسوب به نفس خودشان قرار داده بلكه إضلال مؤمنين را هم از خودش نفى كرد، در آيات زير گفت:
(ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ- 115/ توبه) (فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ- 4/ محمّد) و در مورد كافر و فاسد گفت:
(فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ- 8/ محمّد) (وَ ما يُضِلُ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ- 26/ بقره) (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ- 74/ غافر) (وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ- 27/ ابراهيم) و بر همين مثال برگرداندن دلهاست كه گفت:
(وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ- 110/ انعام) (دلها و ديدگانشان را منقلب مىكنيم چنانكه نخستين بار ايمان نياوردند در طغيانشان رهايشان مىكنيم كه كور دل بمانند).و همچنين- عبارت- الختم على القلب: مهر بر دل زدن در آيه (خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ- 7/ بقره).
و زيادى مرض و بيمارى دل، در آيه: (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- 10/ بقره)[۳]
«ذهل»
خداى تعالى گويد: يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَت 2/ حج ذُهُول: كارى است كه ميراثش و نتيجهاش اندوه و فراموشى است، افعال آن- ذَهَلَ عن كذا و أَذْهَلَهُ كذا است: يعنى از او غفلت كرد و او را فراموش نمود.[۴]