تدبیر کردن (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «== مترادفات قرآنی ؟ == مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ». == مترادفات «» در قرآن == {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- | |ریشه ؟ |مشتقات ؟ | |- | |ریشه ؟ |هون (...» ایجاد کرد) |
|||
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== مترادفات قرآنی | == مترادفات قرآنی تدبیر کردن == | ||
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از | مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دَبّر»، «کاد»، «مکر»، «حیلة». | ||
== مترادفات | == مترادفات «تدبیر کردن» در قرآن == | ||
{| class="wikitable" | {| class="wikitable" | ||
|+ | |+ | ||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
!نمونه آیات | !نمونه آیات | ||
|- | |- | ||
| | |دَبّر | ||
|[[ | |[[دبر (ریشه)|ریشه دبر]] | ||
|[[ | |[[دبر (واژگان)|مشتقات دبر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=10|Ayah=31}} | ||
|- | |- | ||
| | |کاد | ||
|[[ | |[[کید (ریشه)|ریشه کید]] | ||
|[[ | |[[کید (واژگان)|مشتقات کید]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=12|Ayah=76}} | ||
|- | |- | ||
| | |مکر | ||
| | |[[مکر (ریشه)|ریشه مکر]] | ||
| | |[[مکر (واژگان)|مشتقات مکر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=3|Ayah=54}} | ||
|- | |||
|حیلة | |||
|[[حیل (حیله)|ریشه حول]] | |||
|[[حول (واژگان)|مشتقات حول]] | |||
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=98}} | |||
|} | |} | ||
== معانی مترادفات قرآنی | == معانی مترادفات قرآنی تدبیر کردن== | ||
=== «دَبّر» === | |||
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است. | |||
خداى تعالى گويد: | |||
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند). | |||
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان. | |||
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است. | |||
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!. | |||
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل: | |||
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى. | |||
خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. | |||
و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود. | |||
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود). | |||
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند: دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد. | |||
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت. | |||
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است). | |||
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است). | |||
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند. | |||
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود. | |||
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد). | |||
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند). | |||
پيامبر عليه السّلام فرمود: | |||
(لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا). | |||
يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد). | |||
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود). | |||
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى). | |||
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند. | |||
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است). | |||
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها. | |||
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است. | |||
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است. | |||
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند. | |||
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است. | |||
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن. | |||
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو. | |||
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده. | |||
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده. | |||
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور. | |||
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد. | |||
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است. | |||
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها | |||
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود. | |||
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد. | |||
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 658-655</ref> | |||
=== «کاد» === | |||
الْكَيْد: نوعى از حيلهگري و چارهجوئى است كه به دو معنى ناپسند و پسنديده بكار ميرود، هر چند كه بصورت ناپسند و مذموم بيشتر معمول است. | |||
هم چنين واژههاى- استدراج و مكر در همان معنى است كه گاهى پسنديده است در آيه گفت: | |||
كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ- 76/ يوسف. | |||
در مورد گم نمودن پيمانهاى بود كه بدستور يوسف به برادرانش با آن غله دادند و آنرا در كيسه برادر كوچكش قرار دادند تا او را نگهدارند و خداوند ميگويد، چنين روشى براى روشن نمودن ديگر برادرانش به كار ناهنجارى كه قبلا در باره او نموده بودند به يوسف آموختيم و الهام كرديم). | |||
در آيه گفت:وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ- 183/ اعراف). | |||
در مورد اين آيه بعضى از علماء گفتهاند، «منظور از كيد در اين آيه- عذاب- است اما صحيح آن اينست كه همان مهلت دادن است كه با تكذيب نمودن آيات خداى بناچار سرنوشتشان با عمر زياد هم به عذاب ميانجامد، مثل آيه: | |||
إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً، 178/ آل عمران. | |||
و در آيه 52 سوره يوسف نتيجه گناهان اينگونه افراد را با آيه. | |||
أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ 52/ يوسف بيان ميكند. | |||
دو آيه آخر كه ويژه خيانت كاران است آگاهي و هشدارى است بر اينكه كيد و چارهجوئى خائنين سرنوشتى نكبت بار دارد و خدا هدايتشان نخواهد كرد ولى كيد و چارهجوئى كسيكه قصد خيانت ندارد مشمول هدايت خدا خواهد بود، كه كارش بخوبى و فرجام نيك ميرسد. | |||
و آيه- لَأَكِيدَنَ أَصْنامَكُمْ 57/ انبياء. | |||
يعنى محققا به بتهاتان بدى ميرسد. | |||
و آيه- فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ- 98/ صافات. | |||
(مربوط به نيات سوء و كيد و مكر مخالفين حضرت ابراهيم عليه السّلام است كه خداوند نيرنگ آنها را باطل كرد و آتش بر ابراهيم عليه السّلام سرد و سلامت شد). | |||
و آيه- فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ- 29/ مرسلات. | |||
خطاب به كسانى است كه در دنيا خود را زيركتر و از همه داناتر ميدانند اما آيات خدا و قيامت را تكذيب مينمايند كه در قيامت به آنها ميگويند اكنون اگر مكر و حيلهاى داريد انجام دهيد و آيات- كَيْدُ ساحِرٍ- فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ- 9 و 10/ طه. ميگويند- فلان يَكِيدُ بنفسه- يعنى در حال نزع و جان دادن است، و كاد الزنده يعنى چوب آتش زنه آتشش كم و كند است. | |||
فعل كَادَ براى فعل و كارى كه انجامش نزديك است وضع شده است ميگويند- كاد يفعل- در وقتى بكار ميرود كه كارى تاكنون انجام نشده و نزديك به انجام است، ولى هر گاه با حرف (نفى) همراه باشد، احتمال انجامش نزديك است و هم چنين در كارى كه نزديك است انجام نشود و واقع نگردد. مثل: | |||
آيه- لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا- 74/ اسراء): اشاره به توجه خداوند نسبت به پيامبر است كه ميگويد- اگر ترا ثابت قدم نميگردانيديم نزديك بود كه بآنان اندك تمايلى و اعتمادي پيدا كنى- كه در اين آيه روش فريبكارانه غير مؤمنين را به مؤمنين تذكر ميدهد تا از آنان ايمن باشند). | |||
آيات ديگرى كه از اين واژه در آن بكار رفته عبارتند از: وَ إِنْ كادُوا 82/ اسراء- تَكادُ السَّماواتُ 90/ مريم- يَكادُ الْبَرْقُ 14/ بقره- يَكادُونَ يَسْطُونَ 72/ حج- إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ 56/ صافات).هر گاه حرف (نفى) قبل از- كاد- يا بعد از آن باشد در معنى آن فرقى نخواهد داشت، مثل آيه: وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ 71 بقره لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ 78/ نساء.حرف نفى (ان) كمربا- كاد- بكار ميرود مگر بضرورت شعرى. شاعر ميگويد:قد كاد من طول البلى أن يمحصا يعنى- ميگذرد و فرسوده ميشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 93-90</ref> | |||
=== «مکر» === | |||
مَكْر يعنى با حيله و نيرنگ كسى را از مقصدش دور كنند و برگردانند كه دو گونه است- مكر پسنديده كه بوسيله آن قصد كار خوبى بشود در اين معنى گفت: وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ- آل عمران/ 54 و مكر و حيله مذموم و ناپسند كه كسى كار زشتى را قصد كند.وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ- فاطر 43. و وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا- الانفال/ 30.و فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ- النمل/ 51. | |||
اما در مورد حيله خوب و بد آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً- النمل/ 50. بعضى گفتهاند- مكرى كه از سوى خدا براى كار نيك است همان مهلت دادن به بنده است تا از امور دنيائى و متاع دنيوى بهرهمند شده و تمكين يابد و جزايش را ببيند. | |||
از اين جهت على عليه السّلام فرمود: «من وسع عليه دنياه و لم يعلم انّه مكر به فهو مخدوع عن عقله». يعنى كسى كه دنيا برايش توسعه داشت و نفهميد كه بدست آوردن افزون بر نياز از متاع دنيا براى او فريبى است كه گرفتار نيرنگش شد، و براى كار نيك چنين وضعى دارد نه پرداختن به اعمال قبيح چنين كسى عقلش او را فريب داده كم خرد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 238-237</ref> | |||
=== «حیلة» === | |||
اصل حَوْل- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مىگويند: | |||
حَالَ الشّيء، يَحُولُ، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد. | |||
اسْتَحَالَ- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفتهاند: | |||
حَالَ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد. | |||
خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مىكند و مىرساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مىكند و در اين باره گفتهاند: و در آيه (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد. | |||
و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفتهاند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مىرساند و بخودش وا مىگذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمىداند و نمىتواند بياموزد. | |||
حَوَّلْتُ الشّيء فَتَحَوَّلَ- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن. | |||
أَحَلْتُ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم. | |||
حَوَّلْتُ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى. | |||
لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چارهاى و راهى داشت دگرگون مىشد. | |||
خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف). | |||
يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمىخواهند، و نمىجويند). | |||
حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير. | |||
الحَوْل- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مىگردد و منقلب مىشود. | |||
(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است). | |||
خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ- 233/ بقره). | |||
(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات: | |||
حَالَتِ السّنة تَحُولُ- يعنى سال گرديد و گذشت. | |||
حَالَتِ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد. | |||
أَحَالَتْ و أَحْوَلَتْ- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت. | |||
أَحَالَ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد. | |||
حَالَتِ النّاقة تَحُولُ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمىشود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست. | |||
حَال- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مىشود و به او اختصاص مىيابد. | |||
حَوْل- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانهاى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مىآيد. | |||
و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست). | |||
حَوْل الشّيء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد. | |||
خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ- 7/ غافر). | |||
الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مىشود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مىرود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده: | |||
(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ- با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مىنماياند و بر مىگرداند:هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است. | |||
حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است. | |||
و از اين معانى عبارت- رجل حُوَل- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و امّا مُحَال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد. | |||
اسْتَحَالَ الشّيء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد. | |||
حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد. | |||
و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل:- بچّه شتر مادّهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مىشود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است. | |||
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن). | |||
سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه. | |||
واژه حَال- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در عرف منطقيّون- حَال- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مىشود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 568-564</ref> | |||
== ارجاعات == | == ارجاعات == | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۲
مترادفات قرآنی تدبیر کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دَبّر»، «کاد»، «مکر»، «حیلة».
مترادفات «تدبیر کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
دَبّر | ریشه دبر | مشتقات دبر | قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ ٱلسَّمْعَ وَٱلْأَبْصَٰرَ وَمَن يُخْرِجُ ٱلْحَىَّ مِنَ ٱلْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ ٱلْمَيِّتَ مِنَ ٱلْحَىِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ
|
کاد | ریشه کید | مشتقات کید | فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَآءِ أَخِيهِ ثُمَّ ٱسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِيهِ كَذَٰلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دِينِ ٱلْمَلِكِ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَٰتٍ مَّن نَّشَآءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ
|
مکر | ریشه مکر | مشتقات مکر | وَمَكَرُوا۟ وَمَكَرَ ٱللَّهُ وَٱللَّهُ خَيْرُ ٱلْمَٰكِرِينَ
|
حیلة | ریشه حول | مشتقات حول | إِلَّا ٱلْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلْوِلْدَٰنِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا
|
معانی مترادفات قرآنی تدبیر کردن
«دَبّر»
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است.
خداى تعالى گويد:
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند).
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان.
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است.
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!.
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل:
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى. خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود.
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند: دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است).
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند).
پيامبر عليه السّلام فرمود:
(لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا).
يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد).
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود).
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند.
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است.
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد.
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود.
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.[۱]
«کاد»
الْكَيْد: نوعى از حيلهگري و چارهجوئى است كه به دو معنى ناپسند و پسنديده بكار ميرود، هر چند كه بصورت ناپسند و مذموم بيشتر معمول است.
هم چنين واژههاى- استدراج و مكر در همان معنى است كه گاهى پسنديده است در آيه گفت:
كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ- 76/ يوسف.
در مورد گم نمودن پيمانهاى بود كه بدستور يوسف به برادرانش با آن غله دادند و آنرا در كيسه برادر كوچكش قرار دادند تا او را نگهدارند و خداوند ميگويد، چنين روشى براى روشن نمودن ديگر برادرانش به كار ناهنجارى كه قبلا در باره او نموده بودند به يوسف آموختيم و الهام كرديم).
در آيه گفت:وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ- 183/ اعراف).
در مورد اين آيه بعضى از علماء گفتهاند، «منظور از كيد در اين آيه- عذاب- است اما صحيح آن اينست كه همان مهلت دادن است كه با تكذيب نمودن آيات خداى بناچار سرنوشتشان با عمر زياد هم به عذاب ميانجامد، مثل آيه:
إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً، 178/ آل عمران.
و در آيه 52 سوره يوسف نتيجه گناهان اينگونه افراد را با آيه.
أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ 52/ يوسف بيان ميكند.
دو آيه آخر كه ويژه خيانت كاران است آگاهي و هشدارى است بر اينكه كيد و چارهجوئى خائنين سرنوشتى نكبت بار دارد و خدا هدايتشان نخواهد كرد ولى كيد و چارهجوئى كسيكه قصد خيانت ندارد مشمول هدايت خدا خواهد بود، كه كارش بخوبى و فرجام نيك ميرسد.
و آيه- لَأَكِيدَنَ أَصْنامَكُمْ 57/ انبياء.
يعنى محققا به بتهاتان بدى ميرسد.
و آيه- فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ- 98/ صافات.
(مربوط به نيات سوء و كيد و مكر مخالفين حضرت ابراهيم عليه السّلام است كه خداوند نيرنگ آنها را باطل كرد و آتش بر ابراهيم عليه السّلام سرد و سلامت شد).
و آيه- فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ- 29/ مرسلات.
خطاب به كسانى است كه در دنيا خود را زيركتر و از همه داناتر ميدانند اما آيات خدا و قيامت را تكذيب مينمايند كه در قيامت به آنها ميگويند اكنون اگر مكر و حيلهاى داريد انجام دهيد و آيات- كَيْدُ ساحِرٍ- فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ- 9 و 10/ طه. ميگويند- فلان يَكِيدُ بنفسه- يعنى در حال نزع و جان دادن است، و كاد الزنده يعنى چوب آتش زنه آتشش كم و كند است.
فعل كَادَ براى فعل و كارى كه انجامش نزديك است وضع شده است ميگويند- كاد يفعل- در وقتى بكار ميرود كه كارى تاكنون انجام نشده و نزديك به انجام است، ولى هر گاه با حرف (نفى) همراه باشد، احتمال انجامش نزديك است و هم چنين در كارى كه نزديك است انجام نشود و واقع نگردد. مثل:
آيه- لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا- 74/ اسراء): اشاره به توجه خداوند نسبت به پيامبر است كه ميگويد- اگر ترا ثابت قدم نميگردانيديم نزديك بود كه بآنان اندك تمايلى و اعتمادي پيدا كنى- كه در اين آيه روش فريبكارانه غير مؤمنين را به مؤمنين تذكر ميدهد تا از آنان ايمن باشند).
آيات ديگرى كه از اين واژه در آن بكار رفته عبارتند از: وَ إِنْ كادُوا 82/ اسراء- تَكادُ السَّماواتُ 90/ مريم- يَكادُ الْبَرْقُ 14/ بقره- يَكادُونَ يَسْطُونَ 72/ حج- إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ 56/ صافات).هر گاه حرف (نفى) قبل از- كاد- يا بعد از آن باشد در معنى آن فرقى نخواهد داشت، مثل آيه: وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ 71 بقره لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ 78/ نساء.حرف نفى (ان) كمربا- كاد- بكار ميرود مگر بضرورت شعرى. شاعر ميگويد:قد كاد من طول البلى أن يمحصا يعنى- ميگذرد و فرسوده ميشود.[۲]
«مکر»
مَكْر يعنى با حيله و نيرنگ كسى را از مقصدش دور كنند و برگردانند كه دو گونه است- مكر پسنديده كه بوسيله آن قصد كار خوبى بشود در اين معنى گفت: وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ- آل عمران/ 54 و مكر و حيله مذموم و ناپسند كه كسى كار زشتى را قصد كند.وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ- فاطر 43. و وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا- الانفال/ 30.و فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ- النمل/ 51.
اما در مورد حيله خوب و بد آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً- النمل/ 50. بعضى گفتهاند- مكرى كه از سوى خدا براى كار نيك است همان مهلت دادن به بنده است تا از امور دنيائى و متاع دنيوى بهرهمند شده و تمكين يابد و جزايش را ببيند.
از اين جهت على عليه السّلام فرمود: «من وسع عليه دنياه و لم يعلم انّه مكر به فهو مخدوع عن عقله». يعنى كسى كه دنيا برايش توسعه داشت و نفهميد كه بدست آوردن افزون بر نياز از متاع دنيا براى او فريبى است كه گرفتار نيرنگش شد، و براى كار نيك چنين وضعى دارد نه پرداختن به اعمال قبيح چنين كسى عقلش او را فريب داده كم خرد است.[۳]
«حیلة»
اصل حَوْل- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مىگويند:
حَالَ الشّيء، يَحُولُ، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد.
اسْتَحَالَ- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفتهاند:
حَالَ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد.
خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مىكند و مىرساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مىكند و در اين باره گفتهاند: و در آيه (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد.
و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفتهاند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مىرساند و بخودش وا مىگذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمىداند و نمىتواند بياموزد.
حَوَّلْتُ الشّيء فَتَحَوَّلَ- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن.
أَحَلْتُ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم.
حَوَّلْتُ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى.
لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چارهاى و راهى داشت دگرگون مىشد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف).
يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمىخواهند، و نمىجويند).
حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير.
الحَوْل- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مىگردد و منقلب مىشود.
(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است).
خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ- 233/ بقره).
(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات:
حَالَتِ السّنة تَحُولُ- يعنى سال گرديد و گذشت.
حَالَتِ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد.
أَحَالَتْ و أَحْوَلَتْ- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت.
أَحَالَ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد.
حَالَتِ النّاقة تَحُولُ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمىشود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست.
حَال- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مىشود و به او اختصاص مىيابد.
حَوْل- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانهاى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مىآيد.
و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست).
حَوْل الشّيء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ- 7/ غافر).
الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مىشود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مىرود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده:
(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ- با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مىنماياند و بر مىگرداند:هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است.
حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است.
و از اين معانى عبارت- رجل حُوَل- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و امّا مُحَال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد.
اسْتَحَالَ الشّيء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد.
حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد.
و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل:- بچّه شتر مادّهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مىشود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است.
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن).
سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه.
واژه حَال- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در عرف منطقيّون- حَال- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مىشود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.[۴]