توصیف و تبیین (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی توصیف وتبیین

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «وصف»، «قصَّ»، «ضرب»، «حدّثَ»، «بیّنَ»، «صرّفَ»، «فَصّلَ»، «فسّرَ».

مترادفات «توصیف و تبیین» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
وصف ریشه وصف مشتقات وصف
قصَّ ریشه قصص مشتقات قصص
ضرب ریشه ضرب مشتقات ضرب
حدّثَ ریشه حدث مشتقات حدث
بیّنَ ریشه بین مشتقات بین
صرّفَ ریشه صرف مشتقات صرف
فَصّلَ ریشه فصل مشتقات فصل
فسّرَ ریشه فسر مشتقات فسر

معانی مترادفات قرآنی توصیف و تبیین

«وصف»

وَصْف‏ ذكر و يادآورى چيزى كه بصورت ستايش و بيان زيبائى او باشد، صِفَة- حالتى از زينت و زيبائى و ستايش كه در چيزى وجود دارد. مثل- زنة- و بر وزن آن كه ارزش و مقدار كميت چيزى را بيان مى‏كند. وَصْف‏- گاهى ممكن است حق يا باطل باشد. در آيه فرمود:

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ‏ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ‏- النحل/ 16 هشدارى است بر اينكه آن گروه آنچه مى‏گويند و يادآورى مى‏نمايند

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 460

دروغ است و سخن خداى عز و جل در آيه:

رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ‏- الصافات/ 180 هشدارى است بر اينكه بيشتر صفات او يعنى صفات خداوند آنطورى نيست كه بيشتر مردم تصور مى‏كنند و عقيده دارند براى او بمثل يا تشبيهى تصور نشده است، او از اينها كه مى‏گويند برتر است. (يتعالى عما يصفون)و بهمين جهت فرمود:

وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏- الروم/ 27 اتَّصَفَ‏ الشي‏ءُ في عين الناظر- يعنى اگر چيزى بنظر بيننده برسد آنرا وصف مى‏كند- وَصَفَ‏ وُصُوفاً- درست حركت كرد- وَصِيف‏: خدمتگزار وَصِيفَة مؤنث آن است.[۱]

«قصَّ»

القَصُ‏: پى‏گيرى اثر چيزى و پيروى كردن از آن.

قَصَصْتُ‏ أثرَهُ: اثر و نشانه‏اش را دنبال كردم.

القَصَصُ‏: همان اثر است، در آيه:فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (64/ كهف)

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ‏ قُصِّيهِ‏ (11/ قصص)

قَصِيص‏: باقيمانده گياهان كه اثر آن پى‏جويى و خواسته ميشود.

قَصَصْتُ‏ ظفرَهُ: ناخنش را چيدم‏

قَصَص‏: اخبارى كه پى‏گيرى و بازگو ميشود، در آيات:

لَهُوَ الْقَصَصُ‏ الْحَقُ‏ (62/ آل عمران)

فِي‏ قَصَصِهِمْ‏ عِبْرَةٌ (11/ يوسف).

وَ قَصَ‏ عَلَيْهِ الْقَصَصَ‏ (25/ قصص).

نَقُصُ‏ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ‏ (3/ يوسف).

فَلَنَقُصَّنَ‏ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ‏ (7/ اعراف).

يَقُصُ‏ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ‏ (76/ نمل).

فَاقْصُصِ‏ الْقَصَصَ‏ (176/ اعراف)

قِصاصْ‏: خونخواهى با كشتن قاتل و كشنده، در آيات:

وَ لَكُمْ فِي‏ الْقِصاصِ‏ حَياةٌ (179/ بقره).

وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ‏ (45/ مائده).

قَصَ‏ فلانٌ فلاناً: او را قصاص كرد.

ضربه ضربا فَأَقَصَّهُ‏: آنچنان او را زد كه به مرگ نزديكش كرد.

قَصّ‏ يعنى گچ، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گچكارى قبور نهى فرموده است‏

«ضرب»

ضَرْب‏ زدن دو چيز به يكديگر، و به تصوّر اختلاف ضرب (نوع زدن) در تفسيرش اختلاف هست مثل زدن چيزى با دست و عصا و شمشير و مانند آنها.

در آيه: (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ‏- 12/ انفال) (چون پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه با شما هستم، مؤمنان را پايدارى دهيد كه در دل كافران رعب مى‏افكند و روى گردنها و انگشتانشان بزنيد). و آيات:

(فَضَرْبَ‏ الرِّقابِ‏- 4/ محمّد) (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ‏ بِبَعْضِها- 73/ بقره) (أَنِ‏ اضْرِبْ‏ بِعَصاكَ الْحَجَرَ- 160/ اعراف) (فَراغَ عَلَيْهِمْ‏ ضَرْباً بِالْيَمِينِ‏- 93/ صافّات)(يَضْرِبُونَ‏ وُجُوهَهُمْ‏- 50/ انفال)

ضَرْب‏ الأرض بالمطر: زده شدن و ضربه ديدن زمين با باران.

ضَرْبُ‏ الدّراهمِ: سكّه زدن، هر دو مطلب فوق به اعتبار همان چكش زدن است كه: طبع الدّراهم نيز به اعتبار تأثير سكّه‏اى كه در آن هست و مثل مهر است اينطور گفته شده‏ و از همين معنى، سرشت و نهاد به آن تشبيه شده است كه آن را سجيّه يا طبيعة گفته‏اند (گويى كه بر آدمى مهر خورده است).

الضَّرْبُ‏ فِى الأرض: رفتن و گشتن در زمين كه همان زدن زمين با پاها است.

گفت: (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 101/ نساء) (هر گاه در زمين سفر كرديد). (وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ‏- 156/ آل عمران) (لا يَسْتَطِيعُونَ‏ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ‏- 273/ بقره)

و از اين آيه: (فَاضْرِبْ‏ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ- 77/ طه).

(خطاب به موسى است كه مى‏گويد راهى در دريا براى آنها بگشاى) ضَرَبَ‏ الفحلُ النّاقةَ: (فحل ناقه را براى لقاح زد) تشبيهى است به چكش زدن مثل- ضَرْبُ‏ الخيمةِ- يعنى كوبيدن ميخهاى چادر با چكش. و (ضُرِبَتْ‏ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ- 61/ بقره) و همينطور آيه: (ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ- 112/ آل عمران) (عدم تمركز و سكونت يا سرگردانى آنها را فرا گرفته است) گوئى كه همچون كوبيدن ميخهاى خيمه، خوارى و ذلّت آنها را مى‏كوبد و فرا گرفته) و از اين معنى بطور استعاره آمده است كه (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً- 11/ كهف) (سالهاى محدودى آنها را از شنيدن بازداشتيم و خوابانديم) (فَضُرِبَ‏ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ- 13/ حديد) (بين آنها ديوارى حائل و زده شد). و عبارت- ضَرْبُ‏ العودِ و النّاي و البوق: دميدن با نفسهاست (در عود، نى و شيپور) ضرب اللّبن:آميختن شيرى به شير ديگر.

ضَرْبُ‏ المَثَلِ: از همان عبارت- ضرب الدّراهم است يعنى ياد كردن اثر چيزى كه در غير آن چيز ظاهر شود، در آيات گفت:

(وَ اضْرِبْ‏ لَهُمْ مَثَلًا- 32/ كهف) (ضَرَبَ‏ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏- 28/ روم) (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ‏- 58/ روم) (وَ لَمَّا ضُرِبَ‏ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا- 57/ زخرف) (ما ضَرَبُوهُ‏ لَكَ إِلَّا جَدَلًا- 58/ زخرف) (آن مثلى كه زدند و گفتند كه خدايان ما بهترند يا او، جز براى جدل و ستيزه نبود زيرا آنها گروهى ستيزه جويند) و (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا- 45/ كهف).

(أَ فَنَضْرِبُ‏ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً- 5/ زخرف) (آيا چون گروهى اسراف كاريد ما يادآورى و تذكار را از شما باز داريم و در گذريم).

مُضارَبَة: نوعى از تجارت است.

مُضَرَّبَة: لباس دوخته شده با دوخت و خطوط زياد.

تَضْرِيب‏: برانگيختن و تشويق، گويى كه تشويقى است بر سفر دور و دراز در زمين.

اضْطِرَاب‏: زياد اين طرف و آن طرف در زمين راه رفتن كه از همان الضّرب في الأرض است.

اسْتِضْرَاب‏ النّاقةِ: فحل و گشن خواستن شتر مادينه.[۲]

«حدّثَ»

الحُدُوث‏، وجود و پيدايش چيزى بعد از اينكه جوهر يا عرضى از آن وجود نداشته (وجودى بى‏سابقه). و يا إحداث او يعنى ايجاد او و پيدايش او آفريده شدن پديده‏ها و مواد عالم تنها از خداى تعالى است.

مُحْدَث‏- چيزى است كه نبوده و ايجاد مى‏شود و اين ايجاد و پيدايش يا در ذات خود اوست و يا با ايجاد چيزى از طرف كسى كه آن را- إحداث مى‏كند مثل اينكه مى‏گوئى: أَحْدَثْثُ‏ ملكا- يعنى ملك و باغى إحداث كردم.

خداى تعالى گويد: (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ‏ مُحْدَثٍ‏- 2/ انبياء).

(يعنى سخنى جديد كه بر ايشان از پروردگارشان مى‏آيد مى‏شنوند و ببازى مى‏گيرند).

بهر چيزى كه زمانش نزديك باشد- مُحْدَث‏- گويند خواه در عمل يا در سخن.

خداى تعالى گويد: (حَتَّى‏ أُحْدِثَ‏ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً- 70/ كهف).

(لَعَلَّ اللَّهَ‏ يُحْدِثُ‏ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً- 1/ طلاق).

حَدِيث‏- هر سخنى كه در بيدارى يا خواب از راه گوش به انسان مى‏رسد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً- 3/ تحريم).

(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَة1/ غاشيه).(وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ‏ الْأَحادِيثِ‏- 101/ يوسف).

يعنى: آنچه كه در خواب از رؤياها براى ايجاد و حادث مى‏شود.

خداوند قرآن را نيز- حديث- ناميده است، مثل آيات:

(فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ‏- 34/ طور).

(أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ‏- 59/ نحم).

(فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً- 78/ نساء).

(اين قوم را چه مى‏شود كه قرآن را نمى‏فهمند و درك نمى‏كنند).

(حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ‏- 140/ نساء).

(فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ‏- 6/ جاثيه).

(وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً- 87/ نساء).

پيامبر فرموده است:

«إن يكن فى هذه الأمّة محدّث فهو عمر!».

مقصود چيزى است كه از سوى ملاء أعلى بر دلش مى‏رسد.

خداى تعالى گويد: (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ‏- 19/ سباء).

حَدِيث‏- اخبارى كه بآنها مثل بزنند و حَدِيث‏ يعنى ميوه تازه رجل‏ حَدُوث‏- مرد خوش سخن.

حِدْثُ‏ النّساء- هم سخن با زنان كه فعلش‏ حَادَثْتُهُ‏ و حَدَّثْتُهُ‏ و تَحَادَثُوا و صار أُحْدُوثَة (يعنى با او سخن گفتم و به او حديث گفتم و گفتگو كردم و افسانه شد).

رجل‏ حَدَث‏ و حَدِيث‏ السّنّ- مرد جوانسال و نوجوان- كه هر دو بيك معنى است.

حَادِثَة- رويدادى تازه و شگفت كه بابلاء و آسيب همراه است جمع آن‏ حَوَادِث‏ است.[۳]

«بیّنَ»

واژه‏ بَيْن‏ براى حدّ فاصل ميان دو چيز يا وسط آنها وضع شده است، خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً- 32/ كهف).

بَانَ‏ كذا- يعنى جدا شد، و هر چه از او پنهان بود ظاهر شد و چون معنى جدا شدن و آشكار شدن دارد در مورد هر چيزى كه جدا و منفرد است به كار مى‏رود.

بَيُون‏- به چاه آبى كه عمقش زياد است يعنى از لب چاه تا ته چاه فاصله زياد است گويند، و اين واژه باعتبار فاصله طنابى كه در دست آبكش است تا آب ته چاه بكار رفته است.

بَانَ‏ الصّبح- صبح ظاهر شد، سخن خداى تعالى كه: (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ‏- 94/ انعام) يعنى پيوندتان بريده و جدا شد كه در حقيقت عوامل پيوستگى يعنى اموال و خويشاوند و اعمالى كه به آنها در اجتماعتان اعتماد داشتيد ضايع شد و از بين رفت و اشاره به معنى اين آيه است كه:

(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ‏- 88/ شعراء) همچنين آيه (لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏- 94/ انعام) از نظر قواعد زبان عرب، واژه بين گاهى اسم است و گاهى ظرف.

كسى كه در آيه فوق (94/ انعام)- بينكم-، با ضمّه نون بخواند آن را اسم قرار داده و اگر- بينكم- را با فتحه (ن) بخواند آنرا ظرف قرار داده است.

ظرف بودن واژه- بين- در آيات (لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏- 1/ حجرات) و (فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً- 12/ مجادله) و (فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِ‏- 22/ ص) و (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما- 61/ كهف) (كه در آيات فوق كلمه بين- طرف مكان يعنى در حضور و در ميان، كه مفتوح است). جايز است كه واژه- بين- در معنى مصدر به جاى اسم مفعول بكار رود، در آيه (وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ‏- 92/ نساء) و در اين مورد بكار نمى‏رود مگر در چيزى كه مسافتى فاصله داشته باشد مانند- بين‏ البلدين- يا در چيزى كه عددى داشته باشد از دو يا بيشتر مثل- بين الرّجلين- و بين القوم.

واژه- بين به چيزى كه معنى وحدت و فرد داشته باشد اضافه نمى‏شود مگر اينكه تكرار شود، مانند آيات (وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ‏- 5/ فصّلت) و (فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً- 58/ طه) كه در هر دو آيه تكرار شده است.

گفته‏اند- هذا الشّي‏ء بين يديك- يعنى بر تو نزديك است، و بر اين معنى سخن خداوند است كه (وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا- 9/ يس) و (وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ- 50/ آل عمران) و (أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا- 8/ ص).

عبارت- مِنْ بَيْنِنا- در آيه اخير يعنى از ميان همه ما بر او نازل شده است و سخن خداى در آيه: (قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ‏- 31/ سباء) يعنى بچيزى كه در انجيل بيشتر از قرآن آمده است.

و در آيه (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ‏- 1/ انفال) يعنى رعايت حالات خويشاوندى، وصلت و محبّتى كه شما را گرد آورده است بنمائيد. به آخر كلمه بين گاهى حرف (ما) و گاهى (الف) افزوده مى‏شود بمنزله زمان و موقع است، مانند بينما زيد يفعل كذا- و- بينا يفعل كذا- يعنى وقتى كه زيد آن كار را مى‏كند، شاعر گويد:بينا يعنّفه الكماة و روعة/يوما أتيح له جرى‏ء سلفح‏ (زمانى كه دلاوران و رعب و وحشت او را هراسناك و سرزنش مى‏كرد همچون دلاور مردى فراخ سينه و توانا شد).

بَانَ‏ يعنى ظاهر و روشن شد، افعالش- بان، اسْتَبَانَ‏ تَبَيَّنَ‏ است، و بَيَّنْتُهُ‏ يعنى بيان و آشكار نمودم، خداى سبحان گويد: (وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ‏- 38/ عنكبوت) (وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ‏- 45/ ابراهيم) و (وَ لِتَسْتَبِينَ‏ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ‏- 55/ انعام) و (قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ‏- 256/ بقره) و (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ‏- 118/ آل عمران) و (وَ لِأُبَيِّنَ‏ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 63/ زخرف).

و (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏- 44/ نحل) و (لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي‏

يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل) و (فِيهِ آياتٌ‏ بَيِّناتٌ‏- 97/ آل عمران) و (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ‏- 185/ بقره).

گفته‏اند- آية مُبَيِّنَة- به اعتبار كسى است كه آنها را بيان كرده است و- آيه مبيّنة- و آيات مبيّنات و مبيّنات- نيز در معنى آيات روشن كننده است.

البَيِّنَة- يعنى دلالت روشن عقلى يا محسوس، گواهان را نيز در دعاوى بيّنه ناميده‏اند به جهت سخن پيامبر (ص) كه فرمود:

«البيّنة للمدّعى و اليمين على من أنكر».

(آوردن دو شاهد بر عهده كسى است كه اقامه دعوى مى‏كند و سوگند بر عهده انكار كننده دعوا است) و سخن خداى سبحان كه: (أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ‏- 17/ هود) و (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ- 42/ انفال) و (جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ‏- 101/ اعراف).

البيان‏- كشف و آشكار شدن چيزى است و معنى آن اعمّ از نطق است كه ويژه انسان است، وسيله تبيين و روشن كردن چيزى را نيز- بيان ناميده‏اند، عدّه‏اى از علماء گفته‏اند بيان بر دو گونه است:

اوّل- خبر دادن واضح و آشكار و روشن در پديده‏ها و اشيائى كه در حالى از حالات بآثار صنع خداوند دلالت دارند.

دوّم- بيان در معنى خبر خواستن و كشف از چيزى با پرسش كردن، و خبر گرفتن از آن يا با سخن گفتن يا نوشتن يا اشاره كردن.

امّا معنى بيان در حال ظاهر شدن و روشن بودن، در آيه (وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ‏- 62/ زخرف) يعنى روشن بودن حال دشمنى شيطان در وجودش و آيه: (تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ‏- 10/ ابراهيم).

امّا معنى دوّم- بيان- پرسيدن براى روشن شدن موضوع، در آيات (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ- 44/ نحل) و (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏- 44/ نحل) كلام و سخن هم براى اينكه معانى مورد نظر و هدفش را روشن و آشكار مى‏كند- بيان- ناميده شده- مانند آيه (هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ‏- 38/ آل عمران). چيزى هم كه بوسيله آن معانى مجمل و مبهم كلام تشريح و روشن مى‏شود بيان است، مثل سخن خداى تعالى: (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ‏- 19/ قيامه).

افعال- بَيَّنْتُهُ‏ و أَبَنْتُهُ‏- در موقعى بكار مى‏رود كه بيان را وسيله كشف و اظهار چيزى قرار مى‏دهى، مثل (لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏- 44/ نحل) و (نَذِيرٌ مُبِينٌ‏- 184/ اعراف) و (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافّات) و (وَ لا يَكادُ يُبِينُ‏- 52/ زخرف) يعنى- يبيّن- و آيه (وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ‏- 18/ زخرف).[۴]

«صرّفَ»

الصَّرْفُ‏: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.

صَرَفْتُهُ‏ فَانْصَرَفَ‏: برگرداندمش و برگشت.

در آيات: (ثُمَ‏ صَرَفَكُمْ‏ عَنْهُمْ‏- 152/ آل عمران).

(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ‏ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ‏- 8/ هود).

(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).

(ثُمَ‏ انْصَرَفُوا صَرَفَ‏ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مى‏دادند و نتيجه‏اش به آنها بازمى‏گردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ‏ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).

(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).

يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.

گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مى‏گويند:

لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.

و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ‏- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.

تَصْرِيف‏- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.

بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مى‏شود دگرگونى حال از امرى ديگر است.

تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.

و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ‏- 27/ احقاف).

(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه)از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏ تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏.

تَصْرِيفُ‏ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.

تَصْرِيفُ‏ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ‏ صَرِيفٌ‏: دندانش صدا مى‏كند.

الصَّرِيفُ‏ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.

رجلٌ‏ صَيْرَفٌ‏ و صَيْرَفِيٌ‏ و صَرَّافٌ‏: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مى‏كند.

عنزٌ صَارِفٌ‏: مادّه بزى كه فحل مى‏طلبد.

الصِّرْفُ‏: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالوده‏اى- صرف گفته مى‏شود، گويى كه هر چيز آلوده‏اى از آن دور شده است.

صَرَفَانٌ‏: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.[۵]

«فَصّلَ»

الفَصْلُ‏: جدا شدن و آشكار شدن يكى از دو چيز از ديگرى است تا اينكه ميانشان شكاف و فاصله ايجاد شود و از اين معنى واژه- مَفَاصِلُ‏- است مفردش- مَفْصِلٌ‏.

فَصَلْتُ‏ الشاةَ: مفاصل گوسفند را قطع كردم.

فَصَلَ‏ القومُ عن مكان كذا: آن مردم از آن مكان جدا و دور شدند.

انْفَصَلُوا: جدا شدند.

در آيه: وَ لَمَّا فَصَلَتِ‏ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ‏ (94/ يوسف) معنى جدا شدن در واژه فصل در كارها و گفتارها هر دو بكار ميرود مثل آيه: إِنَّ يَوْمَ‏ الْفَصْلِ‏ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ‏ (40/ دخان) و آيه: هذا يَوْمُ الْفَصْلِ‏ (21/ صافات) يعنى روزى كه حق از باطل تبيين و روشن ميشود و با حكم و داورى ميان مردم فيصله ميشود و بر اين معنى است، در آيات:

يَفْصِلُ‏ بَيْنَهُمْ‏ (17/ حج).وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ‏ (57/ انعام).

فَصْلُ‏ الخطابِ: سخن يا نوشته‏اى است كه در آن، حكم و قضيه‏اى قطعيت پيدا مى‏كند.

حكمٌ‏ فَيْصَلٌ‏ و لسانٌ‏ مِفْصَلٌ‏: حكم شفاهى و زبانى كه هر چيزى را فيصله ميدهد، در آيه:

كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ‏ تَفْصِيلًا (12/ اسراء)و آيه: الر، كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَ‏ فُصِّلَتْ‏ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1/ هود) اشاره به اين آيه است كه مى‏گويد: تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً (89/ نحل)

فَصِيلَةُ الرّجلِ: قوم خويشان مرد كه از او جدايند، در آيه: فَصِيلَتِهِ‏ الَّتِي تُؤْوِيهِ‏ (13/ معارج)(خويشانى كه او را پناه ميدادند).

فِصَالٌ‏: جدا كردن كودك و بريدن او از شير خوردن است، در آيات:فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما (233/ بقره).

فِصالُهُ‏ فِي عامَيْنِ‏ (13/ لقمان).

و از اين معنى واژه فصيل- است كه مخصوص جدا نمودن نوزاد شتر از شير مادر او است‏.

المُفَصَّلُ‏ من القرآن‏ هفت سوره اخير قرآن براى اينكه ميان قصص و سوره‏هاى كوتاه قرار دارند.

فَوَاصِل‏: اواخر آيات قرآن، فَوَاصِلُ‏ القلادةِ: مرواريدهاى ريز كه ميان رشته و بند جدا جدا قرار دارند.

و نيز گفته شده- فَصِيل‏- ديوار و حائلى است غير از ديوار بلند شهر، در حديث آمده است كه:

«من انفق نفقة فَاصِلَةً فله من الأجر كذا».

يعنى بخشش و نفقه جداكننده.

پس: كسى كه نفقه‏اى انفاق مى‏كند ميان كفر و ايمان جدائى مى‏اندازد [ايمان را تأييد و كفر را تضعيف مى‏نمايد و چنين كسى در خور پاداش است‏].[۶]

«فسّرَ»

الفَسْرُ: اظهار نوعى معنى است كه در باره آن تعقل و انديشه بكار رفته و معقول است و از اين واژه كلمه- تَفْسِرَة چيزى است كه پزشك با آزمايش‏ ادرار، از بيمارى خبر ميدهد.- آن را- قارورة الماء- ناميده‏اند.

(ادرار بيان كننده مزاج است) تَفْسِير: مبالغه فعل- فَسَرَ- است و نيز تَفْسِير به چيزى كه مخصوص بيان مفردات الفاظ و غرائب الفاظ است اطلاق ميشود و همچنين در آنچه را كه ويژه تأويل است و لذا مى‏گويند:

تَفْسِير الرؤيا و تأويلها- آيه: وَ أَحْسَنَ‏ تَفْسِيراً 33 (فرقان) در همان معنى است.[۷]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 460-459
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 451-448
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 459-458
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 331-328
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 394-392
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 65-63
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 58-57