مس (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

از قرآن پدیا
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
== مترادفات قرآنی مس ==
== مترادفات قرآنی مس ==
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ».
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قطر»، «مُهل».


== مترادفات «مس» در قرآن ==
== مترادفات «مس» در قرآن ==
خط ۱۰: خط ۱۰:
!نمونه آیات
!نمونه آیات
|-
|-
|
|قطر
|[[یسر (ریشه)|ریشه ؟]]
|[[قطر (ریشه)|ریشه قطر]]
|[[یسر (واژگان)|مشتقات ؟]]
|[[قطر (واژگان)|مشتقات قطر]]
|
|{{AFRAME|Surah=34|Ayah=12}}
|-
|-
|
|مُهل
|[[هون (ریشه)|ریشه ؟]]
|[[مهل (ریشه)|ریشه مهل]]
|[[هون (واژگان)|مشتقات ؟]]
|[[مهل (واژگان)|مشتقات مهل]]
|
|{{AFRAME|Surah=18|Ayah=29}}
|-
|
|
|
|
|}
|}


== معانی مترادفات قرآنی مس==
== معانی مترادفات قرآنی مس==
=== «قطر» ===
القُطْرُ: جانب و كنار، جمعش- أَقْطَار، در آيات:
إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (33/ رحمن).
وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ‏ أَقْطارِها (14/ احزاب).
قَطَرْتُهُ‏: او را به پهلو افكندم.
تَقَطَّرَ: به پهلو افتاد و زمين خورد. و از اين معنى است عبارت:
قَطَرَ المطرُ: يعنى باران، قطره قطره فرو ريخت و لذا باران- قَطْر- ناميده شده.
تَقَاطَرَ القومُ: آن مردم مثل دانه‏هاى باران به ترتيب و پشت سر هم آمدند.
قِطَارُ الإبل: رديف و قطار شتران كه از همان معنى است، مى‏گويند:
الإنفاضُ‏ يَقْطِرُ الجَلَبَ‏: وقتى كه قومى مستمند و درويش شدند و توشه آنها كم شد كارشان به قطره قطره دوشيدن منجر ميشود، اين ضرب المثل در وقتى گفته ميشود كه مردمى به تنگ‏دستى دچار شوند و شترانشان را يكى يكى رديف كنند تا آنها را بفروشند.
قَطِرَانٌ‏: ماده‏اى است صمغى كه از درخت كاج و امثال آن قطره قطره مى‏چكد، در آيه: سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ‏ (50/ ابراهيم) كه (من قطر آن) خوانده شده، يعنى جامه دوزخيان و پوشش آنها از مس گداخته است كه حرارتش به بدن نزديك است [پيراهن مسين و گداخته‏].
و گفت: آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ‏ قِطْراً (96/ كهف) يعنى مسى ذوب شده و گداخته.
و در آيات: وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ‏) (75/ آل عمران).
وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَ‏ قِنْطاراً (20/ نساء).
قَنَاطِير: جمع‏ قَنْطَرَة است و- قنطرة- مالى است كه به وسيله آن گذران و عبور زندگى ميسور است و تشبيهى است به قَنْطَرَة- يعنى پل كه نسبت به خودش مقدار آن مال، نامحدود است [يعنى هر مال افزونى بر اندازه‏] و بر حسب اضافه شدن مقدارش معين ميشود مثل غنى يا بى‏نيازى چه بسا انسانى با اندك مالى مستغنى است و ديگرى با مال زياد هم بى‏نياز و مستغنى نميشود.
چيزى كه در اندازه و مقياس- قنطره- گفتيم براى اين است كه در حد و اندازه آن اختلاف است گفته‏اند: قَنْطَرَة- چهل- أوقيه- است.
حسن مى‏گويد: يك قنطرة معادل 1200 دينار است و نيز گفته‏اند به اندازه يك پوست گاو دوخته شده [مشكى و خيكى پر از پول‏] و غير از اين مقدارها، اين سخنان مثل اختلافى است كه در حد غنى هست. در آيه: وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ (14/ آل عمران) يعنى مجموعه‏اى كه قنطار قنطار است [قنطار قنطار يا دينار دينار بهمان معنى است كه در زبان پارسى مى‏گوئيم خروار خروار] مثل اينكه مى‏گوئى: دراهم مدرهمه و دنانير مدنّرة<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 219-217</ref>
=== «مُهل» ===
مَهْل‏ سكون و- آرامش، ميگويند- مَهَلَ‏ في فعله و عمل في‏ مُهْلَةٍ- در كارش آرامش و در مهلت عملش هم حوصله داشت‏ مَهْلًا يعنى رفاقت مدارا و مهربانى- مَهَّلْتُهُ‏-وقتى بكار ميرود كه باو بگويى- مهلا- اما- أَمْهَلْتُهُ‏- باو فرصت دادى در آيه گفت: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً- الطلاق/ 17 مُهْل‏- ته مانده روغن زيتون است گفت:كَالْمُهْلِ‏ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ‏- الدخان/ 45 مانند مانده روغن در دلها ميجوشد (كنايه از نوعى نوشيدنى ناگوار و معده سوز در باره دوزخيان است كه در دنيا دل ديگران را با ستم و ظلم و نامردمى بدرد ميآوردند).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 262-261</ref>


== ارجاعات ==
== ارجاعات ==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۳

مترادفات قرآنی مس

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قطر»، «مُهل».

مترادفات «مس» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
قطر ریشه قطر مشتقات قطر
وَلِسُلَيْمَٰنَ ٱلرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُۥ عَيْنَ ٱلْقِطْرِ وَمِنَ ٱلْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِۦ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ ٱلسَّعِيرِ
مُهل ریشه مهل مشتقات مهل
وَقُلِ ٱلْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا۟ يُغَاثُوا۟ بِمَآءٍ كَٱلْمُهْلِ يَشْوِى ٱلْوُجُوهَ بِئْسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتْ مُرْتَفَقًا

معانی مترادفات قرآنی مس

«قطر»

القُطْرُ: جانب و كنار، جمعش- أَقْطَار، در آيات:

إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (33/ رحمن).

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ‏ أَقْطارِها (14/ احزاب).

قَطَرْتُهُ‏: او را به پهلو افكندم.

تَقَطَّرَ: به پهلو افتاد و زمين خورد. و از اين معنى است عبارت:

قَطَرَ المطرُ: يعنى باران، قطره قطره فرو ريخت و لذا باران- قَطْر- ناميده شده.

تَقَاطَرَ القومُ: آن مردم مثل دانه‏هاى باران به ترتيب و پشت سر هم آمدند.

قِطَارُ الإبل: رديف و قطار شتران كه از همان معنى است، مى‏گويند:

الإنفاضُ‏ يَقْطِرُ الجَلَبَ‏: وقتى كه قومى مستمند و درويش شدند و توشه آنها كم شد كارشان به قطره قطره دوشيدن منجر ميشود، اين ضرب المثل در وقتى گفته ميشود كه مردمى به تنگ‏دستى دچار شوند و شترانشان را يكى يكى رديف كنند تا آنها را بفروشند.

قَطِرَانٌ‏: ماده‏اى است صمغى كه از درخت كاج و امثال آن قطره قطره مى‏چكد، در آيه: سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ‏ (50/ ابراهيم) كه (من قطر آن) خوانده شده، يعنى جامه دوزخيان و پوشش آنها از مس گداخته است كه حرارتش به بدن نزديك است [پيراهن مسين و گداخته‏].

و گفت: آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ‏ قِطْراً (96/ كهف) يعنى مسى ذوب شده و گداخته.

و در آيات: وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ‏) (75/ آل عمران).

وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَ‏ قِنْطاراً (20/ نساء).

قَنَاطِير: جمع‏ قَنْطَرَة است و- قنطرة- مالى است كه به وسيله آن گذران و عبور زندگى ميسور است و تشبيهى است به قَنْطَرَة- يعنى پل كه نسبت به خودش مقدار آن مال، نامحدود است [يعنى هر مال افزونى بر اندازه‏] و بر حسب اضافه شدن مقدارش معين ميشود مثل غنى يا بى‏نيازى چه بسا انسانى با اندك مالى مستغنى است و ديگرى با مال زياد هم بى‏نياز و مستغنى نميشود.

چيزى كه در اندازه و مقياس- قنطره- گفتيم براى اين است كه در حد و اندازه آن اختلاف است گفته‏اند: قَنْطَرَة- چهل- أوقيه- است.

حسن مى‏گويد: يك قنطرة معادل 1200 دينار است و نيز گفته‏اند به اندازه يك پوست گاو دوخته شده [مشكى و خيكى پر از پول‏] و غير از اين مقدارها، اين سخنان مثل اختلافى است كه در حد غنى هست. در آيه: وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ (14/ آل عمران) يعنى مجموعه‏اى كه قنطار قنطار است [قنطار قنطار يا دينار دينار بهمان معنى است كه در زبان پارسى مى‏گوئيم خروار خروار] مثل اينكه مى‏گوئى: دراهم مدرهمه و دنانير مدنّرة[۱]

«مُهل»

مَهْل‏ سكون و- آرامش، ميگويند- مَهَلَ‏ في فعله و عمل في‏ مُهْلَةٍ- در كارش آرامش و در مهلت عملش هم حوصله داشت‏ مَهْلًا يعنى رفاقت مدارا و مهربانى- مَهَّلْتُهُ‏-وقتى بكار ميرود كه باو بگويى- مهلا- اما- أَمْهَلْتُهُ‏- باو فرصت دادى در آيه گفت: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً- الطلاق/ 17 مُهْل‏- ته مانده روغن زيتون است گفت:كَالْمُهْلِ‏ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ‏- الدخان/ 45 مانند مانده روغن در دلها ميجوشد (كنايه از نوعى نوشيدنى ناگوار و معده سوز در باره دوزخيان است كه در دنيا دل ديگران را با ستم و ظلم و نامردمى بدرد ميآوردند).[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 219-217
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 262-261