بدل و جایگزین (مترادف)
مترادفات قرآنی بدل و جایگزین
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بدل»، «ب»، «عدل»، «اجر»، «جزاء»، «ثواب»، «عقاب»، «کفارة»، «وبال»، «قصاص»، «فدیة»، «دیة».
مترادفات «بدل و جایگزین» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
بدل | ریشه بدل | مشتقات بدل | |
ب | |||
عدل | ریشه عدل | مشتقات عدل | |
اجر | ریشه اجر | مشتقات اجر | |
جزاء | ریشه جزی | مشتقات جزی | |
ثواب | ریشه ثوب | مشتقات ثوب | |
عقاب | ریشه عقب | مشتقات عقب | |
کفارة | ریشه کفر | مشتقات کفر | |
وبال | ریشه وبل | مشتقات وبل | |
قصاص | ریشه قصص | مشتقات قصص | |
فدیة | ریشه فدی | مشتقات فدی | |
دیة | ریشه ودی | مشتقات ودی |
معانی مترادفات قرآنی بدل و جایگزین
«بدل»
الإبدال و التّبديل و التَّبَدُّل و الاستبدال- يعنى قرار دادن چيزى بجاى چيز ديگر اين معنى از معنى واژه- عوض- عامتر است زيرا عوض كردن يعنى دادن چيزى بجاى چيز اوّل با بخشيدن چيز ثانى و دوّمى بجاى اوّلى، امّا تبديل در حقيقت تغيير دادن بطور مطلق است هر چند كه بدل او و يا چيز ديگر را در جاى آن نگذاريم فقط تغييرش دهيم.
خداى تعالى فرمايد: (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ- 59/ بقره) و (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً- 55/ نور) و (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ- 70/ فرقان) در معنى آيه اخير يعنى تبديل كردن خداوند بديها را به خوبيها گفته شده، اعمال صالح و شايستهاى انجام مىدهند كه كارهاى سوء گذشتهشان را باطل مىكند و نيز گفته شد كه خداى تعالى كارها يعنى سيّئاتشان را محو نموده تا بحساب- حسناتشان شمرده شود. خداى فرمايد: (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ- 181/ بقره) و (وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ- 101/ نحل) و (بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ- 16/ سباء) و (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ- 95/ اعراف) و (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ- 48/ ابراهيم) كه در همه اين آيات تبديل در معنى تغيير و دگرگونى حال است نه چيزى جاى چيزى را گرفتن.
و همچنين آيات (أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ- 26/ غافر) و (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ- 108/ بقره) و (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ- 38/ محمّد).
و امّا در آيه (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَ- 29/ ق) يعنى تغييرى در آنچه را كه در لوح محفوظ است داده نمىشود، اشاره و آگاهى دادن به اينستكه آنچه را كه خداوند مىداند و در آينده واقع مىشود همان است كه به تحقيق مىداند كه تغييرى نخواهد كرد، و گفتهاند تعبير آيه اينستكه در سخن خداوند خلاف واقع نمىشود و اين تعبير را بدو دليل گفتهاند:
اوّل- آيه (لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ- 64/ يونس) و دوم آيه (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) گفتهاند معناى (لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ- 30/ روم) أمر و دستور يعنى از تغيير دادن آفريده (خصاء)خود دارى كنيد.
امّا معنى إبِدْال و جايگزين كردن امّت شايسته كه خداوند ايشانرا جانشين امّتهاى گذشته ديگر قرار مىدهد در حقيقت همان كسانى هستند كه اخلاق ناپسند خود را تغيير داده و متحوّل گشتهاند و حالاتشان بصفات حميده و متعالى بدل شده و همينها هستند كه خداوند در آيه (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ- 70/ فرقان) به آنها اشاره مىكند.
البادلة- به عضوى از بدن كه ميان گردن و جناغ سينه قرار دارد گفته مىشود كه جمعش- بآدل- است، شاعر گويد:و لا رهل لبّاته و بآدله (سر و گردن و سينهاش حركتى نداشت).[۱]
«عدل»
العَدَالَة و المُعَادَلَة: لفظى است كه در حكم و معنى مساوات است و به اعتبار نزديك بودن معنى عدل به مساوات، در آن مورد هم بكار مىرود. عَدْل و عِدْل- در معنى بهم نزديكند ولى- عَدْل در چيزهايى است كه با بصيرت و آگاهى درك مىشود و بكار مىرود. مثل احكام و بر اين اساس آيه:- أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً- 95/ مائده) است.
ولى واژههاى- عِدْل و عَدِيل- در چيزهايى است كه با حواس درك مىشوند مثل: أوزان، أعداد و پيمانهها.
پس عَدْل- تقسيط بر اساس راستى و كمال است از اين روى روايت شده است كه:
«بالعَدْل قامت السّماوات و الأرض».
آگاهى و خبرى است بر اينكه هر گاه ركنى از اركان چهارگانه در عالم افزون بر ديگرى يا كم از ديگرى مىبود جهان بنابر مقتضاى حكمت انتظام نمىداشت عدل دو گونه است: 1- عدل مطلق: عدلى كه عقل و خرد بر خوبى آن حكم مىكند و در هيچ زمانى منسوخ نشده است و هيچ زمان و به هيچ وجه چنان عدلى به اعتداء و زياده روى و ستم وصف نشده است، مثل احسان و نيكى كردن به كسى كه به تو نيكى كرده است و خوددارى از اذيّت به كسى كه از اذيّت و آزار نسبت به تو خوددارى كرده است.
2- عدلى كه وجودش در شريعت به عدالت شناخته مىشود و ممكن است در بعضى اوقات منسوخ شود مثل قصاص و ديه جنايات و اصل مال مرتد، و لذا گفت:
(فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ- 194/ بقره)و گفت: (جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها- 40/ شورى) كه قصاص و جزاء متقابل در دو آيه فوق نخست اعتداء و سپس- سيّئة- ناميده شده و اين موضوع همان معنى آيه: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ- 90/ نحل) است. پس عدل- مساوات و پاداش و مكافات است يعنى (برابر عمل نمودن و برابر پاداش و تلافى كردن) اگر خير و نيك بود پس عدالتش همان تلافى به خير و نيكى است و اگر شرّ و بدى بود عدلش همان شرّ و بدى است و- احسان- اين است كه در برابر خير و نيكى، پاداشى بيشتر از آن داده شود و شرّ و بدى را كمتر از آن تلافى كنند.
رجلٌ عَدْلٌ: مردى عادل.
رجالٌ عَدْلٌ: مردانى عادل، كه در جمع و مفرد هر دو عدل گفته مىشود، شاعر گفت:فهم رضا و هم عَدْلٌ : (مردانى عادل و خشنودند).
اصل عادل- مصدر است مثل آيه: (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- 2/ طلاق) يعنى داراى عدالت.
و آيات: (وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ- 15/ شورى) (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ- 129/ نساء) اشاره به چيزى از ميل و كجى است كه سرشت انسان بر آن نهاده شده، پس هرگز انسان قادر به مساوات در محبّت ميان همسران نيست و نه مىتواند محبّت را به تساوى در ميانشان برقرار كند (و لذا فرمود فواحدة كنيد). و آيه: (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً- 3/ نساء) اشاره به عدالتى است كه همان نفقه و بخشش زندگى است و گفت:
(وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا- 8/ مائده) (أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً- 95/ مائده) يعنى آنچه را از غذا و طعام كه معادل قضاى روزه است. پس اعتبار معنى مساوات در غذا- عدل گفته مىشود و اينكه گفتهاند: «لا يقبل منه صرف و لا عدل».
گفته شده عدل در اينجا كنايه از فريضه است و حقيقتش آن چيزى است كه قبلا گفته شده. صرف: نافله است يعنى زيادى و فزونى، بنابراين (صرف و عدل) مثل (عدل و احسان) است يعنى برابرى و افزونى، و معنى حديث فوق اين است كه از او پذيرفته نمىشود يعنى چيزى برايش نيست و ندارد (نه توبه و نه فديه، از او پذيرفته نيست).
و آيه: (بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ- 1/ انعام) يعنى براى خداى، عديل و مانندى قرار مىدهند كه مثل آيه: (هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ- 100/ نحل) است و گفتهاند، يعنى افعال خداوند را از او منصرف و آن را به غير خدا نسبت مىدهند (همچون پندار و فرضيه باطلى كه وجود جهان را با اين همه نظم و حكمت و ترتيب از مادّه مىدانند) يا اينكه- يعدلون بعبادتهم عنه تعالى عبادتشان را كه بايستى براى خدا باشد از او منصرف و متوجّه به غير مىكنند.
و آيه: (بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ- 60/ نحل) كه اگر از معانى فوق باشد صحيح است، و نيز اگر از عبارتى كه مىگويند: عَدَلَ عن الحق در وقتى كه با جور و ستم از حقّ عدول كرده است، هم باشد صحيح است. (عبارت اخير قسمتى از آيهاى است كه روشنگر روحيه پليد و تبهكار قوم لوط است كه به عذاب دچار شدند).
أيّام مُعْتَدِلَات: روزهايى كه بخاطر اعتدالشان پاكيزه و طيّبند.
عَادَلَ بين الأمرين: وقتى است كه كسى درد و كار مىنگرد كه كداميك ارجحيّت و برترى دارند.
عَادَلَ الأمرَ: در آن كار درمانده شد و با رأى و نظرش به يكى از طرفين آن كار عمل نمىكند.
وضع على يدي عدل مثلى است مشهور.[۲]
«اجر»
الأَجْرُ و الأُجْرَة، مزد و پاداشى است كه به كار تعلّق مىگيرد چه كار دنيوى و چه كار اخروى، چنانكه خداى تعالى فرمايد (إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ- 29/ هود) و (آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ 27/ عنكبوت) و (لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا- 57/ يوسف) كه در آيات فوق واژه (اجر) هم در پاداش دنيا و هم در پاداش آخرت بكار رفته است.
و (الأُجْرَة)) فقط براى پاداش و مزد دنيوى است. جمع أَجْر، أُجُور است در آيه (فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ- 24/ نساء) كنايه از مهريّه و كابين زنان است، أجر و أجرت در باره عقد پيمانهائى كه جارى مىشود بكار مىرود و همواره براى سود و نفع است نه زيان و ضرر مثل آيه (لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ- 262/ بقره) و در آيه (فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ- 40/ شورى) كه اشاره به پاداش معنوى است ولى واژه (جزاء) براى بودن يا نبودن عقد و پيمان و همچنين در سود و زيان آور، هر دو بكار مىرود چنانكه خداى مىفرمايد (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً- 12/ انسان) و آيه (فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ- 93/ نساء).
گفتهاند- أَجَرَ زيدٌ عمراً يَأْجُرُهُ أَجْراً- يعنى چيزى به او اعطاء كرد، و اجرتش را داد، چنانكه در آيه (عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَج27/ قصص).
(يعنى: قرار داد اين است كه هشت سال برايم كار كنى). فرق ميان آجَرَ و أَجَرَهُمْ همينطور است كه گفتيم- أَجَرْتُهُ- كار از يك طرف است و پاداش از طرف مقابل، ولى- آجَرْتُهُ- پيمان كار دو جانبه است، امّا مزد و پاداش باز هم به عهده يك طرف قرار داد است و در نتيجه از جهت مزد- اجر و آجر به يك معنى برمىگردد چنانكه گفتهاند: آجَرَهُ اللّهُ و أَجَرَهُ اللّهُ.
أَجِير هم بر وزن فعيل همان فاعل يا مفاعل است كه كار باو تعلّق مىگيرد، استِئْجار طلب چيزى است با مزد و اجرت، و سپس مانند استيجاب كه براى پاسخ دادن است، استيجار هم براى پرداخت كردن مزد است و در اين معنى آيه (اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ- 26/ قصص) است.
(در برابر كارش پاداشش ده زيرا او بهترين كسى است كه باو پاداش مىدهى او نيرومند و أمين است).[۳]
«جزاء»
الجزاء يعنى بىنيازى و كفايت كردن، خداى تعالى گويد: (لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً- 48/ بقره) و (لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً- 33/ لقمان).
جزاء- چيزى است كه در برابر كار خير، به نيكى، و در برابر كار شر ببدى كفايت و جبران كند، همانطور كه مىگويند:
جزيته كذا و بكذا- او را آنچنان و با آن چيز كفايت و بىنيازش كردم، خداى تعالى گويد: (وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى- 76/ طه) و (فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى- 88/ كهف) و (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها- 40/ شورى) و (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً- 12/ انسان) و (جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً- 63/ اسراء) و (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا- 75/ فرقان) و (ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- 29/ صافّات).
(در آيات فوق معنى دوّم جزاء يعنى پاداش و مقابله بصورت مثل اشاره شده است).
و امّا- جِزْيَه چيزى است كه او اهل ذمّه (اهل كتابى كه در حكومت اسلامى زندگى مىكنند- اقليّتهاى مذهبى) گرفته مىشود و اين واژه از- اجتزاء- يعنى راضى بودن، گرفته شده، چون آنها در برابر مصون بودن مال و جان و خونشان با رضايت، آن ماليات را مىپردازند خداى تعالى گويد: حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ- 29/ توبه).
جَازِيكَ فلان- يعنى او ترا كافى است.
جَزَيْتُهُ بكذا- و جَازَيْتُهُ- كه در قرآن- جازى و مجازاة- نيامده است فقط- جزى- در قرآن هست زيرا- جَازَى، يُجَازِي، مُجَازَاة همان مكافات و برابرى است.
مجازاة- يعنى مقابله يك نفر در برابر نفر ديگر.
مكافأة- در معنى مقابله كردن و برابر نمودن نعمتى در برابر همان نعمت كه مساوى آن باشد است، امّا نعمت و بخشش خداى تعالى كه در معانى بالا ذكر شد، نه مقابله است و نه مكافات و مجازاة، و لذا واژه مكافاة در باره خداى عزّ و جلّ بكار نمىرود و اين امر بخوبى روشن است.[۴]
«ثواب»
اصل ثَوْب، بازگشت چيزى است بحالت اوّليهاش، كه قبلا بر آن وضع و حالت قرار داشته يا بازگشت به حالتى و مقصودى كه برايش در نظر گرفته شده در اين معنى اصطلاح، اوّل الفكرة آخر العمل- آغاز انديشه پايان كار است، به همان حالت اشاره دارد.
(يعنى هر كارى نخست در انديشه موجود مىشود و سپس به عمل در مىآيد و محصول عمل باز به انديشه برمىگردد).
ثوب- در معنى بازگشت بحالت و وضع نخستين آن، مثل عبارات: ثَابَ فلان إلى داره- و ثَابَتْ إلىّ نفسى- يعنى بحال خودم آمدم.
مَثَابَة- آبشخورى است بر دهانه چاه، امّا- ثوب- در معنى بازگشت به فكر نخستين و مقصود اوّليه مثل ناميدن- ثوب- به چرخيدن و گرديدن دوك چرخ ريسى و برگشت آن به همان حالتى كه ابتدا آنرا چرخاندهايم.
ثَوَاب العمل- بازگشت به پاداش و جزاء اعمال شايسته است.
جمع ثَوْب- يعنى جامه و لباس- أَثْوَاب و ثِيَاب- است خداى تعالى گويد:
(ثِيابَكَ فَطَهِّرْ- 4/ مدثّر) كه به پاكيزه كردن جامه و لباس حمل شده و نيز گفته شده- ثياب كنايه از نفس است.
شاعر گويد:ثياب بنى عوف طهارى نقيّة
(جانهاى بنى عوف پاك و پاكيزه است) و اين امر يعنى پاكى جانها، همان است كه خداى تعالى آن را ياد آورى نموده است كه: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب).
الثّواب- چيزى است كه در برابر كارهاى انسان باو باز مىگردد، جزاء و پاداش هم- ثواب- ناميده شده بتصوّر اينكه ثواب و جزاء يكى است و او نيز هموست (انّه هو هو) يعنى ثواب و جزاء است مگر نمىبينى كه خداوند چگونه جزاء را خود عمل قرار داده و مىفرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ- 7/ زلزال) و نه مىگويد جزايش را مىبيند بلكه مىگويد، همان عمل را مىبيند.
واژه ثواب- در كار خير و شرّ هر دو بكار مىرود ولى بيشتر بصورت متعارف و معمولى- ثواب- از براى كار خير و نيك است، و بر اين معنى است
آيات (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ- 195/ آل عمران) و (فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ- 148/ آل عمران) و همينطور واژه مثوبة- در آيه (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ- 60/ مائده) كه كلمه- ثواب- مانند واژه بشارت بطور استعاره در شرّ و بدى بكار رفته است خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ- 103/ بقره) (هر گاه ايمان آورند و پرهيزكارى پيشه كنند، پاداششان نزد خداوند است).
إِثَابَة- در باره چيز محبوب و مورد محبّت بكار مىرود، آيه (فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 85/ مائده) چنانكه گفته شد بطور استعاره و در باره مكروه و ناپسند هم گفته مىشود (فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍ- 153/ آل عمران).
اما- تَثْوِيب- در قرآن جز براى مكروه بكار نمىرود مانند (هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ؟- 36/ مطفّفين) ولى در آيه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً- 125/ بقره) گفتهاند معنايش مكانى است كه در آنجا پاداش نوشته مىشود.
الثَّيِّب- زنى كه از همسرش جدا شده و همچون دوشيزگان بدون همسر است، در آيه (ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً- 5/ تحريم) بكار رفته و پيامبر (ص) فرمود
(الثّيب أحقّ بنفسها).
(زن بدون همسر، در اختيار كردن همسر، خودش سزاوارتر است).
التَّثْوِيب- تكرار بانگ و نداست و لذا در مورد اذان كه كلماتش تكرار مىشود بكار مىرود.
الثَّوْبَاء- رويدادهايى است كه انسان را فرا مىگيرد و بخاطر تكرار شدن خاطرهاش ثوباء ناميده شده.
الثُّبَة- گروه و جماعتيكه در ظاهر پياپى بهم مىرسند، خداى تعالى گويد:
(فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً- 71/ نساء)، شاعر گويد:و قد أغدو على ثبة كرام (پگاهان بر گروهى با كرامت وارد شدم).
ثُبَة الحوض- گودى چالهاى كه آب در آن جمع مىشود.[۵]
«عقاب»
العَقِب: پشت پا كه- عَقْب- هم گفته شده، جمعش أَعْقَاب است، روايت شده است كه:
«ويل للأَعْقَاب من النّار» چه دردمند است پيامدهاى آتش عذاب).
عَقِب: در باره فرزند و فرزند فرزند، استعاره شده است خداى تعالى مىگويد: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ- 28/ زخرف)عَقِبُ الشّهرِ: پايان ماه. جاء في عَقِبِ الشّهرِ: آخر ماه آمد.
جاء فى عَقِبِهِ: وقتى است كه چيزى از او باقى مانده باشد.
رجع على عَقِبِهِ: وقتى است كه به عقب برگردد.
انقلب على عَقِبَيْهِ: مثل عبارت- رجع على حافرته- است يعنى عقب گرد كرده و مثل آيه: (فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف).
(حضرت موسى و همراهش بر نشانههاشان با پى جويى بازگشتند) رجع عوده على بدئه: به آغاز راه و اوّلش بازگشت، آيات:
(وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا- 71/ انعام)(انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ- 144/ آل عمران) (وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ- 144/ آل عمران) (نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ- 48/ انفال)(فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ- 66/ مؤمنون)عَقَبَهُ: مثل واژههاى- دَبَرَهُ و قَفَاهُ- است يعنى پشت سرشان آمد. عُقْب و عُقْبَى:
هر دو واژه اختصاص به ثواب پاداش خير و نيكو دارد، مثل آيات:
(خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً- 44/ كهف) (أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ- 22/ رعد) ولى واژه- عَاقِبَة- اگر بدون اضافه باشد مخصوص ثواب است مثل آيه: (الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ- 128/ اعراف).
امّا واژه- عاقبة- در حال اضافه شدن، در عقوبت و مجازات بكار مىرود، مثل آيه: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا- 10 روم).
و سخن خداى تعالى كه: (فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ- 17/ حشر) و اين معنى در واژه- عاقبة- اگر بصورت استعاره و نقطه مقابلش و ضدّش نباشد نيز صحيح است مثل آيه:
(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ- 21/ آل عمران) يعنى- عاقبة استعاره از- عذاب اليم باشد (پاداش ستمگران يعنى ابليس و كسى كه از روشهاى شيطانى پيروى مىكند اين است كه سر انجامش جاودانگى در دوزخ است). عُقُوبَة، مُعَاقَبَة و عِقَاب: هر سه ويژه عذاب است، در آيات (فَحَقَّ عِقابِ- 14/ ص) (شَدِيدُ الْعِقابِ- 196/ بقره) (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ- 126/ نحل)(وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ- 60/ حجّ)(هر كس بايستى باندازهاى كه عقوبت شده است عقوبت كند ولى اگر بر او ستم كنند خداوند او را بر ظالم پيروزيش دهد).
تَعْقِيب: آوردن چيزى از پى ديگرى.
عَقَّبَ الفرسُ في عدوه: آن است از دويدنش عقب ماند.
در آيه: (لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ- 11/ رعد) فرشتگانى او را در حالى كه نگهدارش هستند دنبال مىكنند.
و در آيه: (لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ- 41/ رعد)يعنى هيچكس او را تعقيب نمىكند و از فعلش پى جوئى نمىكند، اين معنى از عبارتى است كه مىگويند:
عَقَّبَ الحاكمُ على حكم من قبله: در وقتى كه حاكم از حكم قبلى پيروى كند، شاعر گويد:و ما بعد حكم اللّه تعقيب (بعد از حكم و فرمان خداى پيروى كردن از حكم غير جايز نيست) جايز است كه معنى فوق نهى مردم از خوض و فرو رفتن در گفتگو از حكم و حكمت خداى در وقتى كه بر آنها پوشيده است باشد حكم اين موضوع مثل نهى از خوض كردن در اسرار (قدر) است.
آيه: (وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ- 10/ نمل) به پشت سرش توجّه نكرده است. اعْتِقَاب: در آمدن چيزى از پى چيز ديگر مثل از پى هم در آمدن شب و روز.
عُقْبَة: دو تركه بر پشت ستور سوار شدن.
عُقْبَةُ الطّائرِ: بالا و پائين رفتن پرنده.
اعقَبَهُ كذا: آن را جانشين و وصىّ خود گردانيد، در آيه گفت: (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً- 77/ توبه)شاعر گفت:له طائف من جنّة غير مُعْقِبٍ جنّه: حالتى است از بيهوشى كه هشيارى در پى ندارد. فلان لم يُعْقِبْ: بدون فرزند است و فرزنددار نشده است.
أَعْقَابُ الرّجلِ: فرزندان مرد. لغت شناسان گفتهاند در معنى أعقاب- فرزند دختر (نوه دخترى) داخل نمىشود زيرا دختر نسب و تبارى را در پى ندارد ولى هر گاه مرد ذرّيهاى داشته باشد اولاد دختر (نوه دخترى) در معنى آن داخل مىشود
امرأةٌ مِعْقَابٌ: زنى كه يكبار پسر مىزايد. و يك بار دختر.
عَقَبْتُ الرّمحَ: سر نيزه را با نى محكم كردم، مثل- عصبته: با زه بستمش. عَقَبَة: راه دشتوار در كوهستان، جمع آن- عُقُب و عِقَاب است. عُقَاب: چون سوى شكار بسرعت مىرود چنين ناميده شده، پرچم هم در صورت و شكل، به- عُقَاب- تعبير شده است مثل نام پرچم جنگى پيامبر (ص) و نيز سنگ دو طرف چاه و بند گوشواره.
يَعْقُوب: كبك نر، چون با جست و خيز مىدود (مثل دويدن زاغ و كلاغ).[۶]
«کفارة»
كُفْر در لغت پوشيده شدن چيزى است، شب را هم بخاطر اينكه اشخاص و اجسام را با سياهيش ميپوشاند با واژه- كَافِر- وصف كردهاند و زارع را هم كه پيوسته بذر و دانه را در زمين مىافشاند و در خاك پنهان مىكند- كافر- گويند و البته واژه- كافر- براى شب و زارع اسم نيست چنانكه بعضى از واژه شناسان گفتهاند چون شنيدهاند كه شاعرى گفته:القت ذكاء يمينها فى كافر [نور و تابش افزون و پر فروغ خورشيد در ابرى يا تاريكى شب پنهان شد]. كَافُور: اسمى است براى شكوفههاى ميوهها كه آنها را در خود ميپوشاند شاعر گويد:كالكرم اذ نادى من الكافور. [مثل تاك وقتى كه از داخل شكوفه سر برآورد، شعر از عجاج است].
كُفْرُ النعمة و كُفْرَانُهَا: پوشيده داشتن نعمتها با ترك شكرگزارى، خداى تعالى گويد:فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ 94/ انبياء) بزرگترين كفر، انكار وحدانيت و شريعت و پيامبرى است اما:
كُفْرَانَ: انكار در نعمت است كه بيشتر در همين مورد بكار ميرود و واژه- كفر- بيشتر در مورد دين- كَفُور- يعنى حق ناشناس و ناگرونده به حق، در هر دو قسمت يعنى هم در مورد نعمت و هم در مورد دين است، گفت:
فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً 99/ اسراء) فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً 89/ اسراء)در هر دو مورد است: ناسپاسى كرد و او كافر است، در مورد كفران نعمت گفت:
لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ- 40/ نمل)و گفت: وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ- 152/ بقره).
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ 19/ شعراء)يعنى قصد كفران نعمت من كردى.
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ 7/ ابراهيم) (شكر نعمتت، نعمتت افزون كند- كفر، نعمت از كفت بيرون كند).
و چون كفران اقتضاى انكار نعمت دارد لذا در مورد- جحود- يعنى مطلق انكار هم بكار ميرود. و گفت:
وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ 418/ بقره) يعنى انكار كننده و پوشاننده آن نباشيد.
واژه كافر بطور عموم در مورد كسى كه وحدانيّت و يگانگى خداوند يا نبوت و دين و يا هر سه را انكار مىكند متعارف و معمول است و بيشتر بكسى كافر مىگويند كه در شريعت و دين اخلال كند و آنچه را كه لازمه شكر بر خداوند است ترك نمايد.
در آيه گفت: مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ- 44/ روم: آيه مقابل آن: وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ- 44/ روم است.
گفت: وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ- 41/ بقره)وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ- 55/ نور) يعنى از پيشوايان كفر نباشيد كه به شما اقتدا كنند.
و آيه: وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- 55/ نور) در اين آيه مقصود از كافر كسى است كه حق را مىپوشاند و لذا او را فاسق قرار داد و معلوم است كه كفر مطلق فراگيرتر و اعم از فسق است يعنى كسيكه حق خداوند را انكار كند با ستمكاريش از امر پروردگار خويش فسق ورزيده و نافرمانى كرده، و لذا چون زير ساز هر فعل و كردار پسنديدهاى را از ايمان قرار داده پس هر فعل و كردار ناپسند و مذمومى هم بر كفر قرار داد در مورد سحر و افسون گفت:
وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره) و در مورد ربا خواران گفت: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا ... كُلَ كَفَّارٍ أَثِيمٍ- 276/ بقره) (يعنى بشدت كافر و گناهكارند).
و آيه: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ- 97/ آل عمران) كَفُور: كسى است كه در كفران از نعمتها زياده رو و مبالغه كننده است، در آيات: إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ- 66/ حج) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ- 7/ سبأ) اگر گفته شود چگونه انسان در آيه فوق با صفت (كفور) كه صيغه مبالغه است وصف شده است و حال اينكه به آن معنى هم بسنده نشده تا اينكه حروف تأكيد (ان و لام) بر آن داخل شده است؟ جواب اينست كه آنها تأكيدى است بر معنى كفور، و در جاى ديگر گفت: وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ- 7/ حجرات پس اينكه گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ- 15/ زخرف) هشدارى است بر آن چيزى كه از كفران نعمت بر انسان احاطه دارد و كمتر به اداى شكر قيام مىكند و بر اين اساس آيه: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ- 17/ عبس) است و از آن جهت گفت:
وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ- 13/ سبأ) آيه: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً- 3/ انسان) خود گواه و هشدارى است بر اينكه دو راه شكر و كفر را بر انسان شناسانده چنانكه گفت: وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ- 10/ بلد) پس رهروانى در راه شكر هستند و رهروانى در راه ناسپاسى و كفر، و گفت:
كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً- 27/ اسراء) كه از كفر و ناسپاسى است و با واژه (كان) تنبه ميدهد به اين كه شيطان از زمان وجود و خلقش بر كفر قرار گرفته ناسپاسى در نورديده.
كَفَّار: بليغتر از كفور است براى اينكه گفت:
كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ- 24/ ق) وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ- 276/ بقره) إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ- 3/ زمر) إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً- 33/ نوح) گاهى واژه كفار در مورد- كفور- هم جارى ميشود، در آيه:
إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ- 34/ ابراهيم) واژه كُفَّار در جمع كافر كه مخالف ايمان است بيشتر استعمال ميشود، مثل آيات:
أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ- 29/ فتح) لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ- 29/ فتح) و كَفَرَة جمع كافر نعمت است يعنى كسيكه نعمتهاى خداوند را كتمان مىكند و مىپوشاند كه بيشترين استعمال را دارد و در آيه:
أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- 42/ عبس) آيا نمىبينى كه- كفرة- را با صفت- فجرة- وصف كرده است و- فجرة- بيشتر به گروه فساق از مسلمين گفته ميشود و گفت:
جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ- 14/ قمر)يعنى كسانى از انبياء يا آنها كه در راه انبياء هستند و كسانيكه نصايح خود را در امر خداى به مردمان ميرسانند ولى كفر پيشگان از آنها نپذيرفتهاند و عقوبات، جزاى آن كفر پيشگان است.
و در آيه:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا- 137/ نساء) گفته شده مقصود اينست كه به موسى عليه السّلام ايمان آوردند سپس به كسيكه بعد از موسى آمد كافر شدند و نصارى هم به حضرت عيسى عليه السّلام مؤمن شدند سپس به پيامبر عليه السّلام بعد از او كفر ورزيدند و نيز گفته شده معنى آيه اينستكه نخست به موسى ايمان آوردند سپس به خود حضرت موسى كافر شدند زيرا به غير از او به كسى ايمان نياوردهاند و هم چنين گفتهاند معنى آن اين نيست كه در آيه زير:
وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي ... وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ- 72/ آل عمران) وارد شده است كه آنها دو بار ايمان آورده و دو بار كفر ورزيدهاند بلكه اشارهاى است به حالات زياد و فراوان كفر و ايمان در انسانها.
گفته شده همانگونه كه انسان در مورد فضائل سه درجه سه درجه ارتقاء مىيابد و بالا ميرود در رذيلتها هم سه درجه معكوسا طى مىكند و آيه فوق اشاره به آن دارد كه در كتاب الذريعه الى مكارم الشريعه آنرا بيان كرده ام كَفَرَ فلان- وقتى گفته ميشود كه كسى به كفر معتقد باشد و همچنين وقتى كه اظهار كفر كند هر چند كه اعتقادى هم به كفر نداشته باشد و لذا گفت:
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ- 106/ نحل)گفته ميشود- كفر فلان بالشيطان- در وقتى است كه او به سبب شيطان كافر شود و بيشتر در موقعى گفته ميشود كه كسى به خداوند ايمان آورده و با شيطان مخالفت كند مثل آيه:
فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ- 256/ بقره) أَكْفَرَهُ إِكْفَاراً: به كفرش حكم، تبرى و بيزارى هم با واژه كفر تعبير ميشود مثل آيه:
يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ- 25/ عنكبوت) تا آخر آيه [كه يكفر در اينجا كفار در قيامت از يكديگر بيزارى مىجويند زيرا هر كدام مىگويند آن ديگرى ما را كافر ساخت].
و در آيات:
إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ- 22/ ابراهيم) كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ- 20/ حديد)گفته شده مقصود از- كفار- در آيه اخير زارعين هستند زيرا بذر و دانه را در خاك مىپوشانند همانطور كه كافر هم حق خداى تعالى را پوشيده ميدارد به دلالت آيه:
يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ- 29/ فتح)زيرا آن حالت اختصاص به كافر تنها ندارد و گفته شده بلكه مقصود تمام كفار است، از اينجهت آنها به دنيا و زيورهاى آن مجذوبند و بر آنها اعتماد مىكنند.
كَفَّارَة: چيزى است كه گناه را مىپوشاند و از اين معنى است عبارت:
كفارة اليمين: كفاره سوگند، مثل آيه:
ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ- 89/ مائده) و همچنين كفاره غير از آنها مثل كفاره قتل و ظهار گفت: فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ- 89/ مائده)تَكْفِير پوشاندن و پنهان داشتن است تا اينكه بمنزله چيزى در آيد كه گوئى به آن عمل نشده است. و صحيح است كه اصل تكفير از بين بردن كفر و كفران باشد مثل:
تمريض: در ازاله بيمارى، و- تقذية العين: پاك كردن خاشاك از چشم، در آيه: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ- 65/ مائده).
نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ- 31/ نساء) و بر اين معنى اشاره كرده است كه:
إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ- 114/ هود و گفته شده، حسنات كوچك و كم، گناهان بزرگ را نمىپوشاند و از بين نميبرد و گفت:
لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ- 195/ آل عمران لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا- 35/ زمر گفته ميشود- كفرت الشمس النجوم- يعنى خورشيد ستارگان را پوشاند.
واژه كافر در مورد ابرهائى است كه خورشيد و شب را مىپوشاند [شب كنايه از ماه و ستارگان شب است].
شاعر گويد:القت ذكاء يمينها في كافر. [روشنايى اطراف خورشيد در ابرهائى پنهان شد].
تكفر في السلاح: در سلاح پوشيده شد و غرق در اسلحه شد.
كَافُور: شكوفههاى ميوه يا آنچه را كه مثل غلاف ميوه را مىپوشاند، شاعر گويد:كالكرم اذ نادى من الكافور. و نيز كَافُور چيزى است از بوى خوش، خداى تعالى گفت:
كانَ مِزاجُها كافُوراً- 5/ انسان).
(ابرار و نيكان در بهشت از نوشابهاى كه طبيعتش خوشبوئى و پاكى است مينوشند).[۷]
«وبال»
وَبْلُ و وَابِل باران زياد و پياپى و سنگين. خداى تعالى فرمود:
فَأَصابَهُ وابِلٌ- البقره/ 264 و كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ- البقره/ 265 و به جهت معنى زياد و سنگين كه در اين واژه هست به كارى كه از زيان و وبال آن ميرسيد بكار رفته است فرمود:
فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ- الحشر/ 15 طعامٌ وَبِيلٌ- و كلأٌ وبيلٌ- يعنى غذا و گياهى كه از ضرر و زيانش ميترسند فرمود: فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلًا- المزمل/ 16.[۸]
«قصاص»
القَصُ: پىگيرى اثر چيزى و پيروى كردن از آن.
قَصَصْتُ أثرَهُ: اثر و نشانهاش را دنبال كردم.
القَصَصُ: همان اثر است، در آيه:فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً (64/ كهف)وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ (11/ قصص)قَصِيص: باقيمانده گياهان كه اثر آن پىجويى و خواسته ميشود.
قَصَصْتُ ظفرَهُ: ناخنش را چيدم
قَصَص: اخبارى كه پىگيرى و بازگو ميشود، در آيات:
لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُ (62/ آل عمران)
فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ (11/ يوسف).
وَ قَصَ عَلَيْهِ الْقَصَصَ (25/ قصص).
نَقُصُ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ (3/ يوسف).
فَلَنَقُصَّنَ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ (7/ اعراف).
يَقُصُ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ (76/ نمل).
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ (176/ اعراف)
قِصاصْ: خونخواهى با كشتن قاتل و كشنده، در آيات:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ (179/ بقره).
وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ (45/ مائده).
قَصَ فلانٌ فلاناً: او را قصاص كرد.
ضربه ضربا فَأَقَصَّهُ: آنچنان او را زد كه به مرگ نزديكش كرد.
قَصّ يعنى گچ، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گچكارى قبور نهى فرموده است[۹]
«فدیة»
الفِدْي و الفِدَاء: حفظ انسان از درد و رنج و مصيبت به وسيله چيزى كه مىبخشد و فديه ميدهد، خداى تعالى گويد:
فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً (4/ محمد)
فَدَيْتُهُ بمال و فَدَيْتُهُ بنفسى: با مال جانم حمايتش كردم.
فَادَيْتُهُ بكذا: او را با بها دادن خريدم، خداى تعالى گويد:
إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ (85/ بقره)
تَفَادَى فلان من فلان: از اينكه چيزى را به او ببخشد خوددارى نمود و از او دورى كرد، در آيه گفت:
وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107/ صافات)
افتَدَى: وقتى است كه از نفس و جان خويش بذل كند، خداى تعالى گويد:
فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ (229/ بقره).
وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ (85/ بقره).
مُفَادَاة: مبادله اسرا با دشمن، و گرفتن اسيرانى كه در دست آنهاست در آيات:
وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ (18/ رعد).
لَافْتَدَتْ بِهِ (54/ يونس).
لِيَفْتَدُوا بِهِ (36/ مائده).
(لَوِ افْتَدى بِهِ (91/ آل عمران).
لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11/ معارج)
فِدْيَة: چيزى است از مال كه در برابر كوتاهى كردن از عبادت و براى مصون ماندن از عواقب آن، مىپردازند، مثل كفّاره سوگند و كفّاره روزه، مانند آيات:فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ (196/ بقره).
فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ (184/ بقره)[۱۰]
«دیة»
در آيه فرمود:
إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ- طه/ 12 (خطاب به حضرت موسى عليه السّلام در كوه طور است اصل وادى بستر ريزش آب است كه در اثر سيل بوجود ميآيد و آب در آن جريان دارد. و از اين معنى فاصله و دره ميان دو كوه را هم وَادِي گفتهاند. جمعش- أَوْدِيَة- است مثل- ناد و أندية- يعنى سالن سخنرانى، بطور استعاره براى راه روش مذهبى بكار ميرود مثل- فلان في وَادٍ غير وَادِيك- او در راهى غير از طريق و روش تو است. در آيه: أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ- الشعراء/ 225
مقصود از اين آيه و سرگردانى شعراء اسلوب سخن آنهاست كه از مدح و هجاء جدل و غزل سرائى و انواع ديگر سخنان شعر ميسرايند (و هر دم بمقتضاى حال و زمان و مكان بنوعى مشغولند).
شاعر ميگويد:إذا ما قطعنا واديا من حديثنا/إلى غيره زدنا الأحاديث واديا
يعنى ما شعرا هر گاه از يك وادى (حالت) در ميگذريم و به وادى ديگر ميرويم سخنان اين وادى بر ما افزوده ميشود پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود:
«لو كان لابن آدم وَادِيَانِ من ذهب لابتغى إليهما ثالثا».
اگر براى فرزندان آدم دو نهر و رود از طلا باشد باز آرزو دارد سومى را هم بر آنها بيفزايددر آيه فرمود:
فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها- الرعد/ 17 هر درهاى بقدر ظرفيتش سيلاب ميگيرد. يا بقدر آبش- وَدِيَ يَدِي يعنى آبى كه بعد از بول و فحل از نرينه دفع ميشود.
وَدَى- و- أَوْدَى- بهمين معنى است- وَدِيّ- يا نهال كوچك تاك از طول جريان دارد.أَوْدَاهُ- او را هلاك كرد گوئيكه خونش را به جريان انداخت.
وَدَيْتُ القتلَ- خون بهايش را دادم اين خون بها را- دِيَة- گويند. خداى تعالى فرمود: فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ- النساء/ 92.[۱۱]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 248-247
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 566-562
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 152-151
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 397-396
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 369-367
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 626-622
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 52-40
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 414
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 197-194
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 26-24
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 438-435