مکانت (مترادف)
مترادفات قرآنی مکانت
«مکانت»؛ پايگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «مَکَّنَ»، «استخلف».
مترادفات «مکانت» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
مَکَّنَ | ریشه مکن | مشتقات مکن | |
استخلف | ریشه خلف | مشتقات خلف |
معانی مترادفات قرآنی مکانت
«مَکَّنَ»
مَكَان در نظر زمان شناسان جائى است كه چيزى را در بر ميگيرد، و در نظر عدهاى از متكلمين مكان عرض است كه عبارت از اجتماع دو جسم اشغال كنند و در بر گيرنده و لذا سطح جسم اشغال كننده بر ديگرى محيط است، پس مكان در نظرشان مناسبت ميان شىء و مكان است. در قرآن گفت:
مَكاناً سُوىً- طه/ 58.
و إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً- الفرقان/ 13.
يعنى در مكان تنگى از دوزخ افكنده شوند.
ميگويند- مَكَّنْتُ و مَكَّنْتُ له فَتَمَكَّنَ- جايش دادم و قرار گرفت، در آيه گفت: وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ- الحج/ 41. وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ- الاحقاف/ 26. أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ- القصص/ 57. و وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ- القصص/ 6. و وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ- النور/ 55 و در باره جايگاه انسان در آغاز خلقتش گفت: فِي قَرارٍ مَكِينٍ- المؤمنون/ 13.
أَمْكَنْتُ فلانا من فلان- او را برترى دادم- مَكَان و مَكَانَة- هر دو يك معنى است خداى تعالى فرمود: اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ- الانعام/ 135. و ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ- التكوير/ 20.
يعنى داراى تمكن و قدر و منزلت- مَكَنَاتُ الطير و مَكُنَاتُهَا- آشيانه پرنده- مَكْن- تخم سوسمار-.
خليل بن احمد ميگويد: مكان بر وزن مفعل از كون بمعنى هستى گرفته شد. و براى كثرت استعمال در سخن بصورت فعال بكار رفته و گفتهاند- تَمَكَّنَ و تَمَسْكَنَ- جايگزين شد مثل تمنزل- منزل گزيد.[۲]
«استخلف»
خَلْف يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.
خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ- 11/ رعد).
يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مىكنند و نگه مىدارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).
و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).
(خطاب به فرعون است مىفرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانهاى باشد).
خَلَف- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مىگويند خَلْف- يعنى زشت و تباه.
و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف گفتهاند.
خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف - 169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).
در اصطلاح مىگويند: سكت ألفا و نطق خَلْفا يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مىرود.
تَخَلَّفَ فلان فلانا- بكسى گفته مىشود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).
خَلَف- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مىگيرد و راه و روش او را سد مىكند اطلاق مىشود.
خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.
خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).
يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).
در اصطلاح مىگويند: أمرهم خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است.
شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة أصابته
خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال).
خَلَفَ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.
خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ- 60/ زخرف).
خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:
1- يا در غياب و نبودن كسى است.
2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مىشود.
3- يا بعلّت ناتوانى كسى.
4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مىشود.
و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مىدهد.
خداى تعالى گويد:
هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ- 39/ فاطر).
و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ- 165/ انعام).
و وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ- 57/ هود).
خَلَائِف- جمع خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف.
خداى تعالى گويد:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ- 26/ ص).
و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ- 73/ يونس).
و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ- 69/ اعراف).
اخْتلاف و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.
خِلَاف- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مىشود، خداى تعالى گويد:
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ- 37/ مريم).
و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ- 118/ هود).
و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ- 22/ روم).
و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ- 3/ نباء).
و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ- 8/ ذاريات).
و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ- 13/ نحل).
و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ- 105/ آل عمران).
و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ- 213/ بقره).
و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس).
و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ- 93/ يونس).
و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ تَخْتَلِفُونَ- 96/ نحل).
لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ- 39/ نحل). و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ- 176/ بقره) گفته شده معنايش خلَفَوُا- است مثل واژههاى- كسب و اكتسب است.
و نيز گفتهاند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند.
خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).
كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).
و آيات وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ- 55/ آل عمران).
و إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).
يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.
خُلْف- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مىشود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد.
و آيات بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ- 77/ توبه).
و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران).
فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي- 86/ طه).
و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).
أَخْلَفْتُ فلانا- او را خلافكار يافتم.
إِخْلَاف- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.
أَخْلَفَ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.
أَخْلَفَ اللّه عليك- بكسى گفته مىشود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.
خَلَفَ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.
و آيه لا يلبثون خَلْفَكَ- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو.
و آيه أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست.
خَلَّفْتُهُ- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.
در آيه فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).
و آيات وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ- 16/ فتح).
خَالِف- عقب ماندهاى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.
و در آيه فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ- 83/ توبه) در همان معنى است.
يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).
خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مىشود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مىماند، جمع آن- خوالف- است در آيه رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ- 87/ توبه).
وجدت الحىّ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقبتر ماندند.
خَلْف- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف- يعنى دندههاى پشت كه تا زير شكم آمده است.
خِلَاف- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظرهاى است كه از آن تصوّر مىشود، و يا بخاطر اينكه منظرهاش غير از حقيقت آن است.
مُخْلِف عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مىشوند- عمر (رض) گفته است:
«لو لا الْخِلِّيفَى لأذنت».
يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مىگفتم و مؤذّن مىشدم.
خِلِّيفَى- مصدر- خَلَفَ- است.[۳]