تکبر و گردن کشی (مترادف): تفاوت میان نسخهها
جز (Shojaei صفحهٔ تکبر و سرکشی (مترادف) را به تکبر و گردن کشی (مترادف) منتقل کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
==مترادفات قرآنی | ==مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی== | ||
«'''تکبر'''»؛ خود را بر ديگران برتر نشان دادن. مردم را در مقابل خود ناچيز و بىمقدار پنداشتن. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از | «'''تکبر'''»؛ خود را بر ديگران برتر نشان دادن. مردم را در مقابل خود ناچيز و بىمقدار پنداشتن.<ref>لغت نامه دهخدا , ص767</ref> مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرِحَ»، «بَطَرَ»، «مَرَحَ»، «اختال»، «فَخَرَ»، «أشَرَ»، «تَمَطّی»، «تَکَبّرَ»، «فره». | ||
==مترادفات | == مترادفات «تکبر و گردن کشی» در قرآن== | ||
{| class="wikitable" | {| class="wikitable" | ||
|+ | |+ | ||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
!نمونه آیات | !نمونه آیات | ||
|- | |- | ||
| | |فرح | ||
|[[ | |[[فرح (ریشه)|ریشه فرح]] | ||
|[[ | |[[فرح (واژگان)|مشتقات فرح]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=28|Ayah=76}} | ||
|- | |- | ||
| | |بطر | ||
|[[ | |[[بطر (ریشه)|ریشه بطر]] | ||
|[[ | |[[بطر (واژگان)|مشتقات بطر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=28|Ayah=58}} | ||
|- | |- | ||
| | |مرح | ||
| | |[[مرح (ریشه)|ریشه مرح]] | ||
| | |[[مرح (واژگان)|مشتقات مرح]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=17|Ayah=37}} | ||
|- | |||
|اختال | |||
|[[خول (ریشه)|ریشه خول]] | |||
|[[خول (واژگان)|مشتقات خول]] | |||
|{{AFRAME|Surah=31|Ayah=18}} | |||
|- | |||
|فخر | |||
|[[فخر (ریشه)|ریشه فخر]] | |||
|[[فخر (واژگان)|مشتقات فخر]] | |||
|{{AFRAME|Surah=31|Ayah=18}} | |||
|- | |||
|أشَرَ | |||
|ریشه اشر | |||
|مشتقات اشر | |||
|{{AFRAME|Surah=54|Ayah=26}} | |||
|- | |||
|تمطی | |||
|[[مطو (ریشه)|ریشه مطو]] | |||
|[[مطو (واژگان)|مشتقات مطو]] | |||
|{{AFRAME|Surah=75|Ayah=33}} | |||
|- | |||
|تَکَبّرَ | |||
|[[کبر (ریشه)|ریشه کبر]] | |||
|[[کبر (واژگان)|مشتقات کبر]] | |||
|{{AFRAME|Surah=7|Ayah=13}} | |||
|- | |||
|فره | |||
|[[فره (ریشه)|ریشه فره]] | |||
|[[فره (واژگان)|مشتقات فره]] | |||
|{{AFRAME|Surah=26|Ayah=149}} | |||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی ؟== | ==معانی مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی== | ||
===«فَرِحَ»=== | |||
الفَرَح: باز شدن دل و خاطر از شادى، بوسيله لذتى آنى و زود گذر و بيشتر در لذات بدنى است و لذا در آيات زير گفت: | |||
وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ (22/ حديد). | |||
فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا (26/ رعد). | |||
ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ (75/ غافر). | |||
حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا (44/ انعام). | |||
فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (82/ غافر). | |||
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ الْفَرِحِينَ (76/ قصص). | |||
و در فرحناك شدن جز در آيات زير و موارد آن رخصت داده نميشود: | |||
فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا (58/ يونس) | |||
وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4/ روم). | |||
مِفْرَاح: كسى كه زياد خرسند و شادمان است، شاعر گويد: و لست بِمِفْرَاحٍ اذا الخير مسنى/و لا جازع من صرفه المتقلب | |||
مُفْرِح و مَفْرُوحٌ به: شاد كننده و چيزى كه باو شاد ميشوند. | |||
رجلٌ مُفْرَحٌ: كسى كه زير بار قرض و وام پشتش خم شده، و در حديثى هست كه: | |||
«لا يترك في الإسلام مُفْرَحٌ»گويى كه- إِفْرَاح در جلب شادمانى و در برطرف شدن شادى هر دو بكار ميرود، همانطور كه اشكاء- در جلب شكوى و شكايت و در برطرف كردن آن، پس مردى كه بسيار وامدار است شاديش از بين رفته، و از اين روى گفتهاند: | |||
لا غم الا غم الدّين: هيچ غم و اندوهى غم نيست مگر غم قرض و وام.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 32-31</ref> | |||
===«بَطَرَ»=== | |||
البَطَر، حيرت و كم خردى كه انسان را در طغيان و ناسپاسى نعمت خداى و تن آسانى در وفاى به حق و سستى در أداى حقّ فرا مىگيرد و نعمت را در غير موردش صرف مىكند. | |||
خداى فرمايد (بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ- 47/ انفال) [تمام آيه اينست (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ (يعنى مانند كسانى كه ديارشان (مكّه) را در حال طغيان و ناسپاسى نعمت با جلوه دادن غرور ترك نمودند، نباشيد زيرا آنان مىخواهند ديگران را از راه خدا باز گردانند، امّا خداى به آنچه مىكنيد محيط و آگاه است.] و آيه (بَطِرَتْ مَعِيشَتَها- 58/ قصص) كه اصلش- بطرت معيشته است كه فعل- بطرت از عمل واژه- معيشت- كه فاعل جمله است برگشته، و معيشت منصوب شده است معنى بطر به معنى- طرب- نزديك است زيرا- طرب- هم نوعى سبك سرى است كه بيشتر از غلبه و فرا گرفتن فرح و شادى زياد بر انسان رخ مىدهد كه اين معنى را در- ترح- نيز گفتهاند يعنى بشدّت اندوهگين شدن. | |||
بَيْطَرَة- معالجه و مداواى ستوران و چهار پايان است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 280-279</ref> | |||
===«مَرَحَ»=== | |||
مَرَح- شدت شادى است اما- فرح- افزونى و گستردگى آن است. در آيه گفت: | |||
وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً- الاسراء/ 37كه مَرِحاً نيز خوانده شده يعنى در زمين سر مست و غرق در شادى عبور نكنيد اما- مَرْحَى- براى تعجب بكار ميرود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 215</ref> | |||
===«اختال»=== | |||
خداى تعالى گويد: وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ- 94/ انعام). | |||
خَوَّلْناكُمْ- يعنى آنچه را كه بشما بخشيدم. | |||
يعنى: (آنچه را كه به شما بخشيدم ترك كرديد و پشت سر نهاديد، كنايه از فراموشى نعمتها و بخشايشهاى الهى است). | |||
تَخْوِيل- در اصل بخشيدن نعمتهاى خداوند است يا بخششى كه براى كسى نعمتى شود و نيز بخشيدن آنچه را كه لازم است آن را تعهّد كند و بپردازد، چنانكه گويند: | |||
فلان حال مال و خَائِلُ مال- يعنى او در سرپرستى و تعهّد نسبت بآن مال خوب اقدام مىكند و تيماردار خوبيست. | |||
خَال- لباسى است بسيار نرم (برد يمانى) كه از نرمى تصوّر مىشود كه پوست حيوانات است و نيز: | |||
خَال- نقطه سياه روى بدن كه مخالف رنگ بدن است و عيبى است در بدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 651</ref> | |||
===«فَخَرَ»=== | |||
الفَخْرُ: مباهات كردن در چيزهايى كه خارج از وجود انسان است، مثل باليدن به مال و جاه و مقام، و به چنان كسى ميگويند- الفخر- يعنى داراى فخر و تفاخر. | |||
رجلٌ فَاخِر و فَخُور و فَخِير: بصورت مبالغه و زيادتى است، خداى تعالى گويد: | |||
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18/ لقمان)فخرت فلانا على صاحبه افخره فخرا: حكم به برترى او بر دوستش دادم. | |||
و هر چيز ارزشمند و نفيسى هم به فاخر تعبير شده است، مىگويند: | |||
ثوب فاخر: جامهاى ارزنده و گرانقدر. | |||
ناقة فخور: شترى بزرگ پستان و پر شير فَخّار: كوزهگر و سفالگر، و اين نام اسم صوت است يعنى وقتى در كوره سفال پزى ميدمند و بصورت كسى كه از تفاخر فرياد به گلو مىاندازد تصور شده است، خداى تعالى گويد: | |||
مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14/ رحمن)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 24-22</ref> | |||
===«أشَرَ»=== | |||
الأَشَر يعنى شدّت سر خوشى و سر مستى، فعل آن- أَشِرَ يَأْشَرُ، أَشَراً- خداى تعالى فرمايد: (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ-؟ 26/ قمر) (يعنى بزودى خواهند دانست كه چه كسى متكبّر دروغ گوى و جاه طلب است). | |||
أشر در معنى جاه طلب و سر خوش بليغتر و رساتر از معنى واژه- بطر- است ولى- بطر- در مورد فرح و شادى رساتر است حالت- بطر- اگر بيشتر اوقات بر احوال انسان غلبه داشته باشد ناپسند است و آنرا به- فرح- تعبير مىكنند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ- 76/ قصص) گاهى هم پسنديده و شايسته است هر گاه باندازه لازم و در جاى خود باشد چنانكه خداى فرمايد: (فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا- 58/ يونس) زيرا فرح در اينجا ناشى از سرور و شادى بر حسب حكم عقل است. | |||
أَشَر- فرحى است كه بر حسب فرمان هوى و هوس انجام مىشود. | |||
ناقة مِئْشِير- شترى با نشاط كه بر طريق تشبيه گفته شده يا شترى لاغر اندام- چنانكه گفتهاند- أَشَرْتُ الخشبة- يعنى چوب را نازك كردم.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 176</ref> | |||
===«تَمَطّی»=== | |||
خداى تعالى فرمود: ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى- القيامة/ 33 يعنى پشت كردن و با تكبر عبور كردن. | |||
مَطِيَّة- مركب سوارى- امْتِطَاء- سوار شدن بر مركب- مِطْو- دوست قابل اعتماد كه وجه تسميهاش از همان پشتيبانى و پشت گرمى:.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 233-232</ref> | |||
===«تَکَبّرَ»=== | |||
الكَبِيرُ و الصغير: از نامهايى است كه به يكديگر نزديكند بطوريكه بعضى از آنها به اعتبار بعض ديگر بيان ميشود پس چيزى اگر تحقيقا كوچك است در جنب چيز ديگر آنطور است و اگر بزرگ است در كنار غير از خود و با مقايسه كوچكتر از خود، آنطور است. | |||
واژههاى كَبِير و صغير يعنى بزرگ و كوچك، هم در كميت متصل مثل اجسام، مانند كثير و قليل هستند و هم در كميت منفصل مثل عدد بكار ميروند و چه بسا كه كثير و كبير با هم و بطور پى در پى در چيز واحدى جمع باشند با دو ديدگاه مختلف مثل آيه: | |||
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ (219/ بقره).و كثير در هر دو معنى با هم خوانده شده (يعنى گناه بزرگ براى خمر و قمار) و اصلش اين است كه ابتداء در اجسام بكار ميرود و سپس در معانى، مثل آيات: | |||
لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (49/ كهف). | |||
وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ (61/ يونس). | |||
و در آيه: يَوْمَ الْحَجِ الْأَكْبَرِ (3/ توبه) جز اين نيست كه حج را با صفت اكبر يعنى بزرگتر وصف كرده است تا هشدار و آگاهى بر اين باشد كه «عمره» حج كوچكتر است، چنانكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: | |||
«العمرة هي الحجّ الأصغر». | |||
واژههاى كَبِير و أَكْبَر گاهى به اعتبار زمانى كه در آن هست گفته ميشود مثل عبارت: | |||
فلان كبير: يعنى كهنسال است، و مثل آيات: | |||
إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما (23/ اسراء)وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ (266/ بقره). | |||
وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ (50/ آل عمران)از واژه كبير كلماتى به معنى مقام و منزلت در نظر گرفته شده، مثل آيات: | |||
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (19/ انعام). | |||
الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (9/ رعد). | |||
و در آيه: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ (58/ انبياء)ناميدن بت بزرگ مشركين با واژه كبير بنا بر اعتقادى است كه آنها نسبت به آن داشتند نه اينكه در حقيقت از جهت قدر و منزلت و بزرگى آن باشد و بر اين اساس است آيه: | |||
بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا (63/ انبياء) و نيز واژه اكابر در آيه: | |||
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها (123/ انعام) يعنى رؤساى آنها. | |||
و در آيه: إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ (71/ طه)يعنى رئيس شماست و از اينجهت مىگويند: ورثه كَابِراً عن كَابِرٍ- يعنى بزرگى از بزرگى ديگر آنرا ارث برده است به معنى پدرى ارزشمند از پدرى مثل خودش. | |||
كَبيرَةً: براى هر گناهى كه عقوبتش سنگين و بزرگ است معمول شده و بكار ميرود، جمعش- كبائر- است، در آيه گفت: | |||
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ (32/ نجم)و در آيه: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ (31/ نساء)گفته شده مقصود از- كبائر- شرك است بنا بر آيه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13/ لقمان). | |||
و نيز گفتهاند- كَبَائِر- در آيه اخير شرك و ساير گناهان هلاكت بارى است كه مثل زنا و قتل نفس حرام شده است و لذا گفت: | |||
إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31/ اسراء)- كشتن فرزندانشان بدست خويش گناهى بس بزرگ است). | |||
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (219/ بقره) | |||
واژه- كَبِيرَة- در چيزى كه انسان را به سختى مىاندازد بكار ميرود مثل آيات: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ (45/ بقره) | |||
كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ (13/ شورى) | |||
وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ (35/ انعام). | |||
كَبُرَتْ كَلِمَةً (5/ كهف) | |||
در اين آيه هشدارى است بر بزرگى گناه آن سخن شرك آميز در ميان ساير گناهان و نيز تنبيهى است بر سنگين بودن عقوبت آن و لذا گفت: | |||
كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ (35/ غافر). و در آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ (11/ نور) اشاره به كسى است كه حديث افك را بوقوع آورد و نيز تنبيهى است بر اينكه هر كسى سنت قبيحى را بوجود آورد و پايهگزارى كند كه باعث پيروى ديگران از آن سنت زشت شود گناهش بزرگتر است. | |||
و در آيه: إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ (56/ غافر) يعنى مگر كسى كه تكبر ميورزد و نيز گفتهاند: | |||
ما هُمْ بِبالِغِيهِ (56/ غافر) يعنى در سن و عمر خويش به كار بزرگى نميرسند مثل آيه: | |||
وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ (11/ نور). | |||
كِبْر و تَكَبُّر و اسْتِكْبَار- در معنى به هم نزديكند، پس كبر حالتى است كه انسان با بزرگ ديدن خويش به آن صفت مخصوص ميشود و همانست كه انسان جان و وجود خويش را از غير خويش بزرگتر مىبيند، بزرگترين و سنگينترين تكبرها، تكبر بر خداوند در خوددارى از قبول حق و عدم اقرار به آن در پرسش است. | |||
اسْتِكْبَار- دو وجه دارد: | |||
اول- اينستكه انسان قصد كند و بخواهد كه بزرگ شود و اگر اين حالت در مورد چيزى كه لازم و واجب ميشود يا در مكان و زمانى كه بزرگى و استكبار در آن واجب است باشد آن استكبار، محمود و پسنديده است. | |||
دوم- استكبار در افزون طلبى، و برترى جوئى بطوريكه از نفس و وجود او چيزى كه شايسته او نيست و از آن او نيست آشكار شود كه اين استكبار، مذموم و ناپسند است و بر همين اساس است آياتى كه در قرآن وارد شده است و همانست كه خداى تعالى در مورد شيطان گفت: | |||
أَبى وَ اسْتَكْبَرَ (34/ بقره). | |||
أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ (87/ بقره)وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7/ نوح). | |||
اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ (43/ فاطر). | |||
فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ (15/ فصلت). | |||
تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ (20/ احقاف). | |||
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ (40/ اعراف) قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48/ اعراف). | |||
فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (47/ غافر). | |||
كه در آيه اخير مستكبرين را با ضعفاء مقابل قرار داده تا هشدارى باشد بر اينكه استكبار آنها از نيروى بدنى و مالى آنها بوده كه ضعيفان فاقد آنند و خود را ناتوان ساخته اند. | |||
و در آيه: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا 75/ اعراف) در اين جا مستكبرين در برابر مستضعفين قرار دارند، و در آيه ديگر علت استكبارشان را در اثر جرم و گناه ميداند ميگويد: | |||
فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133/ اعراف) بكار بردن واژه استكبار در مورد مجرمين براى اين است كه آنها در خود بزرگ بينى و تكبر و خود- پسنديشان كه بدون صلاحيت و شايستگى است بزرگى مىورزند و نيز از شنيدن و گوش فرا دادن به آيات خداى با تصور بزرگى در باره خويش، خود را عظيم و بزرگ مىدانستند و با عبارت: وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133/ اعراف) هشدار و خبر ميدهد بر اينكه آن گناهان، آنها را به استكبار و جرم و گناه بيشتر، چنانكه قبلا گفته شد وا داشته است و اين امر يعنى استكبار و جرم و گناه چيزى نيست كه از آنها بطور حدوث و ناگهانى سر بزند بلكه از قبل عادت آنها چنين بوده، خداى تعالى گفت: فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22/ نحل) و بعدش گفت: إِنَّهُ لا يُحِبُ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23/ نحل). | |||
پس مستكبرين همانها هستند كه ايمان به آخرت نمىآورند و دلهاشان انكار كننده آن است. | |||
تَكَبُّر هم دو وجه دارد: | |||
اول- تكبر پسنديده و شايسته، و آن اينستكه افعال نيك در حقيقت آنقدر در كسى زياد باشد كه افزون بر نيكيهاى غير از اوست و بر اين معنى خداى تعالى با واژه تكبر توصيف شده است. | |||
در آيه: الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ (23/ حشر). | |||
دوم- تكبر مذموم و ناپسند، اينستكه بزرگى با تكلف و زحمت همراه | |||
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 295 | |||
باشد و انسان بيش از شخصيت خويش آن بزرگى را طلب كند و نخواهد بزرگش بدانند و اين حالت عامه مردم است، مثل آيات: | |||
فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72/ زمر)كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر). | |||
پس كسى كه با تكبر در معنى اول آن وصف شود پسنديده است و كسى كه با صفت دوم وصف شود ناپسند است ولى آيه زير دلالت دارد بر اينكه اگر انسانى با واژه تكبر توصيف شود و مذموم هم نباشد صحيح است، و در آيه: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ.(46/ اعراف) پس متكبرين بغير حق را آنطور قرار داده و معرفى نموده است، (نه متكبر به حق را). در آيه: عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر). واژه قلب به متكبرين ستم پيشه اضافه شده كه هر كسى قلب را در اين آيه با تنوين حرف (ب) بخواند متكبر را صفت قلب قرار داده است كِبْرِيَاء: متعالى بودن و برتر بودن از انقياد است كه استحقاق آنرا غير خدا ديگرى ندارد، پس گفت: وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (37/ جاثيه). بنا بر آنچه گفتيم از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه خداى تعالى مىگويد: | |||
«الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى فى واحد منهماقَصَمْتُهُ» | |||
خداى تعالى گفت: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ (78/ يونس)أَكْبَرْتُ الشّيءَ: آن را بزرگ يافتم، در آيه: فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ (31/ يوسف) | |||
تَكْبِير: در همان معنى يعنى براى تعظيم خداى تعالى است كه گفته ميشود: «اللَّهُ أَكْبَرُ» و همچنين تكبير براى پرستش خداى و ادراك بزرگى اوست و بر اين اساس گفت: وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ (185/ بقره). | |||
وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111/ اسراء). | |||
و در آيه: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (57/ غافر)اشارهاى است به شگفتىهاى صنع خداوند و حكمتش كه آسمانها و زمين را به آن حكمت مخصوص كرده است. | |||
و در آيه: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (191/ آل عمران) يعنى آن حكمت و صنع را جز عده كمى كه با واژه تفكر توصيفشان كرده است نميدانند ولى بزرگى و عظمت جسمى آسمانها و زمين را بيشترشان ميدانند و حس ميكنند.و آيه: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى (16/ دخان) هشدارى است بر اينكه هر آنچه را از عذاب كه در دنيا و برزخ به كفار ميرسد در جنب عذاب آنروز يعنى عذاب قيامت كوچك است. | |||
كُبَار: رساتر و بليغتر از- كبير- است و- كُبَّار- با تشديد حرف (ب) از آنهم بليغتر است. | |||
در آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22/ نوح)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 299-287</ref> | |||
===«فره»=== | |||
فره (بر وزن فرس) بمعنى خود پسندى است اسم فاعل آن فره (بر وزن كتف) آيد. | |||
فراهة بمعنى حذاقت، خفّت و ماهر بودن و نشاط است اسم فاعل آن فاره است چنانكه در مجمع گفته وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ شعراء: 149. فارِهِينَ را حاذقين و ماهرين معنى كردهاند يعنى از كوهها خانهها ميتراشيد در حاليكه در اين كار ماهريد بعضى آنرا متكبران معنى كردهاند. | |||
ناگفته نماند: فراهة بمعنى سبكى و نشاط نيز آمده است لذا بعيد نيست كه مراد از آن در آيه آسودگان باشد كه نوعى سبكى است و در آيه ديگر بجاى فارِهِينَ آمِنِينَ آمده وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ حجر: 82. و هر دو آيه درباره قوم ثمود است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن بكار رفته و فارِهِينَ- فرهين هر دو خوانده شده است.<ref>قاموس قرآن، ج5، ص: 171-170</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | ||
<references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۲۸
مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی
«تکبر»؛ خود را بر ديگران برتر نشان دادن. مردم را در مقابل خود ناچيز و بىمقدار پنداشتن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرِحَ»، «بَطَرَ»، «مَرَحَ»، «اختال»، «فَخَرَ»، «أشَرَ»، «تَمَطّی»، «تَکَبّرَ»، «فره».
مترادفات «تکبر و گردن کشی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
فرح | ریشه فرح | مشتقات فرح | إِنَّ قَٰرُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيْهِمْ وَءَاتَيْنَٰهُ مِنَ ٱلْكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلْعُصْبَةِ أُو۟لِى ٱلْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُۥ قَوْمُهُۥ لَا تَفْرَحْ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلْفَرِحِينَ
|
بطر | ریشه بطر | مشتقات بطر | وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍۭ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَٰكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّنۢ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَكُنَّا نَحْنُ ٱلْوَٰرِثِينَ
|
مرح | ریشه مرح | مشتقات مرح | وَلَا تَمْشِ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ ٱلْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ ٱلْجِبَالَ طُولًا
|
اختال | ریشه خول | مشتقات خول | وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
|
فخر | ریشه فخر | مشتقات فخر | وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِى ٱلْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
|
أشَرَ | ریشه اشر | مشتقات اشر | سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ ٱلْكَذَّابُ ٱلْأَشِرُ
|
تمطی | ریشه مطو | مشتقات مطو | ثُمَّ ذَهَبَ إِلَىٰٓ أَهْلِهِۦ يَتَمَطَّىٰٓ
|
تَکَبّرَ | ریشه کبر | مشتقات کبر | قَالَ فَٱهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَٱخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ ٱلصَّٰغِرِينَ
|
فره | ریشه فره | مشتقات فره | وَتَنْحِتُونَ مِنَ ٱلْجِبَالِ بُيُوتًا فَٰرِهِينَ
|
معانی مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی
«فَرِحَ»
الفَرَح: باز شدن دل و خاطر از شادى، بوسيله لذتى آنى و زود گذر و بيشتر در لذات بدنى است و لذا در آيات زير گفت:
وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ (22/ حديد).
فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا (26/ رعد).
ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ (75/ غافر).
حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا (44/ انعام).
فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (82/ غافر).
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ الْفَرِحِينَ (76/ قصص).
و در فرحناك شدن جز در آيات زير و موارد آن رخصت داده نميشود:
فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا (58/ يونس)
وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4/ روم).
مِفْرَاح: كسى كه زياد خرسند و شادمان است، شاعر گويد: و لست بِمِفْرَاحٍ اذا الخير مسنى/و لا جازع من صرفه المتقلب
مُفْرِح و مَفْرُوحٌ به: شاد كننده و چيزى كه باو شاد ميشوند.
رجلٌ مُفْرَحٌ: كسى كه زير بار قرض و وام پشتش خم شده، و در حديثى هست كه:
«لا يترك في الإسلام مُفْرَحٌ»گويى كه- إِفْرَاح در جلب شادمانى و در برطرف شدن شادى هر دو بكار ميرود، همانطور كه اشكاء- در جلب شكوى و شكايت و در برطرف كردن آن، پس مردى كه بسيار وامدار است شاديش از بين رفته، و از اين روى گفتهاند:
لا غم الا غم الدّين: هيچ غم و اندوهى غم نيست مگر غم قرض و وام.[۲]
«بَطَرَ»
البَطَر، حيرت و كم خردى كه انسان را در طغيان و ناسپاسى نعمت خداى و تن آسانى در وفاى به حق و سستى در أداى حقّ فرا مىگيرد و نعمت را در غير موردش صرف مىكند.
خداى فرمايد (بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ- 47/ انفال) [تمام آيه اينست (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ (يعنى مانند كسانى كه ديارشان (مكّه) را در حال طغيان و ناسپاسى نعمت با جلوه دادن غرور ترك نمودند، نباشيد زيرا آنان مىخواهند ديگران را از راه خدا باز گردانند، امّا خداى به آنچه مىكنيد محيط و آگاه است.] و آيه (بَطِرَتْ مَعِيشَتَها- 58/ قصص) كه اصلش- بطرت معيشته است كه فعل- بطرت از عمل واژه- معيشت- كه فاعل جمله است برگشته، و معيشت منصوب شده است معنى بطر به معنى- طرب- نزديك است زيرا- طرب- هم نوعى سبك سرى است كه بيشتر از غلبه و فرا گرفتن فرح و شادى زياد بر انسان رخ مىدهد كه اين معنى را در- ترح- نيز گفتهاند يعنى بشدّت اندوهگين شدن.
بَيْطَرَة- معالجه و مداواى ستوران و چهار پايان است.[۳]
«مَرَحَ»
مَرَح- شدت شادى است اما- فرح- افزونى و گستردگى آن است. در آيه گفت:
وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً- الاسراء/ 37كه مَرِحاً نيز خوانده شده يعنى در زمين سر مست و غرق در شادى عبور نكنيد اما- مَرْحَى- براى تعجب بكار ميرود.[۴]
«اختال»
خداى تعالى گويد: وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ- 94/ انعام).
خَوَّلْناكُمْ- يعنى آنچه را كه بشما بخشيدم.
يعنى: (آنچه را كه به شما بخشيدم ترك كرديد و پشت سر نهاديد، كنايه از فراموشى نعمتها و بخشايشهاى الهى است).
تَخْوِيل- در اصل بخشيدن نعمتهاى خداوند است يا بخششى كه براى كسى نعمتى شود و نيز بخشيدن آنچه را كه لازم است آن را تعهّد كند و بپردازد، چنانكه گويند:
فلان حال مال و خَائِلُ مال- يعنى او در سرپرستى و تعهّد نسبت بآن مال خوب اقدام مىكند و تيماردار خوبيست.
خَال- لباسى است بسيار نرم (برد يمانى) كه از نرمى تصوّر مىشود كه پوست حيوانات است و نيز:
خَال- نقطه سياه روى بدن كه مخالف رنگ بدن است و عيبى است در بدن.[۵]
«فَخَرَ»
الفَخْرُ: مباهات كردن در چيزهايى كه خارج از وجود انسان است، مثل باليدن به مال و جاه و مقام، و به چنان كسى ميگويند- الفخر- يعنى داراى فخر و تفاخر.
رجلٌ فَاخِر و فَخُور و فَخِير: بصورت مبالغه و زيادتى است، خداى تعالى گويد:
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18/ لقمان)فخرت فلانا على صاحبه افخره فخرا: حكم به برترى او بر دوستش دادم.
و هر چيز ارزشمند و نفيسى هم به فاخر تعبير شده است، مىگويند:
ثوب فاخر: جامهاى ارزنده و گرانقدر.
ناقة فخور: شترى بزرگ پستان و پر شير فَخّار: كوزهگر و سفالگر، و اين نام اسم صوت است يعنى وقتى در كوره سفال پزى ميدمند و بصورت كسى كه از تفاخر فرياد به گلو مىاندازد تصور شده است، خداى تعالى گويد:
مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14/ رحمن)[۶]
«أشَرَ»
الأَشَر يعنى شدّت سر خوشى و سر مستى، فعل آن- أَشِرَ يَأْشَرُ، أَشَراً- خداى تعالى فرمايد: (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ-؟ 26/ قمر) (يعنى بزودى خواهند دانست كه چه كسى متكبّر دروغ گوى و جاه طلب است).
أشر در معنى جاه طلب و سر خوش بليغتر و رساتر از معنى واژه- بطر- است ولى- بطر- در مورد فرح و شادى رساتر است حالت- بطر- اگر بيشتر اوقات بر احوال انسان غلبه داشته باشد ناپسند است و آنرا به- فرح- تعبير مىكنند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ- 76/ قصص) گاهى هم پسنديده و شايسته است هر گاه باندازه لازم و در جاى خود باشد چنانكه خداى فرمايد: (فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا- 58/ يونس) زيرا فرح در اينجا ناشى از سرور و شادى بر حسب حكم عقل است.
أَشَر- فرحى است كه بر حسب فرمان هوى و هوس انجام مىشود.
ناقة مِئْشِير- شترى با نشاط كه بر طريق تشبيه گفته شده يا شترى لاغر اندام- چنانكه گفتهاند- أَشَرْتُ الخشبة- يعنى چوب را نازك كردم.[۷]
«تَمَطّی»
خداى تعالى فرمود: ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى- القيامة/ 33 يعنى پشت كردن و با تكبر عبور كردن.
مَطِيَّة- مركب سوارى- امْتِطَاء- سوار شدن بر مركب- مِطْو- دوست قابل اعتماد كه وجه تسميهاش از همان پشتيبانى و پشت گرمى:.[۸]
«تَکَبّرَ»
الكَبِيرُ و الصغير: از نامهايى است كه به يكديگر نزديكند بطوريكه بعضى از آنها به اعتبار بعض ديگر بيان ميشود پس چيزى اگر تحقيقا كوچك است در جنب چيز ديگر آنطور است و اگر بزرگ است در كنار غير از خود و با مقايسه كوچكتر از خود، آنطور است.
واژههاى كَبِير و صغير يعنى بزرگ و كوچك، هم در كميت متصل مثل اجسام، مانند كثير و قليل هستند و هم در كميت منفصل مثل عدد بكار ميروند و چه بسا كه كثير و كبير با هم و بطور پى در پى در چيز واحدى جمع باشند با دو ديدگاه مختلف مثل آيه:
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ (219/ بقره).و كثير در هر دو معنى با هم خوانده شده (يعنى گناه بزرگ براى خمر و قمار) و اصلش اين است كه ابتداء در اجسام بكار ميرود و سپس در معانى، مثل آيات:
لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (49/ كهف).
وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ (61/ يونس).
و در آيه: يَوْمَ الْحَجِ الْأَكْبَرِ (3/ توبه) جز اين نيست كه حج را با صفت اكبر يعنى بزرگتر وصف كرده است تا هشدار و آگاهى بر اين باشد كه «عمره» حج كوچكتر است، چنانكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
«العمرة هي الحجّ الأصغر».
واژههاى كَبِير و أَكْبَر گاهى به اعتبار زمانى كه در آن هست گفته ميشود مثل عبارت:
فلان كبير: يعنى كهنسال است، و مثل آيات:
إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما (23/ اسراء)وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ (266/ بقره).
وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ (50/ آل عمران)از واژه كبير كلماتى به معنى مقام و منزلت در نظر گرفته شده، مثل آيات:
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ (19/ انعام).
الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (9/ رعد).
و در آيه: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ (58/ انبياء)ناميدن بت بزرگ مشركين با واژه كبير بنا بر اعتقادى است كه آنها نسبت به آن داشتند نه اينكه در حقيقت از جهت قدر و منزلت و بزرگى آن باشد و بر اين اساس است آيه:
بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا (63/ انبياء) و نيز واژه اكابر در آيه:
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها (123/ انعام) يعنى رؤساى آنها.
و در آيه: إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ (71/ طه)يعنى رئيس شماست و از اينجهت مىگويند: ورثه كَابِراً عن كَابِرٍ- يعنى بزرگى از بزرگى ديگر آنرا ارث برده است به معنى پدرى ارزشمند از پدرى مثل خودش.
كَبيرَةً: براى هر گناهى كه عقوبتش سنگين و بزرگ است معمول شده و بكار ميرود، جمعش- كبائر- است، در آيه گفت:
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ (32/ نجم)و در آيه: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ (31/ نساء)گفته شده مقصود از- كبائر- شرك است بنا بر آيه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (13/ لقمان).
و نيز گفتهاند- كَبَائِر- در آيه اخير شرك و ساير گناهان هلاكت بارى است كه مثل زنا و قتل نفس حرام شده است و لذا گفت:
إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31/ اسراء)- كشتن فرزندانشان بدست خويش گناهى بس بزرگ است).
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (219/ بقره)
واژه- كَبِيرَة- در چيزى كه انسان را به سختى مىاندازد بكار ميرود مثل آيات: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ (45/ بقره)
كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ (13/ شورى)
وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ (35/ انعام).
كَبُرَتْ كَلِمَةً (5/ كهف)
در اين آيه هشدارى است بر بزرگى گناه آن سخن شرك آميز در ميان ساير گناهان و نيز تنبيهى است بر سنگين بودن عقوبت آن و لذا گفت:
كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ (35/ غافر). و در آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ (11/ نور) اشاره به كسى است كه حديث افك را بوقوع آورد و نيز تنبيهى است بر اينكه هر كسى سنت قبيحى را بوجود آورد و پايهگزارى كند كه باعث پيروى ديگران از آن سنت زشت شود گناهش بزرگتر است.
و در آيه: إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ (56/ غافر) يعنى مگر كسى كه تكبر ميورزد و نيز گفتهاند:
ما هُمْ بِبالِغِيهِ (56/ غافر) يعنى در سن و عمر خويش به كار بزرگى نميرسند مثل آيه:
وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ (11/ نور).
كِبْر و تَكَبُّر و اسْتِكْبَار- در معنى به هم نزديكند، پس كبر حالتى است كه انسان با بزرگ ديدن خويش به آن صفت مخصوص ميشود و همانست كه انسان جان و وجود خويش را از غير خويش بزرگتر مىبيند، بزرگترين و سنگينترين تكبرها، تكبر بر خداوند در خوددارى از قبول حق و عدم اقرار به آن در پرسش است.
اسْتِكْبَار- دو وجه دارد:
اول- اينستكه انسان قصد كند و بخواهد كه بزرگ شود و اگر اين حالت در مورد چيزى كه لازم و واجب ميشود يا در مكان و زمانى كه بزرگى و استكبار در آن واجب است باشد آن استكبار، محمود و پسنديده است.
دوم- استكبار در افزون طلبى، و برترى جوئى بطوريكه از نفس و وجود او چيزى كه شايسته او نيست و از آن او نيست آشكار شود كه اين استكبار، مذموم و ناپسند است و بر همين اساس است آياتى كه در قرآن وارد شده است و همانست كه خداى تعالى در مورد شيطان گفت:
أَبى وَ اسْتَكْبَرَ (34/ بقره).
أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ (87/ بقره)وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7/ نوح).
اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ (43/ فاطر).
فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ (15/ فصلت).
تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ (20/ احقاف).
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ (40/ اعراف) قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48/ اعراف).
فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (47/ غافر).
كه در آيه اخير مستكبرين را با ضعفاء مقابل قرار داده تا هشدارى باشد بر اينكه استكبار آنها از نيروى بدنى و مالى آنها بوده كه ضعيفان فاقد آنند و خود را ناتوان ساخته اند.
و در آيه: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا 75/ اعراف) در اين جا مستكبرين در برابر مستضعفين قرار دارند، و در آيه ديگر علت استكبارشان را در اثر جرم و گناه ميداند ميگويد:
فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133/ اعراف) بكار بردن واژه استكبار در مورد مجرمين براى اين است كه آنها در خود بزرگ بينى و تكبر و خود- پسنديشان كه بدون صلاحيت و شايستگى است بزرگى مىورزند و نيز از شنيدن و گوش فرا دادن به آيات خداى با تصور بزرگى در باره خويش، خود را عظيم و بزرگ مىدانستند و با عبارت: وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133/ اعراف) هشدار و خبر ميدهد بر اينكه آن گناهان، آنها را به استكبار و جرم و گناه بيشتر، چنانكه قبلا گفته شد وا داشته است و اين امر يعنى استكبار و جرم و گناه چيزى نيست كه از آنها بطور حدوث و ناگهانى سر بزند بلكه از قبل عادت آنها چنين بوده، خداى تعالى گفت: فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22/ نحل) و بعدش گفت: إِنَّهُ لا يُحِبُ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23/ نحل).
پس مستكبرين همانها هستند كه ايمان به آخرت نمىآورند و دلهاشان انكار كننده آن است.
تَكَبُّر هم دو وجه دارد:
اول- تكبر پسنديده و شايسته، و آن اينستكه افعال نيك در حقيقت آنقدر در كسى زياد باشد كه افزون بر نيكيهاى غير از اوست و بر اين معنى خداى تعالى با واژه تكبر توصيف شده است.
در آيه: الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ (23/ حشر).
دوم- تكبر مذموم و ناپسند، اينستكه بزرگى با تكلف و زحمت همراه
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 295
باشد و انسان بيش از شخصيت خويش آن بزرگى را طلب كند و نخواهد بزرگش بدانند و اين حالت عامه مردم است، مثل آيات:
فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72/ زمر)كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).
پس كسى كه با تكبر در معنى اول آن وصف شود پسنديده است و كسى كه با صفت دوم وصف شود ناپسند است ولى آيه زير دلالت دارد بر اينكه اگر انسانى با واژه تكبر توصيف شود و مذموم هم نباشد صحيح است، و در آيه: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ.(46/ اعراف) پس متكبرين بغير حق را آنطور قرار داده و معرفى نموده است، (نه متكبر به حق را). در آيه: عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر). واژه قلب به متكبرين ستم پيشه اضافه شده كه هر كسى قلب را در اين آيه با تنوين حرف (ب) بخواند متكبر را صفت قلب قرار داده است كِبْرِيَاء: متعالى بودن و برتر بودن از انقياد است كه استحقاق آنرا غير خدا ديگرى ندارد، پس گفت: وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (37/ جاثيه). بنا بر آنچه گفتيم از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه خداى تعالى مىگويد:
«الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى فى واحد منهماقَصَمْتُهُ» خداى تعالى گفت: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ (78/ يونس)أَكْبَرْتُ الشّيءَ: آن را بزرگ يافتم، در آيه: فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ (31/ يوسف) تَكْبِير: در همان معنى يعنى براى تعظيم خداى تعالى است كه گفته ميشود: «اللَّهُ أَكْبَرُ» و همچنين تكبير براى پرستش خداى و ادراك بزرگى اوست و بر اين اساس گفت: وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ (185/ بقره).
وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111/ اسراء).
و در آيه: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (57/ غافر)اشارهاى است به شگفتىهاى صنع خداوند و حكمتش كه آسمانها و زمين را به آن حكمت مخصوص كرده است.
و در آيه: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (191/ آل عمران) يعنى آن حكمت و صنع را جز عده كمى كه با واژه تفكر توصيفشان كرده است نميدانند ولى بزرگى و عظمت جسمى آسمانها و زمين را بيشترشان ميدانند و حس ميكنند.و آيه: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى (16/ دخان) هشدارى است بر اينكه هر آنچه را از عذاب كه در دنيا و برزخ به كفار ميرسد در جنب عذاب آنروز يعنى عذاب قيامت كوچك است.
كُبَار: رساتر و بليغتر از- كبير- است و- كُبَّار- با تشديد حرف (ب) از آنهم بليغتر است.
در آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22/ نوح)[۹]
«فره»
فره (بر وزن فرس) بمعنى خود پسندى است اسم فاعل آن فره (بر وزن كتف) آيد.
فراهة بمعنى حذاقت، خفّت و ماهر بودن و نشاط است اسم فاعل آن فاره است چنانكه در مجمع گفته وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ شعراء: 149. فارِهِينَ را حاذقين و ماهرين معنى كردهاند يعنى از كوهها خانهها ميتراشيد در حاليكه در اين كار ماهريد بعضى آنرا متكبران معنى كردهاند.
ناگفته نماند: فراهة بمعنى سبكى و نشاط نيز آمده است لذا بعيد نيست كه مراد از آن در آيه آسودگان باشد كه نوعى سبكى است و در آيه ديگر بجاى فارِهِينَ آمِنِينَ آمده وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ حجر: 82. و هر دو آيه درباره قوم ثمود است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن بكار رفته و فارِهِينَ- فرهين هر دو خوانده شده است.[۱۰]
ارجاعات
- ↑ لغت نامه دهخدا , ص767
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 32-31
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 280-279
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 215
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 651
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 24-22
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 176
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 233-232
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 299-287
- ↑ قاموس قرآن، ج5، ص: 171-170