نازا (مترادف): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی نازا== «'''نازا'''»؛ مادۀ هر حيوان كه زاينده نباشد. عقيم. سترون. نازاينده.<ref>لغت نامه دهخدا, ج2 , ص2918</ref> مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عاقر»، «عقیم». ==مترادفات «نازا» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !م...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[عقر (ریشه)|ریشه عقر]] | |[[عقر (ریشه)|ریشه عقر]] | ||
|[[عقر (واژگان)|مشتقات عقر]] | |[[عقر (واژگان)|مشتقات عقر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=91|Ayah=14}} | ||
|- | |- | ||
|عقیم | |عقیم | ||
|[[عقم (ریشه)|ریشه عقم]] | |[[عقم (ریشه)|ریشه عقم]] | ||
|[[عقم (واژگان)|مشتقات عقم]] | |[[عقم (واژگان)|مشتقات عقم]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=42|Ayah=50}} | ||
|} | |} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۴۹
مترادفات قرآنی نازا
«نازا»؛ مادۀ هر حيوان كه زاينده نباشد. عقيم. سترون. نازاينده.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عاقر»، «عقیم».
مترادفات «نازا» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
عاقر | ریشه عقر | مشتقات عقر | فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمْ فَسَوَّىٰهَا
|
عقیم | ریشه عقم | مشتقات عقم | أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَإِنَٰثًا وَيَجْعَلُ مَن يَشَآءُ عَقِيمًا إِنَّهُۥ عَلِيمٌ قَدِيرٌ
|
معانی مترادفات قرآنی نازا
«عاقر»
عُقْرُ الحوضِ و عُقْر الدّار و غيرهما: اصل و پايه حوض يا وسط خانه و غير از آنها.
له عَقْرٌ: اساس و بنيانى دارد گفته شده:
«ما غزي قوم في عُقْر دارهم قطّ إلّا ذلّوا»
للقصر عُقْرَة: آن قصرى بناى بلند و مركزى دارد.
عَقَرْتُهُ: به ريشهاش زدم، مثل- رأسته: به سرش زدم و از اين معنى است عبارت:
عَقَرْتُ النّخلَ: خرما بن را از ريشه بريدم.
عَقَرْتُ ظهرَ البعيرِ فانْعَقَرَ: پشت شتر را زخم كرد و مجروح شد.
گفت: (فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ- 65/ هود)(فَتَعاطى فَعَقَرَ- 29/ قمر)
و از اين معنى عبارت: سرج مُعْقَر: زين و برگى كه پشت ستور را مجروح كند، استعاره شده است. كلبٌ عَقُور: سگ گزنده.
رجلٌ عَاقِر و امرأة: مرد و زن عقيم و نازا گويى كه نطفه را ضايع مىكنند و از بين مىبرند. (عَاقِر: در صفت مرد و زن يكى است.) در آيات:
(وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً- 5/ مريم).
(امْرَأَتِي عاقِرٌ: 4/ آل عمران)
قد عَقَرَتْ: آن زن نازا شد و ديگر زائيد. عُقْر: آخرين فرزند.
بيضةُ العُقْرِ: آخرين تخمى كه مرغ مىگزارد.
عُقَار: خمر و مى: براى اينكه وجودش عقل را مىكشد و زائل مىكند.
مُعَاقَرَة: خمر خوارى و نيز- عُقْر: قسمتى از گله جمع شده گوسفندان كه تشبيهى است به كوشك.
رفع فلان عَقِيرَتَه: صدايش را بلند كرد و به زارى بانگ برداشت اين معنى براى اين است كه روايت شده مردى پايش قطع شد و صداى ضجّه و زارى بلند كرد و سپس واژه- عُقِرَ- بطور استعاره در هر صداى بلند بكار مىرود. عَقَاقِير: دواهاى در هم آميخته، مفردش- عَقَّار.[۲]
«عقیم»
اصل- عُقْم- خشكى و يبوستى است كه مانع از پذيرش اثر است. عَقُمَتْ مفاصلُهُ: مفصلهايش خشك شد.
داءٌ عُقَام: دردى كه بهبودى نمىيابد.
عَقِيم: زنى نازا كه نطفه نمىپذيرد، مىگويند: عَقِمَتِ المرأةُ و الرّحم آن زن و رحمش عقيم شد.
گفت: (فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ- 29/ ذاريات)(به چهره خود سيلى زد و گفت پير زنى نازايم)
ريحٌ عَقِيم: اگر به معنى اسم فاعل باشد صحيح است يعنى بادى كه ابرى و درختى را لقاح نمىكند و اگر هم به معنى مفعول باشد درست است مثل عبارت:
عَجُوزٌ عَقِيمٌ: پير زنى كه اثر خير نمىپذيرد در وقتى كه چيزى در او اثر نكند و متأثّر از چيزى نشود بناچار بارى نمىدهد و تأثيرى نمىگزارد، خداى تعالى گويد: (إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ- 41/ ذاريات) (وقتى كه آن باد خشك كننده را بر قوم عاد كه فساد مىكردند فرستاديم) يومٌ عَقِيم: روزى كه فرحى و سرورى در آن نيست (محنتزا).[۳]