اصحاب کهف: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''اصحاب کهف'''؛ داستانی قرآنی پیرامون تعدادی از مومنان مسیحی که در عصر امپراتوری دکیوس یا دقیانوس(51-201م) برای حفظ ایمان خود به یک غار پناه بردند و در آنجا به اذن الهی به خوابی عمیق فرو رفتند. طبق برخی از منابع ایشان پس از دو قرن در ایام امپراطوری ت...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
== ارجاعات == | == ارجاعات == | ||
این مدخل برگرفته از '''دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی''' است و مقاله آن هنوز به طور کامل تدوین نیافته است. | این مدخل برگرفته از '''دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی''' است و مقاله آن هنوز به طور کامل تدوین نیافته است. | ||
[[رده:گروه ها و قبایل]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۴۴
اصحاب کهف؛ داستانی قرآنی پیرامون تعدادی از مومنان مسیحی که در عصر امپراتوری دکیوس یا دقیانوس(51-201م) برای حفظ ایمان خود به یک غار پناه بردند و در آنجا به اذن الهی به خوابی عمیق فرو رفتند. طبق برخی از منابع ایشان پس از دو قرن در ایام امپراطوری تئودوسیوس (401-450م) که مردی موحد بود بیدار شدند.
معرفی
اصحاب کهف(یاران غار) از قصص قرآن است که نزد یهودیان و مسیحیان نیز سابقه دارد. بعضی از محققان، داستان اصحاب کهف را با«خفتگان هفتگانه شهر افهسوس» همانند و بلکه یکسان میدانند. گفتنی است که این داستان هیچ گونه پیشینهای در کتاب مقدس ندارد. شادروان خزائلی آن را با گوشهای از اساطیر یونانی ربط میدهد(اعلام قرآن)
قضیه اصحاب کهف در قرآن
در قرآن کریم(سوره کهف آیه 9 به بعد) قصه اصحاب کهف چنین است: «گویا دانستهای که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت آور ماست. چنین بود که جوانمردان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا بر ما رحمت خویش بگستر و کار مار را به سامان آور. و در همان غار بر(چشمها و) گوشهایشان تا چندین سال پرده کشیدیم. آنگاه از خواب بیدارشان ساختیم تا معلوم بداریم که کدام یک از دو گروه، حساب مدت درنگ(و خوابشان) را بهتر میشمارد... ایشان جوانمردانی بودند که(در نهادن) به پروردگار آسمانها و زمین است، ما جز او خدایی نمیپرستیم که در غیر این صورت هر چه بگوییم باطل است. اینان قوم ما هستند که به جای او خدایانی را به پرستش گرفتهاند، چرا برهانی آشکار(بر حقانیت) آنان نمیآوردند؟ ... و آنان را بیدار میانگاشتی و حال آنکه خفته بودند؛ و ایشان را (از چپ) به راست و(از راست) به چپ میگرداندیم و سگشان بازوانش را بر درگاه غار گشوده بود؛ چون به ایشان مینگریستی، پشت میکردی و میگریختی و از ایشان هراسان میشدی و بدینسان بود که آنان را از خواب بیدار کردیم تا درمیان خویش همپرسی کنند؛ (چنانکه) یکی از آنان گفت چه مدت در اینجا ماندهاید؟(در پاسخش)گفتند به اندازه یک روز یا بخشی از روز(در اینجا)ماندهایم؛(دیگران)گفتند پروردگارتان آگاهتر است که چه مدت ماندهاید؛ حال یکی از خودتان را با این درهمتان به سوی شهر بفرستید تا ببیند که خوراک بهتر کجاست و خوراکی از آن برایتان (بخرد و) بیاورد و پنهان کاری کند و هیچ کس را از حال شما آگاه نگرداند. چرا که آنان بر شما دست یابند سنگسارتان میکنند یا شما را (بازور) به آیین خویش درمیآورند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهید شد. و بدینسان دیگران را از حال ایشان باخبر گردانیم تا بدانند که وعده الهی راست و درست است و در قیامت تردیدی نیست... زودا که بگویند آنان سه تن بوند، چهارمینشان سگشان بود؛ و بگوید پنج تن بودند، ششمیشان سگشان بود که همه از روی حدس و گمان است؛ و گویند هفت تن بوند و هشتمینشان سگشان بود؛ بگو پروردگار من به عده آنان داناتر است؛ هیچکس عده آنان را نمیداند جز معدودی؛ پس در کار و بار آنان جز در حدی سطحی بگومگو مکن و از احدی از آنان درباره آنان نظر مخواه... و در غارشان سیصد سال ماندند و نه سال هم بر آن افزودند. بگو خداوند به مدت ماندنشان داناتر است...»
برخی نکات تفسیری قصه
مفسران نام سگی را که با جوانان همراه بوده است قطمیر گفتهاند. همچنین بعضی کلمه رقیم را که در آیه 9 سوره کهف به کار رفته نام سگ میدانند، برخی نام لوحی که داستان اصحاب کهف بر آن رقم شده، و جمعی نام بیابانی که کهف در آن بوده است میدانند. بنابر روایات مسیحی، در خلال تعقیب و آزار مسیحیان در ایام امپراتوری دکیوس یا دقیانوس(51-201م) هفت تن از جوانان نجیب زاده شهر افهسوس برای گریز از بت پرستی تعقیب کنندگان مدخل غار را با دیواری مسدود کردند تا آنان از گرسنگی و تشنگی بمیرند. اما جوانان و سگ باوفای آنان به امر و اعجاز الهی به خواب گران فرو رفتند و پس از دو قرن در ایام امپراطوری تئودوسیوس (401-450م) که مردی موحد بود بیدار شدند. جوانان یکی را از میان خود با سکهای(قدیمی) که داشتند برای خرید نان به شهر فرستادند. در شهر نانوا و دیگران از دیدن سکه قدیم و جامه کهن وی حیران شدند و گمان کردند که او گنج یافته است. او در برابر قاضی شهر داستان خود و یارانش را باز گفت. قاضی و همه بزرگان شهر و حتی امپراطور همراه او به غار رفتند و از یاران تازه بیدار شده او و خوابگاهشان دیدار کردند و یکی از جوانان برای امپراطور گفت که خداوند برای اثبات بعث و معاد آنان را در این سالها دراز به خواب فرو برده و دوباره برانگیخته است.
ارجاعات
این مدخل برگرفته از دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی است و مقاله آن هنوز به طور کامل تدوین نیافته است.